یا تاریخچهی کاریکاتور ایران
(به بهانه مرخصی مانا نیستانی)
بر کسی پوشیده نیست که تاریخ طنز و کاریکاتور این مرز و بوم با انواع و اقسام جانداران پیوند خورده است. از کلیله و دمنه تا مثنوی. از خر ملانصرالدین تا حزب خزان و از تمساح تا سوسک. اگر به این پروسه دقت کنید متوجه میشوید ادبیات جولانگاه حیوانات است. هر کسی هر حرفی را نتوانسته با زبان آدم بگوید از زبان حیوان گفته است. در کلیله و دمنه هر جانداری کاری میکند و پندی میدهد. در مثنوی هم خر کارهای مردانه و تخصصیتری میکند و طی آموزش نحوهی استفاده از کدو، پند حکیمانه و جهانشمولی میدهد. خر ملانصرالدین هم که یک شخصیت مستقل و حقیقی به حساب میآید و راه خودش را میرود. حزب خران هم که در کنایه به احزاب دولتساخته به وجود آمده بود، اعتباری در همان حد حزب آدمها به دست میآورد. در این میان نتیجه میگیریم که خر کارت سبز دارد و میتواند بدون دقالباب، به هر جایی وارد شود. بیآنکه به کسی بر بخورد و کاری به کارش داشته باشند. شاید به این دلیل که ارباب سانسور خر بودهاند، یا خر میشدهاند، یا خودشان را به خریت میزنند و یا مردم را خر حساب میکنند.
زندگی مسالمتآمیز انسان و حیوان در آثار طنزآمیز از آنجا به مشکل برخورد که یک دوزیست سختپوست یعنی تمساح، برای گرفتن درجهی استادی پایش به کاریکاتور باز شد. سوسکها هم دیدند وقتی تمساح، یا به عبارتی تکامل یافتهی داروینیشان، چشمبرهمزدنی در روزنامه را میبندد و نیکآهنگ کوثر را به زندان میاندازد، آنها هم برای تکامل خود، ناچارند دست به کار شوند و البته که شدند.
ابتدا روادید تهیه کردند و رفتند روسیه تا از روسها پول بگیرند و جهتدهی شوند تا به ایران بازگردند و حرکتهای تخریبی و تفرقهافکن کنند. اما پوتین گفت ما نیازی به پول خرج کردن برای ایران نداریم چون از ایران پول هم در میآوریم. پس به ناچار سوسکها با موبایل پوتین، به بوش زنگ زدند تا به توافق برسند. دست بر قضا نامه کار خودش را کرده بود و بوش تواب شده بود. سوسکها هم عدل اول صبح زنگ زدهبودند و بوش جورابها را درآورده بود و داشت آستینهایش را تا میکرد، که گفت امکان ندارد فعل حرام و جاسوسی که استراق سمع همسایه محسوب میشود، انجام دهد چون گناه بزرگی دارد و او دیگر نمیخواهد گناه کند. برای همین قاطعانه به سوسکها گفت: ما مذاکره نمیکنیم برادر. راه ندارد.
سوسکها دیدند از بوش چیزی نمیماسد، یک هواپیما سوار شدند و رفتند انگلیس. انگلیسیها به سوسکها گفتند روسها خیلی پدرسوختهاند. آمریکاییها هم مادرمردهبازی در میآورند. اما ما مارمولکبازی در میآوریم. برای همین سوسکها را تعلیمات نظامی، جاسوسی، مخابراتی و بمبسازی دادند. آخر سر برای محکمکاری به سوسکها آموزش روزنامهنگاری هم یاد دادند و آنها را به صورت نفوذی وارد کشور کردند. انگلیسیها طوری برنامهریزی کردهبودند تا سوسکها با عملیات پیچیده و سری، بتوانند وارد فاضلابها شوند و از آنجا به مداخل ایران نفوذ کنند. اما نقشهشان با شکست مواجه شد چون حربهی دمپاییهای ارزشی، که توسط آحاد ملت برای مقابله با عناصر نفوذی و مشکوک نگهداری میشود، به فکر و ذهن ژنرالها و سیاستمداران انگلیسی خطور نکرده بود.
