دوشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۱

زبان‌درازی یا دست‌اندازی

اسم این ستون را گذاشتیم از هر نظر بی‌ضرر که به کسی ضرر نرسانیم. به‌خصوص از نظر سیاسی. حالا عرض می‌کنم چرا؛

بی‌ضرر نوستالژی
از اولین ستون‌های نیمچه‌رسمی که نوشتم ستونی بود در روزنامه نوروز، هفته‌ای یکی‌دوبار، و اسمش را گذاشته بودم از هر نظر بی‌ضرر. آن موقع هنوز نه تنها دم درنیاورده بودم بلکه سبیل هم در نیاورده بودم، اما زبانم همین‌قدری بود که هست. (حق بدهید در زمانه‌ای که دست‌درازی به مال و حریم خصوصی دیگران عادی شده، زبان‌درازی فعالیتی بشردوستانه محسوب شود.)

بی‌ضرر عملی
این قصه برمی‌گردد به زمانی که هنوز شلوار جین‌های گشاد و موهای فکلی و خط اتوهای هندوانه‌قاچ‌کن و دماغ‌های عقابی به وفور در سطح شهر دیده می‌شد و هنوز مردم به عمل اعتقاد بیشتری داشتند تا عمل کردن. عمل کردن اول یعنی مطالعه و مطالبه، که هزینه‌اش زیاد بود و یک عمر باید بهایش را می‌پرداختند. برای همین به سمت عمل کردن دوم رو آوردند که هزینه‌اش زیاد بود اما یک‌بار باید پرداخت می‌شد. و این عمل عملی بود که روی بینی، گونه، زیر گردن، بالای گردن، اینجا، اونجا و باقی جاهای‌شان انجام می‌شد و احتمالا بعد از عمل نه تنها برای جامعه مضرر نبود که منجر به زیباسازی شهری هم می‌شد.
البته این‌که گفتیم ربطی به جامعه ما ندارد. ما یک اپسیلون کوچک از جامعه را شناسایی کردیم. 

بی‌ضرر دانشجویی
راستش این تفاوت حتا در دانشگاه‌های ما هم وجود دارد. آن‌زمان دانشجوها مشغول حذف و اضافه واحد بودند و ستاره‌دار می‌شدند که می‌درخشید و ماه مجلس می‌شد. الان ولی دانشجوها (بلانسبت شما) مشغول حذف و اضافه پروتز و چربی هستند. البته این‌ها هم می‌درخشند اما همچون یه نور کوچولو که اومدی ستاره شدی و بعد پوووف، کم کم که پایان ترم رسید و اضافه واحد و اضافه وزن پیدا کردند افسردگی می‌گیرند و می‌روند سر خانه و زندگی‌شان. البته ممکن است بعضی‌ها بیایند و بگویند بی‌عملی گاهی عین عمل است. ما هم می‌گوییم اوکی. همه گفتند زده، ما هم می‌گوییم زده. خوب شد؟

بی‌ضرر سیاسی
به همین دلایل بی‌ربط بالا، بعد از سال‌ها کار که از محکم‌کاری عیب نمی‌کند، برای همین دوباره‌کاری می‌کنیم و اسم این ستون را در روزنامه‌ی شرق می‌گذاریم از هر نظر بی‌ضرر که به کسی ضرر نرسانیم. به‌خصوص از نظر سیاسی. البته نه تنها برای ما، که برای باقی فلاسفه و بتونه‌کاران، این مساله تاریخی وجود دارد که مهم نیست چیزی ضرر نداشته باشد مهم این است که چه فایده‌ای دارد. البته تجربه ثابت کرده ضرر و فایده ستون‌های مطبوعات، حتا اگر "از هر نظر بی‌ضرر" باشند شبیه سازی است که شب می‌زنی اما صدایش فردا در می‌آید. حالا ببینیم فردا صدای چه کسی در می‌آید.


منتشرشده در روزنامه شرق، 11 دی 1391، ستون از هر نظر بی‌ضرر

(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در اینترنت بازنشر می‌کنم.) 

یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۱

گوسفند و پراید قمه و پورشه



بی‌ام‌دبلیو بنز را قمه‌ای کرد
راننده خودروی «بی‌.ام.دبلیو» و راننده خودروی «بنز» در بلوار سعادت‌آباد به علت وقوع یک تصادف جزئی با هم درگیر شدند که در این میان راننده خودروی بنز با قمه به سمت راننده بی.ام.و حمله‌ور شده و وی را مجروح کرد.
بررسی ‌ها حاکی از آن بود که راننده خودرو بی ام و هم به سوی خودروی خود دویده و پس از سوار شدن، راننده بنز را زیر گرفته و تا قبل از رسیدن مامورین با به جای گذاشتن خودرو از محل متواری می‌گردد.
به زبان ساده
طرف از بی.ام.دبلیوش پیاده شده قمه را کشیده – بدبختی قفل فرمان را هم برنداشته – مستقیم رفته سر قمه و لابد فحش کاف‌دارگویان و نفس‌کش‌طلبان دویده سمت راننده بنز و قمه‌کاری‌ش کرده. بعد رفته سوار بی.ام.دبلیوش شده آمده راننده بنز را زیر گرفته و رفته. پایان گزارش.

گوسفندهای پرایدسوار
برای اولین بار پنج گوسفند به جای پشت وانت، سوار پراید شدند و دوتای آن‌ها هم بر صندلی جلوی پراید نشستند.
به گزارش ایسنا، رئیس کلانتری 170 کهریزک گفت: ماشین گشت پلیس در محله صادق‌آباد به یک دستگاه خودروی پراید که به شکل عجیبی تعدادی گوسفند و انسان در آن جای گرفته بودند مشکوک می‌شوند.
وی ادامه داد: بلافاصله 4 نفر از درون خودرو به بیرون دویدند که با آمادگی پلیس 3 نفر از آنان دستگیر می‌شوند.
وی خاطرنشان کرد: پس از درآوردن 2 رأس گوسفند از جلوی خودرو و 3 رأس از صندلی عقب، در بازجویی اولیه آنان معترف به سرقت شدند که سارقان به کلانتری انتقال داده شدند و در این خصوص پرونده‌ای تشکیل شد.
به زبان ساده
1- الان به جایی رسیدیم که بدون حرف زدن، معلوم نمی‌شود آدم سوار ماشین است یا گوسفند.
2- بدبخت پراید. خبر درباره عدم امنیت و آمار تلفات منتشر می‌شود می‌گویند پراید. درباره گوسفند هم منتشر شود می‌گویند پراید.
3- حالا مسوولان سایپا لابد فردا از این پنج گوسفند بخت‌برگشته هم شکایت می‌کنند که قصد داشتند پراید را بدنام کنند.

نصف پورشه‌های جهان در ایران
مدتی قبل شرکت پورشه آلمان اعلام کرد از 24 پورشه بسیار گران سفارش داده شده به این کارخانه توسط کشورهای خاورمیانه، 12 دستگاه از آن به ایران ارسال شده است.

نتیجه‌گیری
1- به نظر ما پشت ماشین پراید یا پورشه یا بی‌.ام.دبلیو یک تابلو بگذارند و روش بنویسند: «گوسفند این کار» یا «درایور ایز گوسفند.» که آدم تکلیف خودش را بداند.
2- کاش نصف پورشه جهان وارد ایران شده از آن طرف نصف گوسفندهای ایران را از کشور خارج می‌کردند تا به حالت تعادل برسیم.
3- آن پنج‌راس گوسفندی که سوار پراید شده بودند شانس آوردند قبل از این‌که با پراید تصادف کنند و بمیرند، پلیس گرفت‌شان و جان‌شان را نجات داد. 





از قول ما که نه! به نظر نماینده مجلس که مصونیت دارد...


