دوشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۹

چرا طراحی را دوست دارم؟

هفته‌نامه چلچراغ در شماره 395اُم خود، پرونده‌ای برای کتاب‌هایی که به داستان و تصویر به یک اندازه اهمیت داده‌اند، منتشر کرده است. یادداشت زیر به قلم این‌جانب در این پرونده منتشر شده است که گویا بچه‌ها مشغول پنالتی زدن بوده‌اند و دست‌شان خورده و بند 5 این یادداشت کاملا حذف شده است؛

1
وقتی که ما بچه بودیم گنجی که روزهای کودکی و نوجوانی ما را پر می‌کرد چه بود؟ کتاب‌های کتابخانه مادر. شنیدن نَقل چندباره زندگی پرفراز و فرود پدر. متل‌های مامان بزرگ مادری که یک قصه را ده بار و با ده پایان می‌توانست تعریف کند. شاهنامه‌خوانی و سعدی‌خوانی و شنیدن خاطره‌های پدربزرگ پدری، از تهران قدیم و سرمشق کردن خط مکتبی او و حفظ کردن شعرهایی که همه را از بر بود... تیله‌ها، آلبوم عکس‌های جوانی پدر و مادر که انگار با آن سر و وضع و پوشش‌شان و آن همه خنده‌ای که روی صورت‌شان بود، در دنیای دیگری عکس گرفته شده بود... مجله‌ها و روزنامه‌های زردشده قدیمی.
اما کتاب‌ها و مجله‌ها و روزنامه‌های قدیمی؛ عطر کاغذهای نم‌برداشته، کهنه و زرد کتاب‌ها و مجله‌ها با عطر کاغذهای خشک‌شده روزنامه‌ها که دست بزنی پودر می‌شوند، خیلی فرق می‌کند. روزنامه‌ها و مجله‌ها و کتاب‌های قدیمی یک فرق دیگر هم با روزنامه‌ها داشتند. روزنامه‌ها بیشتر عکس چاپ می‌کردند، مجله‌ها و حتا کتاب‌ها طرح. من مجله‌باز بودم. کتاب‌باز بودم. هنوز هم آن همه طرحی را که از روشان نقاشی می‌کردم یادم است. هنوز هم بعضی از آن قصه‌هایی را که برای آن طرح‌ها توی ذهنم می‌ساختم یادم مانده. این چیزها گنج روزهای کودکی و نوجوانی ما بود. داستان‌ها، شعرها، طرح‌ها، ترجمه‌ها... که همه‌شان، بوی کاغذهای کهنه و زردشان، ظهرهای کش‌دار تابستان و شب‌های بلند زمستان را پر می‌کرد.

2
بعضی از داستان‌ها و رمان‌هایی که مخاطب نوجوان و جوان هم داشت، در هر فصل یک طراحی داشت. جلد کتاب‌ها هم بر خلاف الان، که پر از عکس‌های دست‌کاری‌شده و حروف در هم تنیده گرافیکی است، یک طراحی یا نقاشی بود. لای غزل‌های حافظ هم هر چند صفحه یک‌بار یک مینیاتور بازاری بود. کتاب‌های سعدی هم از این تصویرها داشت. بعدتر که بیشتر شعر خواندم، دیدم بعضی از این مینیاتورها که لای شعرهای حافظ و سعدی چاپ می‌کنند، در اصل برای یک رباعی از خیام کشیده شده.
از آن طرف مجله‌های روشنفکری، که تک و توکش به دست ما رسیده بود، از روی جلدش بگیر تا صفحه‌های داخلی، با طراحی مصور می‌شد. طرح جای عکس را گرفته بود. طرح چیزی به متن اضافه می‌کرد؟ من نمی‌دانم. اما فکر می‌کنم طرح در آن فضای خفقان، اجازه می‌داد ذهن مخاطب هزار تصویر برای خودش بسازد. از گل و قلم و گلوله و آدم و دیوار و کتاب هزار معنا برای خودش دربیاورد.
ذهن من هم در دهه شصت مثل ذهن آدم بزرگ‌های دهه چهل و پنجاه، دیوانه خواندن بود. و این ذهن کتاب‌باز چه عشقی می‌کرد که کنار نوشته یا شعری طرحی ببیند.
آن موقع ما کمیک‌استریپ‌باز نبودیم، تک فریم‌باز بودیم. دنیای ما با حالا فرق زیادی داشت.