نقشهی شوم دیگر انگلیسیها که برای خدشهدار کردن امنیت ملی ایران طرحریزی شد، نقشهی عجیب، فوق محرمانه، پرهزینه و زمانبری بود که به لایقترین سوسک خودفروختهی ایرانی که در عملیات متعددی کارآیی و تعهدش را به انگلیس ثابت کرده بود، محول شد.
این سوسک یک سال تمام در یکی از آموزشگاههای مخفی انگلیس نزد استادان و مغزهای فراری، با زبانها و لهجههای مختلف تمام نقاط جهان آشنا شد. سپس به صورت مخفیانه از هواپیمایی که برای رد گم کردن، بلر را به عراق میبرد، با چتر پایین پرید و بعد از چند وقت به صورت ناشناس و قاچاقی از مرز دهلران گذشت و با اتوبوسهای کرمانشاه - تهران خود را به پایتخت رساند. گفتنیست سوسک نامبرده با استفاده از ردیاب ماهوارهای که در شاخک چپش کارگزاری شده بود، از انگلیس هدایت میشد تا راه را در کمترین زمان ممکن پیدا کند. درنتیجه وقتی در میدان آزادی از اتوبوس پیاده شد، مشکلی برای رفتن به دفتر روزنامهی ابران نداشت.
ولی به خاطر پارازیتهایی که از برج میلاد و آنتنهای غولپیکر سطحشهر فرستاده میشد، برای مدتی ارتباطش با انگلیس مختل شد و مجبور شد پس از چند ساعت بالا پایین رفتن مابین سیدخندان و هفت تیر، به هر هزار جان کندن، ساختمان روزنامهی ایران را پیدا کند. نامبرده بدون گذاشتن کارت شناسایی نزد نگهبانی طبقهی همکف، سوار بر آسانسور شود و با استفاده از ترفندهای خاص برای برقراری ارتباط ماهوارهای مجدد با انگلیس، خود را به سالن تحریریهی ایران جمعه رساند.
آنجا طی یک عملیات متهورانه، از زیر پاها و صندلیها و میزها رد میشود. سپس از پایهی میزی که شخص بلر برای اینکه خیالش راحت شود، خودش در تماس ماهوارهای به سوسک میگوید کدام میز است و چه شکلیست و مختصات جغرافیاییاش چیست، بالا میرود.
نامبرده که به شدت ضربان قلبش میزد آخرین مرحلهی عملیاتی خود را انجام داد و در فرصتی طلایی که مانا نیستانی سرش را برگرداند تا قلنج گردنش را بشکند، سوسک بر صفحهی سفیدی که خط خطیهایی رویش بود دراز کشید و سینهخیز خود را به میزی رساند که «سهیل» رابط مطمئن سوسک و انگلیس، پشت آن برای برقرار کردن ارتباط منتظر بود.
سوسک با گفتن کلمهی رمز و شنیدن پاسخ به زبان سوسکی از زبان سهیل، آهی از سر راحتی کشید و ضامن بمب صوتی پیشرفتهای را که در شکمش جاسازی شده بود کشید، تا ماموریتش را بدون هیچ خطایی به پایان برساند. بمب صوتی وقتی منفجر شد، صدای عجیبی داد که اعضای تحریریه اول جا خوردند، و دوم سرشان را به طرف منبع صدا برگرداندند. مکانزیم انفجار بمب به گونهای بود که مانا نیستانی، ناخودآگاه و هیپنوتیزمشده، به شیوهی سنتی عمل کند و کفشش را در آورد و روی سوسک بکوبد. وقتی این ماجرا تمام شد، مانا که هنوز به صورت معلومالحال بود، بر همان صفحه که سوسک له شده پشت میز مذاکره نشسته بود، اساس کمیک استریپ خود را برای رد گمکردن و به بیراههکشاندن ماموران، مبارزه با سوسک در نظر گرفت و با همدستی مهرداد قاسمفر آن را به صورت فایل مرموز PDF درآورد تا رمزگشایی آن برای کسی امکانپذیر نباشد.
پس از این داستان و عواقب آن، کاریکاتور، در نزد مردم برابر با فحش خواهر و مادر شناخته شد.
تفاوت و شباهت تمساح و سوسک
- تمساح اگر روزنامه را ببندد مردم برای دفاع از روزنامه تظاهرات میکنند. سوسک اگر روزنامه را ببندد مردم برای اعتراض به گرانی و بیعدالتی و تبعیض اقتصادی و قومی و آزادی بیان و آزادی عقیده، تظاهرات میکنند.
