چهارشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۲

Breast Museum


عنوان اثر: Breast Museum

مهر 91، اصفهان

سه‌شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۲

سرطان سینه


عنوان اثر: سرطان سینه

پاییز 1389 - اصفهان

تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 19

دست ما کوتاه و
خرمای شما
بر نخیل!





دوشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۲

ادبیات تطبیقی ما و ابی

وقتی میای قشنگ‌ترین پیرهنت رو در بیار...

از: ما


وقتی میای قشنگ‌ترین پیرهنت رو تنت کن...

از: مسعود امینی
با صدای ابی



+ ادبیات تطبیقی

یکشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۲

ازدواج بر اساس قانون کار تنظیم شود

در مطایبه و پاسخ به مقاله دکتر مصطفا ملکیان نظریه صادر فرمودیم:

انجام کار غیراخلاقی بهتر از ایجاد نهاد غیراخلاقی!

 

] مقاله تفکرانگیز و تامل‌برانگیز دکتر ملکیان درباره "ازدواج" مخالفان و موافقانی داشت. ما برای این‌که کار را یکسره کنیم، نظر خودمان را بروز می‌دهیم. توجه بذل عنایت تدقیق بفرمایید که مطالب توی [  ] را ما صادر کردیم.[

 

دکتر ملکیان: بارها گفته ام و از این سخن تحاشی ندارم. منتها می دانم که نه تنها من، بلکه اگر بزرگترین متفکران جهان هم همین مطلب را بگویند باز وضع به همین منوال ادامه پیدا خواهد کرد. همه ی آدمیان، اخلاقی نیستند که وقتی یک منظر اخلاقی برایشان روشن شد به مقتضایش عمل کنند.
۱- جهت اول اینکه معتقدم ازدواج قِوامش به احساسات و عواطف و هیجانات است و احساسات و عواطف و هیجانات، غیر اختیاری ترین بخش وجود ما هستند. آن وقت در نهاد ازدواج می خواهیم غیر اختیاری ترین بخش وجود ما زیرِ مهمیزِ قانون و تبصره و ماده در بیاید و این خیلی بی معناست و نتائج اخلاقی منفی خواهد داشت.

ما: ]معتقدم ازدواج قوامش به حساب بانکی است. البته بنده هم چون دکتر ملکیان معتقدم غیراختیاری‌ترین بخش وجود ما حساب بانکی است. چون احساسات و عواطف و هیجانات ما ربط مستقیم به حساب بانکی ما دارد. اگر مرد و زن به جای مهمیز قانون و تبصره و ماده قانون مدنی زیر یوغ قانون بانکی بروند و مشخص شود هر کسی چقدر عایدی از زندگی دارد و چقدرش را با زور بازوی خودش به دست آورده مشکلی پیش نمی‌آید. چون دیده شده طرف بعد از دوسال که وضع آن یکی خوب شد، هوایی می‌شود که حق و حقوق قانونی‌اش را که قوانین ازدواج آن را مشخص کرده، بگیرد و برود. زن و مردم هم ندارد ها. هر کی بیشتر پول دربیاورد آن یکی با خودش می‌گوید:

"ببین چه پاقدمی داشتم. به به... چه پام سبکه..."

بعد فکر می‌کند "پس من چی؟"

خب نمی‌شود که. یکی دیگر کار کرده، یکی دیگر بخورد؟ به قول مرحوم آقابزرگم کار کردن کارگر و خوردن بی‌کار؟ اگر طرف را توهم عاشقانه تاثیرگذارانه برداشت چه؟ دیده شده طرف می‌گوید من هم در خانه کردم و حق برابر دارم از این سود و پیشرفت مالی. بله. ولی اگر شرکت تجاری بود، مدیرعامل هم کار کرده بود، آقامراد خدمات هم کار کرده بود. هر دو هم از صبح تا شب پا به پای هم کار کرده بودند. آیا حق برابر دارند؟ این‌طوری اگر قرار باشد به ساعت کار بسنجند که باید همه را سر کار تخس کنند بین هم، و چیزی برای طرف ازدواج آدم نمی‌ماند. پس نتیجه گرفتیم اگر به جای قانون مدنی ازدواج از قوانین مربوط به کارگر و کارفرما استفاده شود بهتر است و سند ازدواج را آن‌طور تنظیم کنند بهتر است. چون حق و حقوق طرفین قرارداد مشخص است و هر کسی نون بازوی خودش را می‌خورد![


