کاری ندارد، سایت لغتنامهی دهخدا یا واژهیاب را همیشه زیر دستمان باز بگزاریم... (یه دقه صبر کنید برم سایت لغتنامه دهخدا. بنویسم "گزاشتن" ببینم معنیش چی میشه... خب گزاشتن یعنی به جا آوردن یا ادا کردن مثل سپاسگزاری. از اون طرف گذاشتن معنی قرار دادن، نهادن، وضع کردن و هشتن میده. خب ما میتونیم یه چیزی رو زیر دستمون قرار بدهیم نمیتونیم چیزی رو زیر دستمون به جا بیاریم. پس زیر دست باز بگزاریم غلطه و صفحه سایت را زیر دستمان باز میگذاریم و نمیتوانیم باز بگزاریم.) تا غلط ننویسم.
یکشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۹۴
ادبیات تطبیقی ما و ایرج جنتی عطایی
اون همیشه آنلاین برای من دیگه نیستی
نگو کانکتی به عشقت آخه لایکات میگه نیستی
[ادبیات تطبیقی ما و ایرج جنتی عطایی]
نگو کانکتی به عشقت آخه لایکات میگه نیستی
[ادبیات تطبیقی ما و ایرج جنتی عطایی]
انگار نه انگار
پنجشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۴
دستور زبان تو؛ نقطه
یکی از دلایلی که به تو اصرار میکنم از نقطه در متن استفاده کنی این است که کمکم یاد بگیری چارهای نداریم بعضی چیزها و بعضی حرفها را تمام کنیم، خوب و بدش هم فرقی ندارد، تا بتوانیم حرف تازهای بیاغازیم.
دستور زبان تو
دستور زبان تو
انگار نه انگار
جمعه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۳
عیدمبارکی - عیددیدنی
من عیدها به فامیل سر نمیزنم. فامیل هم به من سر نمینزد. در فامیل ما رسم نیست به هم سر بزنند، دریبل میکنند. البته عموم اینها تکل از پشت میکنند.
انگار نه انگار
عیدمبارکی 94 - 5
یکطوری خانهتکانی کردیم که بیبیسی به نقل از سازمان زلزلهنگاری جهانی گفت وسط تهرون زلزله هشت ریشتر آمده. بعد با استفاده از گوگلمپ منطقه زلزله را نشان داد پشت بام ما بود که من داشتم بالا پشت بام قالی میتکاندم.
انگار نه انگار
عیدمبارکی 94 - 4
خانهام واقعا فرقی با دشت و دمن ندارد.
فردا بخواهم جابهجا شوم محیط زیست به جرم از بین بردن جنگل و مراتع ازم شکایت میکند.
فردا بخواهم جابهجا شوم محیط زیست به جرم از بین بردن جنگل و مراتع ازم شکایت میکند.
انگار نه انگار
عیدمبارکی 94 - 3
عزیزی که آمده بود برای کمک اینقدر وسواس داشت و همهچیز را میسابید که یکلحظه به خودم آمدم دیدم من را شسته دارد پهن میکند رو طناب.
انگار نه انگار
عیدمبارکی 94 - 2
یکطوری خانهتکانی کردم که دیگر نه تنها توی خانه، که از سر تختطاووس باید کفشهاتان را در بیاورید.
انگار نه انگار
عیدمبارکی 94
مردم ماشین میشورند بارون میآید. ما دوتا قالی شستیم پهن کردیم توی حیاط روی نرده عین اون قدیمها که کیف دنیا را کنیم و رنگ قالی توی حیاط و بین گلها قشنگ شود، الان چیز شد توش. هم توی قالی هم توی احساسات هم توی اعصاب ما.
انگار نه انگار
ستینگ
یکی رفته پای کامپیوتر الهی و تنظیمات فصول را به هم ریخته.
لطفا بروید در ستینگ طبیعت و برف و باران خفن را در فاصله دی تا آخر اسفند تنظیم کنید. سپس در گزینه بهار شکوفه و نم باران و چهچه بلبل و این قرتیبازیها را انتخاب کنید.
بعد سیو کنید و دنیا را ریاستارت کنید.
