چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۲

شبانه بی شاملو - 32

چطور مرگت با تو کنار آمد
وقتی از دست او هم کاری ساخته نبود که تو را وقتی دلت نیست
با خودش جایی ببرد

تو با مرگ کنار آمده‌ای
باهاش قدم می‌زنی ولی دستش را نمی‌گیری
باهاش به رستوران می‌روی ولی غذا نمی‌خوری
باهاش پشت میز کافه می‌نشینی ولی حرف نمی‌زنی
باهاش به تخت می‌روی ولی خودت را به خواب می‌زنی
خواب به خواب می‌روی
و مرگ حوصله‌اش از دست تو سر می‌رود
و درست در همین لحظه تو آرزوی من را می‌کنی

مرگت بهانه بود که برای رفتن دنبالش می‌گشتی
ما با تو کنار آمده بودیم
اما تو ما را از مسیر نگاهت کنار گذاشتی
کجا بیایم دنبالت
نشانی‌ات به یک تخته سنگ می‌رسد و
بعد از تخته سنگ اثرت پاک شده است

حالا از دست گریه هم کاری ساخته نیست
وقتی دلت نیست که کاری را بکنی نمی‌کنی
حالا دلت نیست
از مردن بازگردی
از دست ما هم کاری ساخته نیست


پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۲

ادبیات تطبیقی ما و پابلو نرودا

به روایت پابلو نرودا (بخشی از شعر)

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر سفر نكنی
اگر كتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نكنی

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل یك بار در تمام زندگی ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی...
امروز زندگی را آغاز كن!
نگذار كه به آرامی بمیری.


به روایت ما

به آرامی آغاز به مردن می‌كنی
اگر در تهران زندگی کنی...


دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۲

شبانه بی شاملو - 31

محله‌ها دندان شیری
پیچ شمیران دندان آسیاب
میدان رسالت دندان نیش
چهارراه ولیعصر دندان عقل
هر دندانی را که از شهر کشیدند
جای خالی‌ش را زبان می‌زنم

برج‌ها در جای قرارگاه‌های دنج ما کج درمی‌آیند

فک شهر در ایستگاه پایانی پیاده شده
و قطار ایستگاه به ایستگاه فروتر می‌رود

تهران به پیرمردی می‌ماند که دندان‌هاش را دانه دانه با انبر کشیده‌اند
و بنا بر دستور جدید شهری
کارگران توی دهانش مشغول کارند

و این آب‌نمای وسط همت
برای شستن این همه رنگ خاکستری کفایت نمی‌کند

به جای خالی پیچ شمیران
به جای خالی تو
به جای کوچه‌هایی که با تو پیاده می‌رفتم
نانوایی که از آن نان می‌گرفتیم
بقالی که برایت بستنی یخی خریدم
کافه‌ای که دست‌های ما را با هم آشنا کرد
زبان می‌زنم

شهر کج درمی‌آید
برج میلاد کج می‌شود
و کلاهش را بالاتر می‌گذارد

کارگران مشغول کارند
و از بین من و تو که نخ هم رد نمی‌شد
اتوبانی گذرانده‌اند

به جای خالی تو
زبان می‌زنم

زبانم می‌برد
بزرگراه را خون برمی‌دارد

یکشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۲

ادبیات تطبیقی ما و حافظ

Seen 10:00am، چرا دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
صد نامه فرستادم و آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

- حافظ در قرن چهاردهم هجری، لمیده کنار رکن‌آباد آی‌پد به دست در فیس‌بوک مشغول مکاتبه منتظر ساقی.

جمعه، دی ۲۷، ۱۳۹۲

تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 31

تو را به جنگل‌های گلستان، تو را به زاینده‌رود، تو را به کارون، تو را به دریاچه ارومیه، تو را به چهارراه ولیعصر، تو را به هوای تهران تشبیه کردم. جنگل‌ها، رودها، دریاچه‌ها و تهران از میان رفت.

آه ای شارژ اینترنت

من و همسایه دو روح هستیم با یک مودم.

سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۲

کله چهارم هم توی لپ‌تاپ است

الان چهارنفر هسیتم. همه دل‌تنگ بودیم. بعد از مدت‌ها چهارنفر هستیم. پیش هم. کلی هم گفتیم. شنیدیم. خندیدیم. اما از ده دقیقه پیش سه‌تا از کله‌ها توی گوشی موبایل و اینترنت است.
کله چهارم هم توی لپ‌تاپ است. آمده بگوید این خطرناک نیست؟ این‌که الان چهارنفر هسیتم. همه دل‌تنگ بودیم. بعد از مدت‌ها چهارنفر هستیم. پیش هم. کلی هم گفتیم. شنیدیم. خندیدیم. اما از ده دقیقه پیش سه‌تا از کله‌ها توی گوشی موبایل و اینترنت است.
کله چهارم هم توی لپ‌تاپ است. آمده بگوید این خطرناک نیست؟ این‌که الان چهارنفر هسیتم. همه دل‌تنگ بودیم. بعد از مدت‌ها چهارنفر هستیم. پیش هم. کلی هم گفتیم. شنیدیم. خندیدیم. اما از ده دقیقه پیش سه‌تا از کله‌ها توی گوشی موبایل و اینترنت است.
کله چهارم هم توی لپ‌تاپ است. آمده بگوید این خطرناک نیست؟