دکتر ملکیان:  ۲- نکته ی دوم اینکه در ازدواج چون فرض بر این است که اخلاقاً با عشق باید ازدواج صورت بگیرد و عشق امری ذوطرفین است بنابراین اگر ویژگی ای در من عوض شود یا ویژگی ای در معشوق من عوض شود یا در هر دوی مان عوض شود بی شک عشق شدت و ضعف پیدا می کند. قوام عشق به طرفین است. جایی که شدت پیدا می کند مشکلی پیدا نمی شود، اما جایی که ضعف پیدا می کند باعث می شود که شما در ازدواج اگر به وفاداری که وظیفه ی اخلاقی تان هست عمل کنید، باید با این شخص زندگی تان را ادامه دهید اما این با "صرافتِ طبع" ناسازگاری دارد که آن هم وظیفه ی اخلاقی ماست. چرا باید اصلاً نهادی درست کنیم که میان دو تا وظیفه ی اخلاقی ما تعارض ایجاد کند؟ و من هر کدام از این دو را انتخاب کنم مشکل دارم. پس از اول این تعارض را بین این دو درست نکنیم.

ما: ]البته قدیم که این‌طوری نبود. چطوری؟ این‌طوری که فرض بر این باشد که با عشق باید ازدواج صورت بگیرد. فرض بر این بود که ننه و خاله آدم هیکل و گیس و دک و پوز و پر و پاچه طرف را در خزینه مورد بررسی قرار دهند. اگر خوب بود معامله را جوش بدهند. وقتی قدیم فرض بر حمام عمومی بود، الان فرض بر حمام نمره است و طرفین تا صابون هم به پوست‌شان نخورد آن فرض که ما لحاظ کردیم یعنی عشق، درشان درنمی‌گیرد! این که قبل و الان بود. ما نمی‌دانیم بعد چطور خواهد شد.[


دکتر ملکیان:  ۳- نکته ی سوم این است که شما به همان دلیلی که عاشق این فرد شده اید ممکن است در آینده عاشق فرد دیگری هم بشوید و ممکن است آن عشق شدت بگیرد بر این عشق. بعد با چه استدلالی می شود حق شما را از زندگی با آن فرد گرفت؟ چرا باید کاری کنیم که تعهد نسبت به همسر سابق با عشق نسبت به فرد دیگری تعارض پیدا کند؟ اصلا نهادی درست نکنیم که این مشکل را ایجاد کند. همیشه نباید گفت که هنگام تعارض چه کار باید بکنیم. اصلا چرا باید دست به کاری بزنیم که موجب به وجود آمدن تعارض شود.

ما: ]این حرف درستی است. مساله اینجاست اگر ازدواج هم نکرده باشیم و عاشق فرد دیگری بشویم، به فرد اول آسیب می‌زنیم و طفلک چندماه زانوی غم بغل می‌گیرد و آبغوره می‌گیرد. این تازه در حالی است که ازدواج هم نکرده باشیم. ازدواج که بدتر. چرا؟ ما دوتا فرض داریم. اول ازدواج با عشق صورت می‌گیرد. فرض دوم ازدواج بدون عشق تمام می‌شود. در جامعه تا آنجا که ما دیدیم کسی که ازدواج کرده هم در امان نیست! کسی هم که ازدواجش را فسخ کند و طلاق بگیرد رسما چیز دیگری فرضش می‌کنند و مدام ازش می‌خواهند غذا بپزد و آشنایان و دوستان قدیم را به خانه دعوت کند تا دستپختش را بخورند! پس ما نتیجه گرفتیم اصلا نباید دست به کاری بزنیم. یعنی نه ازدواج کنیم نه ازدواج کنیم. راه ساده این است که در برویم توی غار و در را از تو ببندیم و خلاص تا امنیت‌مان به خطر نیفتد.[

 

