شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۲

ماجرای عجیب ناهار خوردن یک روزنامه‌نگار با رییس بانک


هفته عجیبی را از سر گذراندم. اول فهمیدم پسرخاله دوستم رییس بانک است. بعد فهمیدم برادر مدیرمسوول‌مان توی بانک است. پریروز هم متوجه شدم یک رییس بانک نوشته‌های من را دوست دارد. از آنجا که من هم نوشته‌های رییس بانک‌ها را دوست دارم قرار شد با هم ناهار بخوریم.
قبلش بگویم از وقتی فهیدم سه تا رییس بانک دور و برم وجود دارد، ناخودآگاه تا سر کوچه هم بخواهم بروم آژانس می‌گیرم. یعنی تا خود آژانس هم بخواهم بروم دربست می‌گیرم. اصلا یک حالت متفرعن متبختر درم حلول کرده که بورژواجماعت را پرولتار می‌بینم.
تا به انتهای ستون نرسیدیم قضیه ناهار با رییس بانک را برای‌تان تعریف کنم.
خلاصه من هم که از بچگی دوست داشتم بانک بزنم، با خودم گفتم از قدیم گفتند اگر می‌خواهی ده را بچاپی دم کدخدا و شورا و شهرداری و غیره‌اش را ببین، پس بهتر است با رییس بانک بریزم روی هم. برای همین دوتا وانت گرفتم با خودم رفتم، گفتم اگر پا داد و اختلاس کردم وسیله باشد سه هزار میلیارد تومان را ببرم خانه.
نشستیم به ناهار خوردن. رییس بانک گفت من کارهای شما را از بچگی خیلی دوست دارم. نفهمیدم از بچگی من کارهام را دوست دارد یا از بچگی خودش کارهای من را دوست دارد. چون وقتی او بچه بود من نطفه هم نبودم. خلاصه وقتی دیدم این‌طوری احترام می‌گذارد، من هم گفتم من هم اتفاقا از بچگی کارهای شما را دوست داشتم. همیشه دوست داشتم بیایم شعبه شما حساب باز کنم اما روم نمی‌شد. تا این‌که بی‌ام‌دبل‌وی گذاشتید برای جایزه، من بهم برخورد. گفتم ایرانی جنس ایرانی باید جایزه بدهد. مگر ما خودروی ملی و پراید نداریم که شما بی‌ام‌دبل‌یو می‌دهید؟ خلاصه سر صحبت باز شد و رییس بانک گفت اتفاقا یک موقع جایزه پراید بود، زد و یکی برنده شد، ما ظهر زنگ زدیم بهش گفتیم برنده شدید. طرف گفت چی؟ گفتیم  پراید. گفت خجالت نمی‌کشید برای یک پراید سر ظهر من را از خواب بیدار کردید؟ نگو طرف بی‌ام‌دبل‌یو داشت، فردا که آمد بانک متوجه شدیم. آمده بود پول پراید را بگیرد تا گلگیرهای ماشینش را عوض کند.
حرف حرف آورد و فهمیدم اختلاس از این ناهار درنمی‌آید. وانتی‌ها را صد و بیست هزار تومان دادم و رد کردم رفتتند.
رییس بانک گفت هدف شما چیست؟
گفتم می‌خواهم با شما بریزم روی هم و یک اختلاسی بزنیم و بروم بغل سلین دیون، همسایه‌شون بشوم.
رییس بانک گفت آن دوران گذشت. الان سلین دیون که هیچی، همسایه عمه بنده هم در سرآسیاب دولاب نمی‌توانی بشوی.
گفتم بیا پس بانک را بزنیم.
در گاوصندوق را باز کرد، همه دفترچه اقساط ازدواج عوام و رانت‌های خواص.
گفتم توی دوره و زمانه‌ای هستیم که بانک زدن هم نمی‌صرفد و به کاهدان بزنی بهتر است.
رییس بانک که می‌دانست من روزنامه‌نگارم، خیال می‌کرد الان حلقه اتصال به گوش مسوولان را پیدا کرده. شروع کرد از همه چیز شکایت کردن. آخرش گفت من رییس بانک حقوقم یک و سیصد است. یک کله‌گنده توی اداره .... می‌شناسم حقوقش یک و چهارصد است.
آقا این حرف‌ها را شنیدم، اصلا یک حالت معنوی - بورژوازی خیلی عجیبی بهم دست داد. بعد ترسیدم گفتم: درآمد من از رییس بانک و درجه‌دار مملکت بیشتر است، جرم نباشد؟
رییس بانک گفت حالا که برای اختلاس چیزی ته دخل نمانده، اگر می‌خواهی وام خودرو برایت بگیرم که البته گواهینامه نداری. وام تعمیرات هم هست که خانه نداری. خب... می‌توانم پارتی‌بازی کنم و وام تعمیرات تلفن همراه بگیرم برایت. فکر کنم هفتادهزار تومان بشود ردیف کرد، قسطش ماهی هفت‌هزار تومان. خوب است؟
آقای خودم که شما باشی، خانوم خودم که شما باشی، دوزار که کاسب نشدیم، هیچ؛ آخرش ناهار را هم من حساب کردم. برگشتنی پول آژانس هم نمانده بود، چپیدم توی بی‌آرتی، جیبم را هم زدند و دعوا شد و ما را بردند کلانتری. جرم؟ ناهار خوردن با رییس بانک، سد معبر با وانت، متهم به اختلاس، سرقت بانک، تلاش برای رفتن بغل سلین دیون و البته روزنامه‌نگاری.
بله دیگر. الان هم که دارم این‌ها را برای شما می‌نویسم دربه‌در یک ضامن هستم، نه برای وام. برای این‌که بیاید کلانتری و ضمانت کند که بیایم بیرون. رییس بانک چی شد؟ لابد آن را هم از کار برکنار می‌کنند تا فردا پس‌فردا بشود ... بشود یک‌کاره‌ای.



