سه‌شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۹

پنجره زودتر می‌میرد



پنجره زودتر می‌میرد
پوریا عالمی

نشر علم
آبان 1389


نامزد یازدهمین دوره‌ی جایزه‌ی هوشنگ گلشیری
+
نامزد جایزه‌ی رمان متفاوت سال، واو.


بعضی از جاهایی که درباره‌ی کتاب نوشته‌اند؛

- goodreads
- از ساراماگو تا پوریا عالمی؛ در ستایش مرگ یا نیمه روشنایی؛ بلقیس سلیمانی / روزنامه‌ی شرق + ،
- «پنجره زودتر می‌میرد» رمان طنز نیست؛ رضا ساکی / روزنامه‌ی فرهیختگان + 
- درباره‌ی پنجره زودتر می‌میرد؛ شرمین نادری / هفته‌نامه‌ی چلچراغ
- وصل یکی مکتوب؛ شیخ پشم‌الدین قزلباخی / مطبع‌الموالات
- درباره‌ی پنجره زودتر می‌میرد؛ کیوان ارزاقی / اینجا (نقل از مجله‌ی رودکی)
- یک رمان کوتاه و شاهکار و ساده؛ رضا زینالی / نیمه‌ی خالی لیوان
- رقص بندری با آژیر جنگ، کامران معتمدی
- من و پوریا و کتاب‌هاش؛ دکتر علی انجیدنی / طبیب‌ستان
- داستان‌هایی که می‌ستایم، به انتخاب وبلاگ موش نویسنده
- من به راحتی می‌توانم درکش کنم / پیپ خسته
- یک رمان متفاوت؛ حمیدرضا زاهدی / احتمالا گم شده‌ام
- پیشنهاد کتاب؛ نسیم / دل‌گپ 
- نوار سیاه بر رخساره پنجره؛ علی رشوند / هرانک
- روایت نسل‌هایی که قرار بود / گاه‌نوشته‌های یک پرنده 
- عکس - متن / کیوان ارزاقی
- پنجره؛ لیلا بابایی فلاح / خلوت لیلا


مثل شمعی در دریچه‌ی باد؛ شهرنوش پارسی‌پور / رادیو زمانه
گفت‌وگوی رادیویی (با محوریت طنز)؛ کارشناس - مجری رضا ساکی / ایران‌صدا
سین جیم پوریا عالمی، روزها اندیشه آزادی شب‌ها آزادی اندیشه؛ گفت‌وگوی مفصل (با محوریت طنز) با محمود فرجامی / آی‌طنز

اولین رمان پوریا عالمی و دیگر کتاب‌هایش / معرفی و امکان سفارش کتاب‌ها در کتابفروشی اگر 






رمانی تلخ از یک طنزنویس
علی‌اصغر سیدآبادی
"تا نیمه‌های شب روی چمن‌های میدان شهیاد چمباتمه زدم و به شادی مردم چشم دوختم... هنوز اسمش آزادی نبود. بعدها بزرگ‌ترین چیزی را که توی شهر پیدا کردند اسمش را گذاشتند آزادی، تا به سر کسی نزند آزادی چیز کوچکی است که می‌شود باهاش ور رفت یا می‌شود روی یک برگه کاغذ نوشت و شکلش را کشید. زیر بزرگ‌ترین چیز شهر خوابم رفت..."
این پاره‌ای از رمان پوریا عالمی است با نام "پنجره زودتر می‌میرد" که نشر علم آن را منتشر کرده است. من قرار نیست اینجا بهترین رمان‌های سال را انتخاب کنم. از رمان‌های امسال چیز زیادی نخوانده‌ام ، اما از رمان پوریا عالمی خوشم آمده است. نه که فکر کنم از بهترین رمان‌هاست؛ اما رمان نسبتا خوبی است. شاید اگر پوریا طنزنویس نبود، نیازی به نوشتن این چند خط احساس نمی‌کردم. طنزنویسی پوریا و شهرتش در این زمینه عوض این که به او کمک کند و کارش را در معرفی رمانش آسان‌تر کند، به ضرر رمانش تمام شده است. من در واقع در دفاع از جنبه رمان‌نویسانه او در برابر جنبه طنزنویسانه‌اش این چند خط را می‌نویسم.
"پنجره زودتر می‌میرد" رمانی است که آدم‌هایش دو حادثه بزرگ تاریخ معاصر ایران را از سر گذرانده‌اند، درباره یکی از بحرانی‌ترین دهه‌های تاریخ معاصر ایران؛ دهه شصت. این رمان داستان زندگی یک خانواده است در جنگ. نام‌گذاری شخصیت‌ها، پنجره که آرمان (که حالا دیوانه شده است) آن را به عنوان موضوع نگرانی‌اش برگزیده است و از مردنش می‌ترسد، می‌تواند ما را به وادی نوعی سمبولیسم بکشاند، اما من ترجیح می‌دهم که رمان را بدون توجه به این نام‌ها بخوانیم و بگذاریم خود داستان، و خود زندگی برای‌مان بگوید.