دکتر ملکیان: ۴- نکته ی چهارم اینکه سلامت روان آدم که تأمینش وظیفه ی اخلاقی آدمی است نیازمند حریم خصوصی است و ازدواج حریم خصوصی را از شما می گیرد. یعنی شما برای سلامت روانی تان نیاز دارید که حریم خصوصی برای خودتان داشته باشید. حریم خصوصی این است که من یک آناتی یک لحظاتی باید آنچنان که می خواهم در تنهایی به سر ببرم و این وانهادگی و تنهایی در زندگی زناشویی همیشه سلب می شود. البته اینکه ازدواج این حریم خصوصی را از آدم می گیرد از جامعه به جامعه فرق می کند ولی هیچ جامعه ای نیست که در آن ازدواج این حریم خصوصی را اصلاً نگیرد و شما دیگر آن حریم خصوصی را ندارید و این مضر است برای سلامت روان ما.

ما: ]این مساله حریم خصوصی هم جوک بامزه‌ای است. وقتی طرف توی خانه باباش و توی مدرسه و محله و سر کار و زندگی و اینباکس ایمیلش حریم خصوصی ندارد، اصلا پیش‌فرضی از حریم خصوصی ندارد که با ازدواج از دستش بدهد! یعنی اصولا اگر یک موقع ما ببینیم دیگران به حریم خصوصی‌مان احترام می‌گذارند، حتما دچار افسردگی می‌شویم.[

 

دکتر ملکیان:  ۵- نکته ی پنجم این مسئله است که شما و طرف مقابل تان فقط در عاشقی و معشوقی مشترکید اما در بقیه ی ویژگی ها اختلاف دارید. حال اگر این اختلاف در مقام عمل جلوه کرد چه باید کرد؟ فرض کنیدکه شما سینما را دوست دارید و از تئاتر نفرت دارید و همسرتان تئاتر را دوست دارد و از سینما نفرت دارد و شما می خواهید با هم بروید بیرون؛ اینجا کار آسان است و اگر بخواهید خیلی عاقل باشید و بخواهید اخلاقی عمل کنید می گویید تو برو تئاتر خودت را و من می روم سینمای خودم را. تا اینجا مشکلی نیست اما اگر در یک مسئله ای بود که نشود گفت من می روم راه خودم را و تو برو راه خودت را چه؟ مثلا می خواهیم خانه بخریم. من می خواهم خانه ای را بخرم که در محله ای باشد که هوای سالمی دارد ولی پرستیژ اجتماعی ندارد ولی همسرم می خواهد در محله ای خانه داشته باشد که پرستیژ اجتماعی دارد ولی هوای بسیار آلوده ای دارد. آیا اینجا می شود گفت که تو خانه ی خودت را بخر و من خانه ی خودم را می خرم؟ مشکل دقیقاً این است که اگر بخواهم حق همسرم را حفظ کنم باید حق خودم را ضایع کنم و اگر بخواهم حق خودم را حفظ کنم باید حق همسرم را ضایع کنم. فرض کنیم در خرید خانه هم ماجرا را اینگونه فیصله دادیم که بیا در خانه خریدن تو حرف من را گوش کن منتها در اتومبیل خریدن من حرف تو را گوش می کنم. اما اینجا درست است به لحاظ اخلاقی، نزاع فیصله پیدا کرده است اما آهسته آهسته شما به لحاظ روانی به این نتیجه می رسید که من عشق این فرد را به هزینه ی بالایی دارم می خرم. هزینه اش این است که من از خواسته های خودم صرف نظر کنم.

ما: ]این هم به نظر ما مساله مهمی نیست. چون الان اوضاع سینما و تئاتر و کنسرت و غیره طوری است که کسی با کسی دعواش نمی‌شود! سالی به دوازده‌ماه یک فیلم خوب ممکن است اکران شود که این‌دیگر بحث ندارد. خرید خانه هم که شوخی است. پس بحثی توش نمی‌ماند. قدیم می‌رفتند بنگاه می‌گفتند: «یک خانه می‌خواهیم چنین و چنان.»

الان بروند بنگاه: «می‌گویند این‌قدر پول داریم. چی می‌شه باهاش گرفت؟»

پس سر این موضوع هم اختلاف نیست. چون حق انتخابی نیست.