- هر دو تجمع، به صورت مسالمتآمیز سرکوب میشود.
- در نظر مردم، کاریکاتوریست تمساح، شاخ غول را شکسته. اما کاریکاتوریست سوسک، وحدت و غرور ملی را.
- در نظر مدعیالعموم، کشیدن تمساح، بازی با دم شیر است. کشیدن سوسک، بازی نیست، کاملا جدی است.
- مردم کاریکاتوریست تمساح را حلوا حلوا و حلوای کاریکاتوریست سوسک را خیرات میکنند.
- تمساح مردمی نیست. سوسک مردمی است.
- تمساح و سوسک، خر نیستند که حضورشان در ادبیات طنز و کاریکاتور توجیهپذیر باشد.
- تمساح سوسک نمیشود، اما سوسک را اگر بزرگ کنند، تمساح میشود.
- ورود هر دو به کاریکاتور برای امنیت ملی مشکلساز بوده است.
- وقتی روزنامه بسته شود، سوسک و تمساح فراموش میشوند و فقط انفرادی میماند.
و دست آخر چند رهنمود:
- لطفا از حیواناتی در کاریکاتور استفاده کنید که مورد سوءظن نباشند.
کسی را یاد کسی نیندازند.
زبان بسته باشند و به هیچ زبانی نتوانند حرف بزنند.
و هیچ درجهعلمی هم نداشته باشند.
- خر، خودیست و تنها حیوان نجیبیست که آبش با همه در یک جو میرود. لطفا تا اطلاع ثانوی از خر استفاده کنید.
- چون اصل بر برائت است، کاریکاتوریست و طنزنویس اساسا متهم هستند و باید بازجویی شوند. مگر اینکه چیزی ننویسند و نکشند تا مظنون و تحت نظر باقی بمانند.
یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵
یکشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۵
جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵
طنزهای کیهان و نبوی
ستون ثابت طنز کیهان، برای خودش دنیایی دارد. در آن جا می توان آفتابه را به سر تا پای وزیر و وکیل و روشنفکر و نویسنده و غیره گرفت و کسی هم نمی آید بگوید بالای چشمت ابرو است. این ستون، ستونی ست که می توان طالع افراد دگراندیش را در آن رصد کرد!
لب کلام این که مطالب این ستون که به اسم طنز هر روز در کیهان چاپ می شود از جدی ترین مقالات این روزنامه محسوب می شود و آن قدر مهم هست که کسی که می خواهد از پس پرده خبردار شود، آن را هر روز پیگیری کند.
ابراهیم نبوی، که تا اطلاع ثانوی در کشور نیست پس مصونیت دارد،طنزی از طنزهای کیهان ساخته که در زیر می آورم:
گفت و شنود: دستت نره لای در
آقا! من این طنزهای کیهان را که می خوانم لذتی می برم. واقعا بی نظیر است. بیائید یک طنز این جوری بنویسیم.
گفتم: شنیدی که این سگ مزدور آمریکا در عراق گفته که ایران از جنگ لبنان برای دخالت در عراق استفاده می کند؟گفت: آره، شنیدم، ولی مگر این یارو همان صهیونیست نبود که زنش هم فاحشه بود؟گفتم: بله، خب اینها همه شان همینطوری هستند دیگر، وگرنه به این سرنوشت نوکری دچار نمی شدند.گفت: ولی حزب الله خوب توی دهان شان زد و آنها را رسوا کرد. مگرنه؟گفتم: واقعا هم همین طور است، چون حزب الله مبارزه جانانه ای با اسرائیل غاصب صهیونیست مادرقحبه کرد و نشان داد که خداوند حامی مومنین است، مگرنه؟گفت: بله، دقیقا، داستان این حرف های دیپلمات آمریکایی در بغداد مثل همان آدمی بود که سوار تاکسی شد و وقتی پیاده شد و خواست در را ببندد راننده گفت: دستت نره لای در. و آن مسافر هم گفت: سرت نره لای در.
لب کلام این که مطالب این ستون که به اسم طنز هر روز در کیهان چاپ می شود از جدی ترین مقالات این روزنامه محسوب می شود و آن قدر مهم هست که کسی که می خواهد از پس پرده خبردار شود، آن را هر روز پیگیری کند.