لطفا بروید در ستینگ طبیعت و برف و باران خفن را در فاصله دی تا آخر اسفند تنظیم کنید. سپس در گزینه بهار شکوفه و نم باران و چهچه بلبل و این قرتیبازیها را انتخاب کنید.
بعد سیو کنید و دنیا را ریاستارت کنید.
انگار نه انگار
پنجشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۳
بیکاران عزیز :|
امسال هم مثل هر سال بیکاران را سر کار گذاشته بودند. امیدوارم سال بعد توی کارشان نگذارند.
انگار نه انگار
چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۳
رابطه لایکی
: بابایی شما وقتی جوون بودی برای آینده من چی
کار میکردی؟
- لایک میکردم بابا. شِر میکردم. تگ میکردم.
: بابایی واقعا همون حسی که شما به مصدقاینا داری، من هم به شما دارم.
- دورت بگردم. ممنونم.
: بابایی واقعا این درسته که لایکهایی که شما توی اینترنت زدی قدرتهای
جهان را به زانو درآورد؟ و باعث ارزونی در کشور شد؟ و سیاستمدارها رو مجبور کرد
رفتارشون رو عوض کنند؟ و همون لایکها باعث شد تساوی اجتماعی و عدالت در کشور
حکمفرما بشه؟
- بله بابا. من توی مهمترین صفحه طرفداران و مخالفان چیزهای مختلف
عضو بودم. یادمه ما صدهزارتا لایک زدیم به صفحه با دزدی در کشور مخالفیم. بعد
فرداش همه دزدها رو توی کشور گرفتند و دیگه هیشکی دزدی نکرد. این تاثیر لایک ما
بود بابا. همه میترسیدند. یک روز من خودم لایکم رو از صفحه هوادارن رییسجمهورمون
که اسمش سدممد خاتمی بود برداشتم کلا محبوبیت خاتمی از بین رفت. جاش رفتم لایک زدم
به صفحه کامران و هومن، کامران و هومن اون سال توی انتخابات ریاست جمهوری رای
آوردند و اول شدند منتها چون کرسی ریاست جمهوری ایران نیمکت نیست و روش فقط یک نفر
میتونه بشینه نشد که بشه کامران و هومن رییسجمهور بشن و جاش امیر تتلو رفت توی
پرسپولیس بازی کرد و پرسپولیس رفت جام جهانی. و همه اینها تاثیر لایک ما بود.
اصلا خود تو. فکر کردی چطوری به دنیا اومدی؟ من اولین بار مادرت رو لایک کردم توی
اینترنت. دفعه بعد که کانکت شدم متوجه شدم تو توی راهی.
: دورت بگردم بابایی. بعد چطوری شد که از مامان طلاق گرفتی؟
- هیچی دیگه. مادرت رفت صفحه ممدرضا گلزار رو لایک کرد. در حالی که ما
فقط سر لایک صفحه بهرام رادان و مهناز افشار به توافق رسیده بودیم. من عضو صفحه
طرفداران افشار بودم و مادرت عضو صفحه طرفداران رادان. تا اینجا اوکی بود. هر کسی
یک لایک داشت که میتونه خرجش کنه. ولی مادرت گلزار رو هم لایک کرد و دولایکه شد.
میدونی که توی فوتبال دوکارته یعنی اخراج. اینترنت هم مثل فوتبال قوانین خودش رو
داره و مساله مرگ و زندگی ما به اون بسته است.
: بابایی گلم. پس خودت چرا صفحه عکس خصوصی هنرمندان رو لایک کردی؟
- اصلا این طور نیست.
: چرا بابا. خودم دیدم عکس اون بازیگره که شلوارک قرمز خال خال سفید و
بغل استخر نشسته داره خربزه میخوره لایک کردی.
- نه. اون یه مساله اجتماعییه. من اینطوری اعتراضم رو به عدم پذیرش
جامعه و شکستن عرف جامعه نشون دادم. لایک من یک لایک اعتراضی بود. یعنی به قول
تیتر روزنامه کیهان در بیست سال پیش من با حمایت کردن مخالفتم رو نشون دادم.