3
هر چقدر عکس و نقاشی و طرح و فیلم که ببینی، استاندارد ذهنی‌ات هم سخت‌گیرتر می‌شود. من شانس آوردم که از بچگی کتاب و مجله دور و برم زیاد بود، الان می‌دانم که منتقد هنرهای تجسمی نیستم اما مخاطب خوبی هستم. مخاطب خوب سخت‌گیری هستم که کار خوب را تشخیص می‌دهم. بهترین راه هم برای این که شعور تصویری آدم زیاد شود، همین است که کار ببیند. اگر هم دوست داشت طراحی کند و عکس بگیرد. اما مطمئن هستم که با خواندن تاریخ هنر و مکتب‌های هنری جهان آدم شعور تصویری و درک هنری پیدا نمی‌کند. دیدن، دیدن و دیدن. این بهترین راه برای این است که بااطمینان میناتورهای بعضی از کتاب‌های حافظ را بازاری، تابلوهای نقاشی روی دیوار فلان گالری را ضعیف، و طراحی‌های فلانی را مزخرف بنامیم. تا کار زیاد نبینیم این اطمینان در ما حاصل نمی‌شود. و تا این اطمینان را به دست نیاوریم که شعور تصویری و معنایی خوبی داریم، فرقی نمی‌کند فلان نمایشخانه و فلان سینما و فلان گالری چه چیزی عرضه می‌کند. تا این شعور را به دست نیاوریم، برای هر چیزی بلیت می‌خریم، و برای هر اجرایی دست می‌زنیم و به هر کسی که تابلویی به دیوار کوبید هنرمند می‌گوییم.

4
آیا طرحی که روی داستان یا شعری کشیده می‌شود به درک آن اثر کمک می‌کند؟ نمی‌دانم. لزوما این اتفاق میمون، یعنی درک بهتر به وسیله مصور شدن یک متن، همیشه نمی‌افتد. خیلی از نوشته‌ها نیازی به تصویر ندارد. خیلی از تصویرها هم هست که به نوشته ضرر می‌زند. حتا خیلی از تصویرها (طرح‌ها و نقاشی‌ها) اصلا نباید کنار نوشته‌ای بیاید تا استقلال معنایی، مفهومی و حسی خود را حفظ کند. وقتی هر کدام به تنهایی دارد حرفش را می‌زند، نیازی به هم‌نشینی‌شان نیست. به نظر من بیشتر مثل یک اتفاق و معجزه است که این دوتا، یعنی نوشته و طرح، کنار هم خوب از کار دربیاید. خیلی موقع‌ها هم فکر می‌کنم آیا یک طرح (حتا عالی‌ترین آن‌ها) در کنار یک متن، ذهن خواننده را جهت نمی‌دهد؟ تصور خواننده را به تصویری که می‌بیند محدود نمی‌کند؟ آیا ممکن نیست از متنی که امکان برداشت مفاهیم مختلف وجود دارد، یک متن تک‌معنا بیافریند؟ یا مثل یک شابلون، ذهن خوانندگان را با ذهنیت تصویرگر و طراح، هم‌سان‌سازی کند؟

5
یک‌دوره‌ای هم بود که طراحی اساسا یک کار روشنفکری محسوب می‌شد. برای همین یک عالم طرفدار پیدا کرد. دو نفر خیلی محبوب شدند. یکی اردشیر محصص و یکی پرویز شاپور. جفت‌شان هم بیشتر محبوبیت و شهرت‌شان در بین ادبیاتی‌ها و اهل کتاب بود، تا بین نقاش‌ها و طراح‌ها مثلا. محصص به فضایی کاملا شخصی در طراحی رسید، هم از لحاظ موضوعی هم از لحاظ تصویری. شاپور اصلا ادعای طراحی نداشت و همان طرح‌های موش و گربه‌اش را گاهی این طرف و آن طرف منتشر می‌کرد. ارزش‌گذاری هنری‌شان را بسپاریم به دست منتقدهای هنری. اما شیوه طراحی این دو بزرگوار چنان بین پیر و جوان، طرفدار پیدا کرد که تبدیل به بحران شد. پز روشنفکری جدیدی به وجود آمد که قدرت قلم و طراحی را ملاک نمی‌دانست و با خط های کج و معوج و غلط غولوط، سعی در القای مفاهیم انسانی و جهانی داشت.
در بند 3 این یادداشت متذکر شدم که اگر کار زیاد نبینیم به خودمان آسیب می‌زنیم و ملاک ارزش‌گذاری هنری‌مان رشد نمی‌کند. وقتی آدم‌های زیادی باشند که کارهای هنری زیادی ندیده‌اند و آدم‌های زیادی باشند که ملاک هنری‌شان دست‌پایینی و بی‌قاعده است، بحران به وجود می‌آید. این بحران و دلیل به وجود آمدن آن، هم در طراحی و نقاشی، هم در داستان‌نویسی و شعر، و هم در جامعه، ریشه یکسانی دارد. آن ریشه یکسان ناآگاهی است. اگر سعی کنیم آثار هنری زیادی ببینیم و اگر سعی کنیم بیشتر مطالعه کنیم، آگاه‌تر می‌شویم و آدم‌های آگاه انتخاب‌های غلط کمتری خواهند داشت. انتخاب‌های عمومی و غلط هنری و حتا انتخاب‌های اجتماعی این سال‌ها را نگاه کنید و ریشه آن‌ها را با هم بررسی کنید تا به نقطه مشترکی در این موضوع برسیم.