 + دارم بلند فکر می‌کنم 

شبانه بی شاملو - 30

چشم‌هاش شبیه چای دم نکشیده بود
من صبر می‌کردم دم بکشد
بعد حرفم را بزنم
بعد چای‌ام را بنوشم
بعد او را ببوسم

کتری قل می‌زد
جوش می‌زد
جوش می‌زدم که تو از دستم نروی
چای می‌ترسید و می‌جوشید
و از ترس با مردم
از ترس با همه
از ترس با من می‌جوشید
نه چای نه تو به دلم نمی‌نشینید

امید تفاله‌ی چایی‌ست که دور خود می‌چرخد

چای از دهان و
تو از دهانم افتادی

من جوشیدن تو را دوست نداشتم
جوشیدن تو
چشمه نبود که طبیعت تو باشد
قوری فکسنی بود
که از ترس می‌جوشید
و طبق قول کارخانه
داغ و داغ‌تر می‌شد
تا بیست و چهار ساعت در گرما
و دوازده‌ساعت در سرما

من روی تو تکیه کرده بودم
تو تکیه‌ای مردد بودی

پیر شده‌ام
چای تی‌بگ می‌نوشم
 برای کودکم از کسی شبیه تو تعریف می‌کنم
که بوی هل می‌دهد
و با عطر چای هل‌انگیز، دل‌انگیزتر می‌شود
زنی شبیه دارچین
ترکیبی از نذری و شب‌زنده‌داری
همین‌قدر ساده
همین‌قدر کلاسیک
انگار تو در خانه‌ام می‌خرامی با موهای خرمایی
موهایی که از پیشانی پس می‌زنی
پیشانی‌ای که روش نام من افتاده است
و این معجزه است
باید شهر را بیدار کنم

هنوز با لالایی
با همین زمزمه بی‌تحکم ادبیات عامه
با همین زمزمه اساطیری
با همین زمزمه خدایان
با همین زمزمه صدای زنی در گوشم به خواب می‌روم
که می‌خواهد من را خواب کند
تا خواب‌هاش تعبیر شود

چشم‌هام راه نمی‌آید
تصویر تو سراب می‌شود
تلو تلو می‌خوری می‌زنم تلو تلو
فُلو می‌شوی
خرمایی بر درخت و دست من کوتااااااه... آه... خوابم نمی‌برد

من خواب تو را دیده‌ام

خواب دیده‌ام که کسی می‌آید
و در بیداری می‌بینم تو می‌روی

چشم‌هام را می‌بندم
روی واقعیت
روی تو
و صبح که می‌شود در سرزمینی جنگ‌زده از شاخه زیتون می‌گویم
می‌خندند
به ریش من
به کیش من
به خواب من
من چشم‌هام را می‌بندم

خوابت را دیده‌ام
برایت خوابی دیده‌ام
نقل ادبیات فارسی نیست
این مرد خسته است

و عکس تو را در ادبیات فارسی می‌بیند
در دلواپسی شیرین پیش از دلهره فرهاد

و عکس تو را در زنان دیگر می‌بیند
در تفاوت مشهود لبخندت با دندان‌های محذور پنهانی
با خنده‌ای با نمایش دندان‌ها در عکس‌های اینستاگرام

ساعت را زنگ گذاشته‌ام که اگر بیدار شدم
بگویی باز هم بخواب
تا خواب به خواب باید بروم
در عطر تو و آغوش تو
شبیه فیلمی از کیشلوفسکی نه، شبیه فیلمی هندی
تیر می‌خورم
پیش از آنکه بمیرم
تا بدانی برایت می‌مرده‌ام

- باید بخندیم

این اضمحلال روشنفکری در عصر معاصر نیست
این عاقبت‌به‌خیری مردی است
که پیش از آن‌که قیام کند
و شهری را از هم بپاشاند
به قامتت رسیده است
اقامه کرده است
و شهر را و خودش را از اساس از هم پاشیده است