: اوه. پس لایک شما بر پایههای نظریات روانکاوی و جامعهشناسی استوار
بوده همیشه؟
- بله. بهتره کتاب "جُستارهایی در لایکشناسی موضعی، پیش و پس از
مساله دیسلایک" اثر نیما دهقانی رو بخوونی. همچنین کتاب "نسبت ما و
فالوئرهایمان و نسبت ما و کسانی که فالو میکنیم" اثر استاد شراگیم رو حتما
مطالعه کنی. در ضمن کتاب شش جلدی "مساله شِر کردن؛ آیا انسان با هر شِر کردنی
خودش را شِر میکند؟" اثر استاد محمود فرجامی را هم ببینی. یا استاد کیومرث
مرزبان کتابی دارند با عنوان "عزیز جان و جان عزیز؛ گمانهزنی درباره روشهای
کشف مخاطب خاص در استاتوس دیگران" که بسیار خواندنی است. یا حتا امین بزرگیان
کتابی دارد به نام "استاتوس و استرس استاتیک" که در نقد این کتاب استاد الف کاف گاف لام نون
کتاب "کدام استاتوس بهتر است و چرا؟" و استاد قاف ناف پاف کتاب
"راستیآزمایی استاتوسها؛ چپآزمایی استاتوسنویسها" را منتشر کردند. استاد
شاگردپروریان نیز با انتشار یک کامنت سه هزار کلمهای توانست با برهم زدن قواعد
کلاسیک هویت استاتوسی کلام را در کامنت احیا کند. تازه حتما کتاب "من فالوئرم
را فالو میکنم پس هستم؛ بحث اخلاقیات و تگ کردن و منشن کردن در جهان امروز"
حسین نوروزی هم را که باید بخوانی. یا پوریا عالمی کتاب "سبکشناسی تکلایک؛
راههای کشف نیمه گمشده" را منتشر کرد. همچنین...
: بابایی...
- جان بابا؟
: خودت چی کار کردی؟
- من؟ من لایک میکردم دیگر بابا. لایک میکردم، آنلایک میکردم.
خلاصه من یک لایکر حرفهای بودم. الان اسمم در صفحه شصت میلیون لایکری که تاریخ را
با لایکشان شِر کردند ثبت شده.
: بابا.
- جانم؟
: وقتی اینترنت قطع میشد چی کار میکردید؟
- چی؟ پسرم؟ هرگز این حرف رو نزن. اینترنت هیچ وقت قطع نمیشه. توی
اون مدرسه چی پس یادتون میدن؟ تو هر جای این خونه میتونی حضور اینترنت رو حس
کنی. چطوری به اینترنت اعتقاد نداری؟ بیشعور احمق. حیف پولی که خرج تو کردم.
: بابا.
- بله؟
: قبل از اینترنت شما چی را لایک میکردید؟
- ما اصلا قبل از اینترنت وجود نداشتیم. ما در ظلمت بودیم. برای همین
پدران ما اشتباهات زیادی کردند چون در جامعه تاثیر مستقیم داشتند. میفهمی؟ از
وقتی که ما وارد فیسبوک شدیم دیگر اشتباهی در جامعه نکردیم و جامعه هم هزینه
اشتباهات ما را نداد چون ما فوق فوقش لایک اشتباه میزدیم. اگر هم قضیه تابلو میشد
و معلوم میشد اشتباهی لایک زدیم و حمایت کردیم، میرفتیم لایکمان را برمیداشتیم.
فهمیدی یا نه؟
: بله. آیا شما من را لایک داری؟
- بله عزیزم. من خیلی لایکت دارم.
: پس من با اجازه شما را شِر میکنم.
- دورت بگردم. من همیشه برات کامنت میذارم.
: من شارژ آیپدم داره تموم میشه. برم بزنم به شارژ؟
- برو پسر عزیزم.
: تا من برم و برگردم میشه یک سوال کنم؟ چرا شما معلم من رو لایک هی
لایک میکنی؟
- چیزه بابا... چیزه... اینطوری خانم معلمتون میفهمه من پیگیر تو
هستم. و مجبوره توجه بیشتری به تو سر کلاس کنه. چون میدونه اگه تو از نحوه تدریس
و برخوردش با بچهها راضی نباشی، ما والدین دیگه لایکش نمیکنیم.