منتشرشده در روزنامه‌ی شرق

جمعه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۲

تهران‌زدگی

از تهران خیلی وقت است که زده شده‌ام. سال‌هاست. آلوده شدن به زندگی شهری بیمارم کرده. از کودکی ویروسش را همراه دارم. برای ماندن در این شهر خاکستری و خشن و عبوس یکی دو دلیل بیشتر ندارم. از تهران که می‌روم بیرون دلم برای تهران تنگ نمی‌شود. دلم برای زندگی در جایی که پایتخت نباشد می‌رود. دلم پر می‌زند در شهری زندگی کنم که رودخانه داشته باشد.
یک‌بار سفر یک‌روزه‌ام به بیرون از تهران تبدیل به سفری هزارروزه خواهد شد. مدت‌هاست به هر شهری در این سرزمین سفر می‌کنم، بلیت برگشت نمی‌خرم.


تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 18

مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد
و من
خودم را سیاه می‌کنم تا سپیدبخت شوم


+ تقدیم به چند اصطلاح عامیانه

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۲

برنامه‌ی من، برنامه‌ی کودک است




اعضای کابینه
شمس لنگرودی: وزیر آب‌ها (با تجربه موفق انتشار کتاب شعر ملاح خیابان‌ها)
بهمن فرمان‌آرا: وزیر مسکن و شهرسازی (با تجربه موفق احداث خانه‌ای روی آب) یا وزیر ارشاد (با تجربه موفق احداث یه بوس کوچولو)
عباس صفاری: وزیر جلوگیری از جنگ‌افروزی و سوزاندن آتش در سیاست خارجی و داخلی (با تجربه موفق انتشار کتاب شعر کبریت خیس)
حافظ موسوی: وزیر خرده‌ریز خاطره‌ها و خاورمیانه (با تجربه موفق انتشار کتاب خرده‌ریز خاطره‌ها و خاورمیانه)
عباس کیارستمی: وزیر مزه (با تجربه موفق ایجاد طعم گیلاس)
اصغر فرهادی: وزیر اتصال (با تجربه موفق ایجاد جدایی بین نادر و سیمین و اتصال سینمای ایران به خارج)
محمد یعقوبی: وزیر تاریکی (با تجربه موفق نوشتن در تاریکی و تبدیل تاریکی‌ها به روشنایی‌ها)
پگاه آهنگرانی: وزیر پاکیزگی هوا (با تجربه موفق راه رفتن با کفش کتانی برای مبارزه با انواع آلودگی از جمله آلودگی هوا)
اردشیر رستمی: وزیر سلامتی (با تجربه اقدامات موفق برای سلامتی دوستان و آشنایان)
سهیل محمودی: وزیر دوستی (با تجربه موفق دوستی با همه و دوست داشتن همه)
عادل فردوسی‌پور: وزیر کودک و نوجوان (با تجربه موفق کنترل و تربیت و ادب کردن مدیران و مردان ورزشی – دولتیِ بالای هجده سال)