فلاش‌بک به سیاست
علی مسعودی‌نیا
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، 15 فروردین 1391
«پنجره زودتر می‌میرد» جدا از تمامی محاسن و معایب احتمالی، سه حسن بسیار بزرگ دارد. این محاسن آن‌قدر مهم و ارزشمند هستند که کتمان آن‌ها را باید به حساب بی‌انصافی و کوته‌بینی گذاشت؛ ولو این که کتاب را نپسندیده باشیم(که من نپسندیده‌ام). در حقیقت گمان می‌کنم اهمیت رمان‌واره‌ی «پوریا عالمی» نه در بعد ساختاری و عناصر دخیل در ساختار آن(از قبیل زبان، فرم روایت، شخصیت‌پردازی و...)، که در معنای ماهوی آن در بطن داستان‌نویسی امروز ایران است. این معنای ماهوی بر آن سه خصیصه‌ای استوار است که از آن‌ها به عنوان «حُسن» یاد کردم. پیش از پرداختن به این خصایص، باید به این نکته اشاره کنم که به گمان من، در شرایط امروزین داستان‌نویسی ایران، بیش
از آن که به خلق داستان‌های «خوب»(یعنی داستان‌هایی که وجوه زیبایی‌شناختی قابل دفاعی دارند) نیاز داشته باشد، به جسارت «خلق» و احتراز از «جریان غالب» نیاز دارد. نخستین خصیصه‌‌ی مهم رمان‌واره‌ی «عالمی» در همین حیطه رخ می‌دهد: او می‌کوشد تا هم در حوزه‌‌ی ساخت و هم در حوزه‌ی درون‌مایه، از جریان غالب داستان‌نویسی امروز فاصله‌ای معنا‌دار بگیرد. او از آن‌چه که گویا طبق توافقی خاموش میان منتقدان، ژورنالیست‌های ادبی، ناشران و مجمع عمومی خوانندگان رمان فارسی به عنوان استاندارد داستان‌نویسی معرفی و تبلیغ می‌شود، دوری بگزیند؛ حال آن‌که احتمالا می‌توانست در همان نُرم اثر پر‌فروش‌تر و پر‌سر و صدا‌تری را عرضه کند. خصیصه‌ی دوم که می‌شود گفت استراتژی او برای رسیدن به خصیصه‌ی نخست بوده، ورود وی به عرصه‌ی اکسپریمنتالیسم است. او برای ایجاد فاصله با جریان غالب، وارد حیطه‌ی تجربه‌گرایی می‌شود و از روایت داستانش به شیوه‌های معهود و محبوب پرهیز می‌کند. اما نتیجه‌‌ی این دو به یک اتفاق مهم منجر می‌شود. اتفاقی که شاید خود مولف هم بر آن وقوف توام با اشرافی نداشته‌باشد و از سویی به‌شخصه ندیده‌ام جایی در مطالب معدودی که به این کتاب پرداخته‌اند، به آن اشاره‌ی پر‌رنگی شده باشد: «پنجره زودتر می‌میرد» تلاشی عزیز است در راه احیای رمان «سیاسی/ اجتماعی». یعنی رمانی که صراحتا موضوع خود را سیاست می‌گیرد و آن را در یک متن اجتماعی مطرح می‌کند. این ژانر که از اصیل‌ترین و ریشه‌دار‌ترین انواع داستان معاصر ایران است، در گذر زمان به دلایل عرضی و جوهری مختلف به دست فراموشی سپرده شده‌است. اما آن‌قدر ظرفیت دارد و آن‌قدر در فرهنگ سیاست‌زده‌ی ایران محق به ادامه‌ی حیات است، که هر کوششی در راه احیای آن را باید به شدت گرامی داشت.