: یعنی واقعا بین شما و خانوم معلم ما مسیج خصوصی شکل نگرفته؟
- این چه حرفییه میزنی؟ اگر هم مسیجی بوده به خاطر خود توئه.
: شارژم داره تموم میشه بابایی... ولی خواستم بدونی نصف باباهای بچههای
کلاس نگران بچههاشون هستند و تنها راه پیگیری رو از طریق لایک معلممون میدونند...
باورت نمیشه برو مچوآل فرندهات رو ببین...
- راست میگی بابا؟ البته موضوع مهمی نیست. مهم اینه که تو لایکهات
رو توی کلاس و جامعه از دست ندی... وگرنه چیز دیگهای نیست... مطمئن باش... هیچ
مسیج خصوصیای نبوده.
: seen now.
- بابایی... با تو هستم...
: seen now.
- بابایی... رفتی؟
: seen now.
- اگر رفتی چرا میزنه seen now؟ به من اطمینان نداری
بابا؟ قهری؟ میخوای شِرت کنم فرندهات زیاد شه؟ هان؟ شِرت کنم دوست میشی باهام؟
: seen now.
- بابایی قهر نکن. اشتباه کردم. یک چیزی بگو
: دیسلایک بابا... تو دیگه واسه من دیسلایکی.
الان هم بلاکت میکنم. هم تو رو، هم همه معلمهای همه این چندسالم رو. هم کل کادر
آموزشی مدرسهمون رو که دیگه نبینم لایکشون میکنی. همه رو لایک میکنی جز من که
پسرتم. خاک بر سر من. دیسلایک بابا. آنفرندت میکنم بعد بلاکت میکنم بابا.
مطمئن باش.
انگار نه انگار
جمعه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۳
خردهحباب
خردههای قاب
روی میز
میرود در انگشت سبابهای که مشغول نوازشت در عکس است
خردههای آینه
کف اتاق
میرود در پایی که مشغول سندرم بیقراری توست
از تو خردهشیشههای بسیاری مانده است
از من
خردهحباب ریزی بر دریاچهی ساختگی چیتگر.
روی میز
میرود در انگشت سبابهای که مشغول نوازشت در عکس است
خردههای آینه
کف اتاق
میرود در پایی که مشغول سندرم بیقراری توست
از تو خردهشیشههای بسیاری مانده است
از من
خردهحباب ریزی بر دریاچهی ساختگی چیتگر.
انگار نه انگار
پنجشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۳
کارهای خانه
توی دلم ماند که توی آن بازی کدام کارهای خانه را بهتر انجام میدهید شرکت کنم از بس که کارهای بیرون از خانه را آورده بودم خانه و مشغول بودم یا اصلا خانه نبودم که بخواهم کاری کنم یا نکنم. خیلی هم شرمنده دوستانم شدم که دعوت میکردند و من خودم را میزدم به برق و میگفتم نمیرسم.
حالا میخواهم بنویسم چون امروز کلا خانه بودم و کلا هیچ کاری نکردم. دیدم حیف است این همه هنر را برای خودم نگه دارم. بهتر است همه در این موهبت الهی سهیم شوند:
کار اول-
که خیلی خوب بلدم این است که ولو شوم توی خانه. به بهترین شکل. بلدم توی تخت یا کاناپه ولو شوم و نخوابم. و هیچ کاری هم نکنم. رکوردم بیشتر از دو روز ثابت ماندن در یک نقطه از خانه است. منهای زمانهایی که تا یخچال یا دستشویی رفتهام.
کار دوم-
فکر کردن به این که بهترین معجزه و کرامات مردان خدا، در همه طول تاریخ، سفره حضرت سلیمان است. فکرش را بکن. سفره را پهن کنی و هر چی هوس کنی توش باشد. این تنها چیزی است که معنویترین حالت انسانی را در طول عمرم در من ایجاد کرده. چیزی شبیه خلسه عرفا. ساعتها روی سفره سلیمان تمرکز میکنم و صدای قار و قور شکمم را چون طنینی آسمانی میشوم.
