انگار نه انگار

طنزها و یادداشت‌های مطبوعاتیِ پوریا عالمی

چهارشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۳

جای خالی

›
از تو می‌بُرم و می‌گویم عین خیالم نیست همچون مردی که پایش را بُریده‌اند و هر بار جای خالی پایش می‌خارد کلافه می‌شود و خیالات برش می‌د...
سه‌شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۳

شعری برای شلنگی که زیر آفتاب ظهر سه‌شنبه‌ی کیش کش آمده است

›
هر روز تابستان کش می‌آید تنهایی مثل یک کش قیطانی است هر قدر بکشی کش می‌آید، کوتاه نمی‌آید من شلنگ از یادرفته‌ای در حیاط صلات ظهرم، که ...
یکشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۳

کیش‌نویسی / کش‌نویسی

›
- در واقع کیش همان کش است که از بس زیر آفتاب کش آمده شده کیش. یعنی خود کش هم توی کیش کش می‌آید. - تابستان‌ها توی کیش همه‌چیز کش می‌آید؛ ...

ادبیات تطبیقی ما و عبید زاکانی

›
قزوینی تابستان از بغداد می‌آمد. گفتند: آنجا چه می‌کردی؟ گفت: عرق. :) عالمی تابستان به کیش رفته بود. گفتند: آنجا چه می‌کنی؟ گفت: عرق. :...
جمعه، تیر ۰۶، ۱۳۹۳

چمدان یعنی زندگی

›
صدتا کار دارم. صدتا قول دادم. صدتا قرار دارم. الان ولی یک بلیت یک‌طرفه دستم است. بلکه بادی بخورد کله.  تهران و زندگی شهری و این همه خبر ...
سه‌شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۳

شبانه بی شاملو - 42

›
بهار امسال بهار نبود تبانی صدها پاییز بود تا درخت قدیمی را از پای درآورد درخت پیر به جان خودش افتاده دارد شاخه‌اش را می‌بُرد تا تبری ...
سه‌شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۳

دارم بلند فکر می‌کنم - 20

›
فکر می‌کنم نسبت ما کاربران اینترنت، به زندگی و جامعه و مشکلات و معضلات آن - تا حدودی - شبیه نسبت من به فوتبال به‌خصوص بازی فوتبال ایران است...
چهارشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۳

ادبیات تطبیقی ما و ایرج میرزا

›
دستم بگرفت و پا به پا خورد :| از: ما دستم بگرفت و پا به پا برد از: ایرج میرزا ادبيات تطبيقى ما و دیگران
دوشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۳

شبانه بی شاملو - 41

›
از فکر تو بیرون نمی‌آیم همچون کرم ابریشمی که از پیله‌اش بیرون نمی‌آید کرم ابریشمی که از فکر تو بیرون نمی‌آید در فکر تو تمام می‌شود و پی...
جمعه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۳

عصر جمعه

›
عصر جمعه شعور ندارد که ساعت را یک ساعت جلو یا عقب می‌کشیم. او کارش را به زمان خودش شروع می‌کند. 

جست‌وجو

›
دنبال چیزی حقیقی در دنیای مجازی گشتن، وقتی که در دنیای حقیقی مجازی است؛ مثل عشق.
دوشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۳

تهران همسایه ما بود

›
تهران همسایه‌ی ما بود می‌گویند کمر همتش را می‌خواست ببندد اما هر شب خواب خمپاره می‌دید و با صدای جیغ گربه‌ای که زیر چرخ ماشینی هم‌ارز د...
سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۳

اون اینترنت موبلوند...

›
یک‌روز وقتی خانه نیستم کتابخانه‌ام می‌آید و کامپیوترم را می‌اندازد از پنجره بیرون و وقتی برگشتم خانه می‌بینم که کتاب‌نوهایش را پوشیده و صفح...