6
گنج بدون نقشه، گنج سر طاقچه، برای صاحب آن ارزش ندارد. مثل این‌که رفیقت می‌آید و می‌گوید فلان کارگردان را می‌شناسی؟ شاهکار است. و تو هم بروی مجموعه آثار او را بخری و یک‌باره تماشا کنی. کشف‌های گاه و بی‌گاه آثار هنری و هنرمندها، برای فرد خیلی تفاوت دارد با وقتی که مثل تراکت تبلیغاتی فلان غذاخوری سر چهارراه یک‌باره به آدم معرفی شود. برای همین به جای زیر هم نوشتن نام مجله‌ها و کتاب‌ها و نویسنده‌ها و روزنامه‌نگارها و نقاش‌ها و طراح‌ها بهتر است نشانی کتابخانه‌ای که آن‌ها را در اختیار دارد، به دیگران بدهیم. قدیم‌ها نابرده رنج گنج میسر نمی‌شد، امروز ممکن است بشود. اما لذت کشف و خواستن فرد است که از چیزی گنج می‌سازد. گنجی که ظهرهای کش‌دار تابستان و شب‌های بلند زمستان را پر می‌کند.

7
نیم‌ساعت قبل از ساعت هفت؛ کتاب نخست من یک مجموعه داستان است. طراحی عنوان روی جلد این کتاب را بزرگمهر حسین‌پور انجام داده است. ارزش طراحی بزرگمهر و قدرت دست و قوت ذاتی او در خلق فضاهای متنوع تصویری جدی و کارتونی، از او یک نابغه ساخته است. استعدادش در کاریکاتور چهره و طراحی کمیک‌استریپ او را جزو سرآمدترین‌های این هنر قرار داده است. خوشحالم که شروع کتاب‌هایم یعنی روی جلد اولین آن‌ها به قلم صمیمی‌ترین دوستم، یعنی بزرگمهر است.


دخترها به راحتی نمی‌توانند درکش کنند؛ طراحی را دوست دارم. وقتی بچه بودم و کتاب جمعه را می‌دیدم عاشق کارهای توکا نیستانی شدم. هاشورهاش را بی‌نهایت دوست داشتم. دوست داشتم وقتی بزرگ شدم با هم یک کتاب مشترک داشته باشیم. من حالا از بچگی‌هایم بزرگ‌ترم و آن‌قدر وقت داشته‌ام که بعضی از آرزوهایم را جامه عمل پوشانده باشم. خوشحالم که با یکی از غول‌های طراحی و یکی از بهترین‌های کارتون روشنفکری و مطبوعاتی دوست هستم و یک کتاب مشترک با او دارم. البته دلم می‌سوزد که استقبالی که از تحلیل‌های اجتماعی و هنری جالب توجه توکا و همچنین نثر پاکیزه و شیرینش در یکی دوسال گذشته شده، حضور توکای طراح را برای ما عشقِ طراحی‌ها، کم‌رنگ کرده است، آن هم در زمانه‌ای که دوباره جامعه تشنه آن نوع طرح‌های روشنفکری منحصر به‌فرد، قوی، مفهومی و عمق‌دار است؛ طرح‌های اجتماعی و سیاسی‌ای که پیش از این کاربردی برابر یک سرمقاله داشت.
اما درباره کتاب؛ راستش انتشار این کتاب روالی خلاف روال معمول طراحی و تصویرسازی کتاب داشت. قصه‌اش هم این است که توکا عادت دارد یک دفتر طراحی همراه خودش داشته باشد. سالی یکی دوتا از این دفترها را پر طرح و اتود می‌کند. یک روز رفتم و به او گفتم: «این کتابچه‌های طراحی را که در طول این سال‌ها کشیده‌ای به من امانت می‌دهی؟» گفت: «برای چی؟» گفتم: «می‌خواهم یک سری از طرح‌هایت را انتخاب کنم تا با هم یک کتاب مشترک داشته باشیم!» دفترها را دو سه روز بعد برایم آورد. نزدیک یک‌سال بعد دفترها را برایش بردم. چند ماه بعد از آن هم چند نسخه از کتابی را که چاپ شده بود گذاشتم روی میز کافه و گفتم: «این هم محصول مشترک ما!»
تفنگ‌بازی؛ این کتاب یک مجموعه از جملات طنز فلسفی، اجتماعی و... است. هر جمله یک طرح دارد. درباره این کتاب که در همین تابستان توسط نشر روزنه منتشر می‌شود، ترجیح می‌دهم فعلا چیزی ننویسم.