کار سوم-
من زورم میآید برای خودم غذا درست کنم یا زنگ بزنم غذا بیاورند. البته خسیس نیستم. زورم میآید. برای همین وقتی واقعا گشنه باشم زنگ میزنم ده تا مهمان دعوت میکنم. اینطوری مجبور میشوم بلند شوم از جام. یعنی یک سختی بزرگ درست میکنم که ارزش انجام داشته باشد.
کار چهارم-
تخصص مهمی که دارم این است که میتوانم همین الان پا شوم از خانه بزنم بیرون که برویم چایی بخوریم یا کلهپاچه. فقط به این دلیل که زورم میآید پا شوم بروم آشپزخانه چایی بریزم.
کار پنجم-
من عاشق راه رفتن هستم. همین الان حاضرم بلند شوم بروم کل ولیعصر را از سرپل تجریش بیایم پایین. یا راههای بکری که پیدا کردهام. این چه ربطی به کار خانه دارد؟ خب نود در صد وقتی کارهای زیادی توی خانه دارم، میروم چندساعت راه میروم که کارها را انجام ندهم.
حالا چی کار کنیم؟
همه را دعوت میکنم پنج کار خانهای را که توش واردند بنویسند. یکی هم بیاید ظرفها را بشورد که من مجبور نشوم بروم چهارساعت پیادهروی.
حالا میخواهم بنویسم چون امروز کلا خانه بودم و کلا هیچ کاری نکردم. دیدم حیف است این همه هنر را برای خودم نگه دارم. بهتر است همه در این موهبت الهی سهیم شوند:
کار اول-
که خیلی خوب بلدم این است که ولو شوم توی خانه. به بهترین شکل. بلدم توی تخت یا کاناپه ولو شوم و نخوابم. و هیچ کاری هم نکنم. رکوردم بیشتر از دو روز ثابت ماندن در یک نقطه از خانه است. منهای زمانهایی که تا یخچال یا دستشویی رفتهام.
کار دوم-
فکر کردن به این که بهترین معجزه و کرامات مردان خدا، در همه طول تاریخ، سفره حضرت سلیمان است. فکرش را بکن. سفره را پهن کنی و هر چی هوس کنی توش باشد. این تنها چیزی است که معنویترین حالت انسانی را در طول عمرم در من ایجاد کرده. چیزی شبیه خلسه عرفا. ساعتها روی سفره سلیمان تمرکز میکنم و صدای قار و قور شکمم را چون طنینی آسمانی میشوم.
کار سوم-
من زورم میآید برای خودم غذا درست کنم یا زنگ بزنم غذا بیاورند. البته خسیس نیستم. زورم میآید. برای همین وقتی واقعا گشنه باشم زنگ میزنم ده تا مهمان دعوت میکنم. اینطوری مجبور میشوم بلند شوم از جام. یعنی یک سختی بزرگ درست میکنم که ارزش انجام داشته باشد.
کار چهارم-
تخصص مهمی که دارم این است که میتوانم همین الان پا شوم از خانه بزنم بیرون که برویم چایی بخوریم یا کلهپاچه. فقط به این دلیل که زورم میآید پا شوم بروم آشپزخانه چایی بریزم.
کار پنجم-
من عاشق راه رفتن هستم. همین الان حاضرم بلند شوم بروم کل ولیعصر را از سرپل تجریش بیایم پایین. یا راههای بکری که پیدا کردهام. این چه ربطی به کار خانه دارد؟ خب نود در صد وقتی کارهای زیادی توی خانه دارم، میروم چندساعت راه میروم که کارها را انجام ندهم.
حالا چی کار کنیم؟
همه را دعوت میکنم پنج کار خانهای را که توش واردند بنویسند. یکی هم بیاید ظرفها را بشورد که من مجبور نشوم بروم چهارساعت پیادهروی.
انگار نه انگار
پنجشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۳
دستور زبان تو؛ ساکن
برای نشاندن ساکن در وُردهای جدید باید سر جای مناسب دکمه Alt را گرفت و عدد 0250 را خیلی سریع تایپ کرد که کار سادهای نیست و از پس از هر کس برنمیآید. ببین ْ اش چقدر سخت است و آدم یکهو بیخیالش میشود. دقیقا این همان مشقتی است که من برای ساکن و ساکت ماندن کنار تو میکشم و بیخیالش میشوم و به وجد میآیم.
انگار نه انگار