با این‌حال کتاب «پوریا عالمی» در دل جهان‌واره‌ خود معضلاتی اساسی دارد. معضلاتی که محاسن بزرگ آن را تا حدی تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. نخستین معضل بزرگ این کتاب شاید بلا‌تکلیفی «فرم» باشد. فرم روایت در این رمان‌واره گویا چهار‌چوبی بیرونی و تحمیلی و تدوینی‌ست که خارج از جهان‌واره‌ی داستان قرار می‌گیرد و خود را بر اثر تحمیل می‌کند و همانند فراری به سمت جلو به نظر می‌رسد. در حقیقت منطق تک‌گویی‌ها و دو‌گویی‌های پیاپی در این داستان توجیه معنا‌داری نمی‌یابد. انگار که نویسنده از روایت سر‌راست و اجرای روابط نه‌چندان پیچیده‌ی آدم‌های داستانش نا‌توان باشد و به همین خاطر به این فرم شقه‌شقه پناه آورده باشد. البته در همین ساخت نیز شاهد هستیم که نویسنده‌‌ی ماهری در پشت اثر حضور دارد. نویسنده‌ای که می‌خواهد از تمام امکانات زبان استفاده کند و آدم‌هاش را با همین تک‌گویی‌ها بسازد و باور‌پذیر کند. اما دقیقا همین قدرت‌نمایی‌هاست که فرم اثر را جایی بیرون از متن بر‌جای می‌گذارد و با کانسپت‌ها در هم نمی‌تند. پرسشی که پس از خواندن این کتاب برای من پیش آمد شاید برای مولف و بسیاری از منتقدان و خوانندگان مضحک به نظر آید، اما من ابایی از طرح آن ندارم: چه چیزی... کدام نیرو و منطقی این آدم‌ها را وادار به بیان این مونولوگ‌ها می‌کند؟ می‌خواهم این‌طور بگویم که فرم تحمیلی اثر با منطق روایت آن سازگار نیست و به همین خاطر وارد بافت داستان نمی‌شود. ضمن آن‌که خود تک‌گویی‌ها که قرار است تمام بار روایت را بر‌دوش بکشند(از جمله شخصیت‌پردازی، تعویض نظر‌گاه، فضا‌سازی و ...) در طول کتاب موفقیت مداومی ندارند. دانای کل طنازی که از شخصیت «مرتضا» پر‌دور است، جا‌به‌جا در میان حرف‌های او ظاهر می‌شود و به ساحت «مزه‌پرانی» ورود می‌کند. ساحتی که نه در شخصیت آرمان‌گرای «مرتضا» توجیه می‌شود و نه در دوران زوال و ویرانی او؛ و باز از این دست است تک‌گویی‌های «ژاله» و «بهار» که گاه زنانی کوته‌بین و کم‌سواد از طبقه‌ی فرو‌دست جامعه جلوه می‌کنند و گاه چنان سخنان نغزی توی دهان‌شان گذاشته می‌شود که ماهیتی کاریکاتوری و بهلول‌وار می‌یابند. و باز کلیشه‌‌ی نچسب کاراکتر شاعر ملانکولیک در مورد «آرمان» که چنان در ساحت تصنعی و غلو‌شده‌ای از انتزاع و استعاره بروز می‌یابد که به جای خلق قهرمانی سمپاتیک، اعصاب‌خرد‌کن‌ترین بخش‌های این رمان‌واره را شکل می‌دهد. و از همه بدتر موجودی که از جهان‌واره‌‌ی سمبلیک، وارد این جهان‌واره‌ی نئو‌رئال می‌شود و به‌زور به داستان غالب می‌شود، یعنی «پنجره». بدون شک ضعیف‌ترین و بی‌ربط‌ترین فصول داستان مربوط است به تک‌گویی‌های «پنجره». چنین است که به نظر من، هر‌چند «عالمی» در نظر داشته که تک‌گویی‌ها پیش‌برنده‌‌‌ی روایت بیوگرافیک این خانواده‌ی در حال زوال باشد، اما در عمل بسیاری از فصول نوعی در‌جا‌زدن و مانور زبانی و احضار نوستالژی هستند و به همین خاطر این رمان‌واره‌ کوتاه به نظرم در برخی پاره‌هایش ملال‌آور و ساکن می‌آید. هر‌چند که در برخی فصول، همین احضار نوستالژی به متن با ظرافتی ستودنی شکل می‌گیرد، خصوصا جاهایی که غلو نوستالژیک را هم کنار می‌گذارد و بدل می‌شود به فلاش بکی در حافظه‌ی مشترک نسل‌های مختلف(مثل عشق باور‌پذیر «رسول» و «لیلی»). در این سطرهای آخر دلم می‌خواهد تاکید کنم بر شور و شوقی که نصیبم شده از احیای داستانی دربرگیرنده‌ی آرمان‌گرایی، مبارزه‌ی سیاسی، چالش‌های عقیدتی، بزنگاه‌های روشن‌فکرانه، جنگ، انقلاب، شهادت و امثالهم. اما نمی‌دانم این حجم و این ساختار و این اجرا چه‌قدر برای تمام این‌ها ظرفیت داشته یا دارد.