بازیکنان پرسپولیس: وزیر شادی (-16) (با تجربه موفق اجرای شادی پس از گل)
مسعود دهنمکی: وزیر رو (با تجربه موفق رو زدن، رو انداختن، از رو بردن، از رو انداختن و کپی کردن، آبرو بردن و رو داشتن برای رسیدن به اهداف، اخراجی‌ها و رسوایی)
محسن رضایی: وزیر کاندیدا (با تجربه موفق کاندیدا شدن حرفه‌ای در هر دوره و به صورت جدی و پیگیر)
مسعود کیمیایی: وزیر چاقو، رفیق، وطن و ناموس (با تجربه موفق سال‌ها تمرکز و فیلمسازی روی چاقو، رفیق، وطن و ناموس)
مسعود فراستی: وزیر کشاورزی (با تجربه موفق شخم زدن فیلم‌ها، بازیگران و سینما)
[...]: [...]
ببعی: وزیر زبان خارجه (با تجربه موفق به صورت کلی)
فامیل دور: وزیر در (برای مراقبت و جلوگیری از دو در کردن، در به در کردن، درش رو مالیدن، ددری شدن، ... و هر گونه در به صورت کلی)


اگر شیفته برنامه‌ها و کابینه‌ی من شدید! عدد 2 را - برای شرکت در رای‌گیری مجله چلچراغ - به 300025304040 اساماس کنید.
شعارها:
رای‌تون رو نمی‌خوام؛ خودتون رو عشقه
خوب هستین؟ چرا کمر همت نبستین؟

برنامه‌های من:
انواع برنامه‌های کودک
انواع برنامه‌های فانی برای تعطیلات و آخر هفته
رنگ‌آمیزی متافیزیکی روح افراد مسوول و افراد بی‌مسوولیت
مبارزه با اقتصاد تک‌محصولی و انواع خودفروشی
بستن شیر نفت از منبع که برای اقتصاد مضر است
باز کردن شیر شیر از منبع که برای بدن مفید است
بستن شیر آب از منبع برای جلوگیری از ریختن آب در برنامه‌های تلویزیون
واردات انواع گاو هلندی برای مایه‌کوبی و مبارزه با بیماری هلندی اقتصاد
واردات انواع گاو غربی برای دوشیدن شیر اروپا و ضربه زدن غیر مستقیم به آن‌ها
مایه‌کوبی اقتصاد برای این‌که بی‌مایه فطیر است

جمعه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۲

دکتر داتیس

متروی تجریش
رفته مجلس عروسی خانم عزتی و آقای دکتر آقای دکتر گویان نشانده‌اندش روی تک صندلی توی اتاق. مدعوین دورتادورش نشسته‌اند به تماشاش. بعد دیده صندلی داماد است. میوه‌گردان آمده «خیار یا سیبب؟» را ازش پرسیده و او فوری گفته خیار و خیار را گرفته و کرده توی جیبش از خجالت. اسمش دکتر داتیس است.

متروی قلهک
دکتر داتیس روی درخت‌ها اسم می‌گذرد. رفته حاشیه تهران و مطبی راه انداخته. روخانه‌ای است که بهش می‌گویند رودخونه خله.

متروی شریعتی
این‌طور سر حوصله تعریف کردن داستان وقتی اول داستان از رودخانه خله حرف زدی هولی به دل آدم می‌اندازد که هر آن ممکن است آب رودخانه دامن دکتر را بگیرد.

متروی ...
کدام ایستگاه متروی بعد از هفت تیر بود که فهمیدم ایستگاه را رد کردم و پریدم از جام و کتاب را چپاندم توی کوله‌پشتی؟ طالقانی حتما. حسی هم نبود که دوباره بروم قطار سوار شوم. پیاده برگشتم تا هفت تیر. توی راه فکر می‌کردم واقعا دوست دارم رودخانه موجود مرموز و ترسناکی شود. باید باقی داستان را امشب بخوانم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر داتیس، نوشته: حامد اسماعیلیون.


+ رونویسی عاشقانه‌ها - 33
+ رونویسی امیدواری‌ها - 16

جمعه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۲

شبانه بی شاملو - 14



به قرن سوم و چهارم هجری قمری برگردم
زکریای رازی بشوم تو را کشف کنم
مزه‌مزه‌ات کنم من را بگیری
بعد از سرم بپری
بی‌خیالت شوم
صبح شود به خودم بیایم
تو را مزه‌مزه کنم شهر به شهر بروم برسم به 1492 میلادی
کریستف کلمب بشوم تو را کشف کنم
به کسی نگویم
نشانی‌ات را به کسی ندهم
نقشه‌هایی که کشیدی
که برات کشیدم بسوزانم به باد دهم
کشتی‌ها را در اقیانوس غرق کنم
چپق سرخ‌پوستی بکشیم
آهو شوی تو را به اسم جدیدت صدا کنم بخندی
چپق را چاق کنی
عقاب شوم پر بگیرم
در آغوش تو آشیانه کنم
و دیگر به شهر ری به قرن چهاردهم خورشیدی به ترافیک پارک‌وی برنگردم


چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۲

دروغ سیزده


دروغ سیزده هم که باشی
خوبی