اما حالا که موضوع هزینه شد باید عرض کنیم در کل مقرون به صرفه نیست. نه ازدواج، نه زندگی. مرگ و میر هم حتا نمی‌صرفد. یعنی طوری شده که اگر طرف فوت کند، باید خانه‌اش را بفروشند پول شام و ناهار و قبر بدهند توی بهشت زهرا. که بازماندگان بخورند و لعنتش نکنند.[


دکتر ملکیان:  آیا نمی شود عشق وجود داشته باشد و شخص از این دست هزینه ها ندهد؟

ما: ]می‌شود. اما همسایه‌ها ممکن است زنگ بزنند و بگویند در همسایگی ما عشق بدون پرداخت هزینه وجود دارد. و بعد بیایند – البته از اماکن – و به خاطر نداشتن مجوز و عدم پرداخت هزینه‌ها و تغییر کاربری منزل طرف را ببرند.[


دکتر ملکیان:  بله ممکن است وآن وقتی است که عشق در قالَب ازدواج نباشد. من معتقدم زندگی اصیل خیلی زندگی مهمتری است. من توصیه ی اخلاقی می کنم که این دست زندگی ها فسخ شود. نهاد ازدواج یک نهاد غیراخلاقی است ونباید واردش شد اگر واردش شدید و به این تعارضات اخلاقی برخوردید باید فسخ کنید. منتها باید تمام هزینه های فسخ را بپردازید. در علوم انسانی باید ببینیم که در اعمِّ اغلب موارد چگونه است ونمی توان به معدود ازدواج های متفاوتی که فاقد این تعارضات است اعتنا کرد.

ما: ]بله. ممکن است. ولی بدبختی اینجاست که بشر خودش را تافته جدابافته می‌داند و فکر می‌کند حتما همان استثنا بشری خود اوست. برای همین تا آنجا که من دیدم همه فکر می‌کنند ازدواج متفاوتی کرده‌اند و زندگی مستثنایی خواهند ساخت، ولی همه بعد از چندماه می‌گویند کاش کار غیر اخلاقی خودمان را می‌کردیم و نهاد غیر اخلاقی نمی‌ساختیم! دردسرش کمتر بود واقعا.[

شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۲

شبانه بی شاملو - 15

بلند می‌شوم یک استکان چای بریزم
ساده و بی‌هیچ آرایه‌ی ادبی
در آشپزخانه
تمام شعرهای جهان را مرور می‌کنم
تمام معشوقکان جهان را مرور می‌کنم
تمام چای‌های جهان را مرور می‌کنم

تی‌بگ‌خوری
از مردانگی افتادن است
همه از اصل افتاده‌ایم
و قوری در کابینت قولنج کرده است

آشپزخانه گاهی
اتاق انفرادی است
استکان و کاسه‌بشقابی که تو به آن دست زده‌ای
دست به دست هم داده‌اند
که از من نَسَق بکشند
و مرا مُقُر بیاورند

اعتراف می‌کنم
تو نیستی
و قاضی محق است اقدامات تلافی‌جویانه‌ی من را
به حذف دستان تو از دستان من
به حذف چشمانت از چشمانم
به حذف لبانت از لبانم
به حذف تو از ائتلاف ما ربط دهد

من مقر آمدم تو نیستی
اما به نبودنت در طول روایت تن نمی‌دهم
و این حذف، حذف به قرینه‌ی لفظی نیست؛
بازی ساده‌ی زبانی است
مثل پدری که همه کلاه‌هایی را که سرش گذاشته‌اند
سر دختری می‌گذارد که پسرش دوستش دارد


نه.
صندلی‌ای که روبه‌روی من خالی است خالی است
آشپزخانه از وزن افتاده من از قیافه افتاده‌ام و قافیه را باخته‌ام

در استکان چای می‌ریزم
بی‌هیچ حرف اضافه


+ شبانه بی شاملو

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۲

ادبیات تطبیقی ما و فروغ فرخزاد

دستانم را در باغچه می‌کارم
کرم خواهم زد
می‌دانم می‌دانم می‌دانم
و کبوترها و مرغ‌ و خروس‌ها من بدبخت را خواهند خورد


از: پوریا عالمی

...


دستانم را در باغچه می‌كارم
سبز خواهم شد
می‌دانم می‌دانم می‌دانم
و كبوترها در گودی انگشتان جوهری‌ام
تخم خواهند گذاشت

از: فروغ فرخزاد


+ ادبیات تطبیقی