زندگی پُشْتِ عینکِ من و تو... از فاضل ترکمن

›
[برای پوریا عالمی] تو شبیه پرنده‌ای هستی که همیشه رها و آزاد است من ولی یک هوای آلوده که امیدش همیشه بر باد است تو شبیه...
شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۳

چیزی شبیه غم

›
چیزی شبیه خاک روی خنده‌ها چیزی شبیه اشک روی پنجره چیزی شبیه شک روی ملحفه چیزی شبیه درد روی ماه تو چیزی شبیه گرد روی دلهره چیزی شبیه مر...
پنجشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۳

روایت

›
دریا دارد آرام می‌گیرد کوه دارد کوتاه می‌آید دشت دارد بساطش را جمع می‌کند زمان به دور خودش می‌پیچد و قدم از قدم برنمی‌دارد چیزی را که ا...
یکشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۳

میکروفون به من نمی‌آید

›
یک کتاب می‌نویسم به این اسم. و توش نشان می‌دهم چطوری بعضی‌ها آدم نوشتن هستند و موقع حرف زدن هم باید از روی نوشته بخوانند. و اگر بدون نوشته...
یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۳

ادبيات تطبيقى ما و شهيار قنبرى

›
خوردنى ها كم نيست من و تو كم خورديم... + ادبيات تطبيقى ما و دیگران
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۹۳

ادبیات تطبیقی ما و احمد شاملو

›
و ياسی معصومانه  از اندوهی گرانبارش این كه بامداد (شاملو) او دیری است تا پستی در فیس‌بوک و اینستاگرام و توئیتر نگذاشته است... چ...
جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۳

جای خالی

›
مهاجرت شبیه قطع کردن درختی کهنسال و بی‌همتا در جنگل‌های گلستان است. دولت دستور خواهد داد به جای آن درخت، نهالی بکارند. هه... پر کردن جای خ...
چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۳

شبانه بی شاملو - 34

›
تمبری نایابم که لنگه‌ام پیدا نمی‌شود و به مهمانی‌ها شبیه پر کردن آلبوم کلکسیونری پیر دعوت می‌شوم تمبری کهنه و نایابم که سال‌هاست ارزش ...
یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۳

من و گوزن زیبایم - 2

›
با گوزن زیبایم نشستیم فیلم گوزن‌ها را دیدیم. آنجا که گفت نمردیم و گوله خوردیم، تو چشم‌هاش پر اشک شد و زیر لب گفت: پس این کیمیایی چرا این‌ط...

من و گوزن زیبایم

›
با گوزن زیبایم رفتیم رستوران. یک خانم و آقایی آمدند و گفتند: شما گیاهخواری؟ گوزن زیبایم گفت: به صورت رسم و رسوم خانوادگی، بله. ولی من حسا...
جمعه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۳

مرده‌خورها

›
حالا دیگر خانه‌ی مادربزرگ حوض ندارد. درخت انار هم ندارد که ساقه‌هاش سنگین شود سر خم کند تا روی حوض که وقتی می‌خواهی از زیرش رد شوی و بروی ...
چهارشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۳

دارم بلند فکر می‌کنم - 17

›
- یک روز مارک زوکربرگ خسته می‌شود و کامپیوترش را خاموش می‌کند و ما لای سیم‌ها گیر می‌کنیم. عشق‌ها، حرف‌ها، جهانی که با آدم‌هایی که برگزیدی...
یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۳

شبانه بی شاملو - 33

›
مردن نداشت که می‌گفتی از عشق تو، برای تو می‌میرم به مرگ گرفتی که به تب و تاب بیفتیم برای داشتنت به مرگ گرفتی که به زخم زبان راضی شویم ...
شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۳

برویم سیدمهدی آش بخوریم - 3

›
...هیچ‌وقت دلم جفت شش نخواسته اول بازی. با یک و دو، با دو و سه، با چهار و سه، با پنج و چهار، با شش و سه راحت ‌ترم. جفت اول بازی فقط کورکور...
‹
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب
با پشتیبانی Blogger.