ابراهیم نبوی، که تا اطلاع ثانوی در کشور نیست پس مصونیت دارد،طنزی از طنزهای کیهان ساخته که در زیر می آورم:
گفت و شنود: دستت نره لای در
آقا! من این طنزهای کیهان را که می خوانم لذتی می برم. واقعا بی نظیر است. بیائید یک طنز این جوری بنویسیم.
گفتم: شنیدی که این سگ مزدور آمریکا در عراق گفته که ایران از جنگ لبنان برای دخالت در عراق استفاده می کند؟گفت: آره، شنیدم، ولی مگر این یارو همان صهیونیست نبود که زنش هم فاحشه بود؟گفتم: بله، خب اینها همه شان همینطوری هستند دیگر، وگرنه به این سرنوشت نوکری دچار نمی شدند.گفت: ولی حزب الله خوب توی دهان شان زد و آنها را رسوا کرد. مگرنه؟گفتم: واقعا هم همین طور است، چون حزب الله مبارزه جانانه ای با اسرائیل غاصب صهیونیست مادرقحبه کرد و نشان داد که خداوند حامی مومنین است، مگرنه؟گفت: بله، دقیقا، داستان این حرف های دیپلمات آمریکایی در بغداد مثل همان آدمی بود که سوار تاکسی شد و وقتی پیاده شد و خواست در را ببندد راننده گفت: دستت نره لای در. و آن مسافر هم گفت: سرت نره لای در.
انگار نه انگار
پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۵
صریح و پوست کنده
نة به عكسها نگاه نمي كنم . اخبار گوش نمي دهم .به سايتها سر نمي زنم . اما همه چيز را مي دانم اخبار با هوا از لاي درز در وارد مي شود كودكان لبناني ...اي واي نخواسته ام به دوست عكاسم نامه اي بدهم مي ترسم مي ترسم هاني و بچه هايش را نتوانم پيداكنم انوقت ديگر از اين هم بدتر خواهد شد اصلا چطوراست به سالوا زنگ بزنم به قاهره و بپرسم خبري ازهاني و بچه هايش دربيروت دارد ...نه اين كار راهم نميكنم .فقط دور خودم مي مچرخم مي چرخم و توي خودم نعره ميزنم ...به كدامين گناه كشته شديد
از حزب اله بيزارم...من با اشك و درد دارم مي نويسم نميتوانم حتي بسياري از اين كلمات مسخره را ببينم اما مي خواهم بگويم از حزب اله بيزارم از اسقف كانتربري بيزارم كه صدايش در نمي ايد از فاشيستهاي اسرائيلي بيزارم و نميدانم سرم را به چه ديواري بكوبم استيصال قدرت هرحركتي را ازمن گرفته ازتمام خبرنگاران و منتقداني كه در تحليلهايشان فقط حزب اله را مقصر مي دانند و كارهاي فاشيتهاي اسرائيلي را تو جيه ميكنند بيزارم اهاي ادمها جنايت جنايت است اين بمبهاي خوشه اي از كجا امده ..واي بچه ها و مادرها در حلبچه و قانا چطور ...
نمي توانم بنويسم براي حالا مي دانم كه براي فرياد كشيدن هم ارامش خيالي لازم است نه من من شرقي بدبخت هيچ ندارم هيچ
منیرو روانی پور
از حزب اله بيزارم...من با اشك و درد دارم مي نويسم نميتوانم حتي بسياري از اين كلمات مسخره را ببينم اما مي خواهم بگويم از حزب اله بيزارم از اسقف كانتربري بيزارم كه صدايش در نمي ايد از فاشيستهاي اسرائيلي بيزارم و نميدانم سرم را به چه ديواري بكوبم استيصال قدرت هرحركتي را ازمن گرفته ازتمام خبرنگاران و منتقداني كه در تحليلهايشان فقط حزب اله را مقصر مي دانند و كارهاي فاشيتهاي اسرائيلي را تو جيه ميكنند بيزارم اهاي ادمها جنايت جنايت است اين بمبهاي خوشه اي از كجا امده ..واي بچه ها و مادرها در حلبچه و قانا چطور ...
نمي توانم بنويسم براي حالا مي دانم كه براي فرياد كشيدن هم ارامش خيالي لازم است نه من من شرقي بدبخت هيچ ندارم هيچ
منیرو روانی پور
انگار نه انگار