تماشاش کن
باید هم که بخندی
قدرتی‌از هم‌پاشیده مضحکه است
مردی از هم‌پاشیده مضحک

و این تصور عامه از کمدی است
هر چند  با متنی تراژیک مواجه بوده باشیم

پنجشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۲

جای خالی صبحانه، جای خالی بیلبرد

وقتی صدقه به صورت تلفنی و اساماسی شد و با تماس با یک شماره تلفن و فرستادن فلان عدد و انتخاب فلان رقم مبلغ صدقه از حساب آدم کم و یا به قبض موبایل آدم اضافه شد، و اسلوب سنت حسنه دیجیتال شد، باید فکرش را می‌کردیم که با لایک‌زدن روی یک‌تصویر و شِر کردنش، یک بنگاه اقتصادی قول شرف می‌دهد برای یک‌نفر صبحانه آماده کند. 
عزیزم تبلیغت را بکن. پول مالیاتت را بزن پای این امر خیر. عیبی هم ندارد. ولی من را فریب نده و نگو زحمت پردردسر امر خیر را می‌کشی. پوسترت این‌قدر در اینترنت دست به دست شده، خب ما همهخَیِر هستیم و این را تو خوب می‌دانی،
که اگر توی اتوبان مدرس بیلبرد می‌گرفتی، این‌قدر دیده نمی‌شد. و البته نه تنها از مالیاتت کم نمی‌کرد، که توی سند هزینه‌ها هزینه بیلبرد هم می‌آمد و به مخارج و مالیاتت هم اضافه می‌کرد. دم مشاوران و ایده‌پردازانت گرم. خوب بلدند دست روی کجا بگذارند که ما احساساتی شویم. 
راستش الان جای صبحانه خالی نیست، جای بیلبردت توی بزرگراه خالی است.
......

چون جایی دیگر نظر بالا را نقد کردند و من توضیحاتی نوشتم، آن توضیحات را اینجا تکرار می‌کنم تا رویکرد نقد من را به تبلیغ مورد نظر بدانید:

الف
شعار این تبلیغ خیرانه این است:"جای صبحانه خالی است. "
شعار معرفی محصول جدید این شرکت چیست؟
عرض می‌کنم:
"این یکی جاش خالی بود"
که با طعم دسر تافی است.و دقیقا بعد از تبلیغات جای صبحانه خالی است معرفی می‌شود.
ذهن مخاطب درگیری احساسی و عاطفی با عمل خیری که کرده پیدا کرده. و به نظر شما تاثیرگذاری شکلات تازه دسر تافی که جاش خالی بوده، روی ذهن آدم خیر، تاثیر متفاوتی نخواهد داشت؟

ببینید کل این قضیه یک ایده تبلیغاتی است و بس. حالا شما بگویید چه عیبی دارد و امر خیر است. بحثی نیست. نظر من را نقد کنید تا بیشتر به زوایای این تبلیغات و این اعمال خیر بیندیشیم.

ب
مساله من از تبلیغ بعد از این آگهی شروع می‌شود.
که مشخصا استفاده از تاثیر آگهی تبلیغی خیرانه قبلی است.
و 2- ما باید فضای عمومی را هم در نظر بگیریم. اگر من الان بگویم به من نفری ده هزار تومن بدهید، می‌خواهم برای یکی جهیزیه بخرم. بعد ببینید پول را خوردم و رفتم باهاش سفر. 
آیا نباید بگویید عالمی چنین کرد و چنان گفت؟
چون باید مراقب بود نظر مردم به کار خیر برنگردد؟
این هم همان محافظه‌کاری‌است که مثلا می‌گویند خاتمی یا روحانی را نباید نقد کرد چون تضعیف می‌شود. نقد تضعیف نمی‌کند، اصلاح می‌کند.


چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۲

دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۲

ادبیات تطبیقی ما و ساموئل بکت (کماکان در انتظار گودو)

استراگون: از گودو خبری نیست؟
ولادیمیر: نه. هیچی. نه توی فیس‌بوک نوشته، نه توئیت کرده، نه ایمیل‌هاش رو جواب داده، نه اینستاگرام اومده، نه وبلاگش رو به روز کرده. حتا کسی رو هم لایک نکرده.
[استراگون متوجه می‌شود که شلوارش افتاده است. شلوارش را بالا می‌کشد.
سکوت.]
ولادیمیر: خب بریم؟
استراگون: بریم.
هیچ حرکتی نمی‌کند. دکمه F5 را فشار می‌دهد و زل می‌زند به مانیتور.

یکشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۲

روز مرگش خیلی باشکوه بود

وی محل تولدش نامعلوم (دیگر به خاطر نداشت)، محل تحصیلش فیس‌بوک، محل کارش فیس‌بوک، محل عاشقیتش فیس‌بوک، محل فارغیتش فیس‌بوک، محل آشنایی با همسرش فیس‌بوک، محل اولین تیکش فیس‌بوک، محل تحقیقات محلی‌اش فیس‌بوک (تمام لایک‌هایی را که طرف به هر کی زده بود با دقت بررسی کرد تا خدایی نکرده لایک نیمه گمشده زندگی‌ش هرز نرفته باشد)، محل خواستگاری‌اش فیس‌بوک، محل ازدواجش فیس‌بوک، محل تولد بچه‌اش مطمئنا فیس‌بوک، محل آشنایی با پرستار بچه‌اش فیس‌بوک،  محل دعوا با زن و مادر بچه‌اش فیس‌بوک، محل طلاق زنش فیس‌بوک، محل ازدواج با پرستار بچه‌اش فیس‌بوک، محل همه سفرهایی که رفته بود فیس‌بوک، محل همه سفرهایی که می‌خواست برود فیس‌بوک، محل همه برآورده شدن همه آرزوهاش فیس‌بوک، و در پایان محل وفاتش نیز فیس‌بوک بود.
خدایش بیامرزد. روز مرگش خیلی باشکوه بود. همه پروفایل‌شان را مشکی کرده بودند و با ریختن لایک به خاک آخرین پست آن مرحوم با وی خداحافظی کردند.


راضی نیستم تهران را بفروشی

مادر تماس گرفت و گفت: به خدا ازت راضی نیستم تهران را بفروشی.
گفتم: خیابان ولیعصرش را باز کردم. نگه داشتم.
گفت: خیابان ولیعصر به چه دردم می‌خورد؟ وقتی بروم بالا، نرسد به سر پل تجریش، که یک کاسه آش سیدمهدی بگیرم و بروم توی امامزاده و جای خالی چنار قدیمی را تماشا کنم. ولیعصر را می‌خواهم چه کار؟ وقتی ته‌اش نرسد به میدان راه‌آهن و نشود سوار قطار شو و رفت سفر. اگر راه‌آهن نمی‌خورد به ولیعصر، چطور دیانا این‌بار می‌آمد توی راه‌آهن دنبالم، حواست نیست پوریا؟ دیانا آمده راه‌آهن دنبال مادربزرگش، اگر راه‌آهن نبود، چطور می‌آمد دنبالم وقتی که من از قطار پیاده می‌شدم؟ 
بعد چطور از توی ولیعصر ما می‌توانستیم بپیچیم توی کریمخان؟ چطور از نوبل شیرینی می‌خریدیم برای چای عصر؟ چطور تهران را فروختی پسر؟ حالا ما چطور زندگی کنیم؟

باید تماس بگیرم با خریدار که ببینم تهران را پس می‌دهد؟

چه کسی زیباتر است؟

روی گوشی‌ها و دوربین‌های جدید علاوه بر گزینه‌های روشن‌تر، کدرتر، شفاف‌تر و... گزینه‌ای هست به اسم "خوش‌تر".
وقتی عکسی گرفتید موقع روتوش می‌روید روی این گزینه و گزینه‌های "خوشبخت‌تر"، "خوشگل‌تر"، "خوشحال‌تر"، "خوش‌نشین‌تر"، "خوش‌روتر"، "خوش‌هیکل‌تر"، "خوش‌قدوبالاتر"، "خوش‌رنگ‌تر" و... را انتخاب می‌کنید.
یک گزینه هم هست به اسم "پولدارتر". این گزینه را می‌توانید بای‌دیفالت تیک بزنید که همه عکس‌ها را این‌طور ادیت کند.
حتما چنین گزینه‌ای روی دوربین‌های عکاسی و گوشی‌های موبایل اضافه کرده‌اند، که ما هم خوشحال‌تر به نظر برسیم، هم پولدارتر و هم خوشگل‌تر. 
تنها عیبش اینجاست که همه عکس‌ها شبیه هم شده و همه آدم‌ها عین هم می‌افتند توی عکس‌ها؛ یک اندازه خوشحال، یک اندازه پولدار، یک اندازه خوشبخت.
وقتی همه از گزینه‌های "تر"ی استفاده کنند تا ترتر و سرتر به نظر برسند، باز هم برتری آدم از بین می‌رود چون این برتری مثل کم کردن صفر از پول، یک‌باره ارزشی را کم و زیاد می‌کند و تاثیری در حال و احوال آدم ندارد. در عمل این گزینه‌ها و افزونه‌ها آدم را جای این که متفاوت‌تر کند، شبیه‌تر می‌کند به دیگرانی که برای متفاوت‌ترشدن در مشابه‌ترشدن‌شان تلاش می‌کنند.
شاید بتوان گفت با فراگیری این دوربین‌ها و ادیت‌های یکسان، کسی که عکسی بدون روتوش از خود منتشر کند بکرتر به نظر خواهد رسید.