اقدامات احمدی‌نژاد شبیه رضاخان است (بی‌معنی)

محمد باقری، نماینده مجلس، با اشاره به عزل یک‌باره وزیران، برخی رفتارهای احمدی‌نژاد را همانند اقدامات رضاخان برشمرد.
1
به نظر ما یا در ایران خبرها دیر می‌رسد، یا خبرها به مجلس نمی‌رسد، یا در مجلس نمایندگان روزنامه نمی‌خوانند یا اگر روزنامه می‌خوانند فقط .... می‌خوانند یا کتاب تاریخ نمی‌خوانند یا شبیه بیشتر سیاستمدارها فکر می‌کنند خودشان مبدا تاریخی هستند و تاریخ را بسته به زمانی که خودشان آمده‌اند در مجلس درنظر می‌گیرند یا تاریخ می‌خوانند اما نت برنمی‌دارند یا چون برای درسی که می‌خوانند نباید امتحان بدهند و به قول آقای احمدی‌نژاد با یک دکمه مدرک می‌گیرند، اصولا نمی‌دانند توی این کتاب‌ها چی نوشته شده یا اساسا کتاب برای چی هست و فکر می‌کنند همین که دکمه را فشار دهند کشور را می‌برند بالا، در حالی که آسانسور با همان دکمه‌ای که بالا می‌رود پایین هم می‌آید.
2
بعید هم نیست نمایندگان واقعا فکر می‌کنند قضیه شوخی است و متلک‌های آقای احمدی‌نژاد در مجلس را شوخی حساب می‌کنند و معتقدند دور هم خوش هستند و مملکت هم که تا حالا با این سیاستمدارها کارش پیش رفته و به اینجا رسیده حتما همین‌طور شوخی‌کنان و دورهم‌خوش‌خوشان در کار خودش نمی‌ماند.
3
حالا نماینده‌ها تاریخ نخوانند اما طبق آیین‌نامه داخلی مجلس هم نه، از سر رودربایستی هم شده نباید حرف‌های رییس مجلس را گوش کنند؟ چطور؟ این‌طور که شانزدهم مهر 1391 علی لاریجانی گفته بود: «اینکه در مصاحبه‌ای، مجلس یا رییس مجلس را به فحش ببندند؛ اگر با فحش به رییس مجلس مسائل اقتصادی حل شود، ما حاضریم روزی دو جین فحش به ما بدهند. ما به این مسائل عادت کرده‌ایم.»
که اشاره خیلی ظریفی به مصاحبه آقای احمدی‌نژاد داشت که کاسه و کوزه مشکلات اقتصادی را سر مجلس و رییس مجلس شکانده بود.
4
خب. نمایندگان مجلس که مایل به اظهار نظر تاریخی هستند توجه کنند که دوم تیر 1287 کلنل لیاخوف ساختمان مجلس را به فرمان محمدعلی‌شاه به توپ بست. از طرفی کلنل لیاخوف و رضاخان جفت‌شان فرمانده بریگاد قزاق بودند؛ نیروی نظامی ویژه‌ای که به درخواست ناصرالدین‌شاه و زحمت برادران روس راه‌اندازی شد (می‌بینیم که روس‌ها در طول تاریخ خیلی دل‌نگران ما بوده و هستند.)

نتیجه‌گیری و لقمه تاریخی
پس با توجه به مواد خام بالا، لقمه آماده زیر را با استفاده از فرمول زیر برای اظهارنظرهای بعدی نمایندگان مجلس می‌گیریم که:
لقمه آماده = (4 + 1) × (3 - 2) 
پس شما اگر می‌خواستید مقایسه بین این دوران و دوران رضاخان را کنید، همان موقع که رییس مجلس گفت آقای احمدی‌نژاد مجلس را به فحش بسته باید متوجه می‌شدید که تاریخ دوباره دارد تکرار می‌شود. یک‌بار تراژیک که مجلس را به توپ بستند. یک بار هم مضحکه آن که مجلس را به فحش بستند. واقعا خبرها دیر می‌رسد به شما یا این‌که خبرهایی است که ما بی‌خبریم؟ 




شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۱

تعارف شابدلعظیمی، پلیتیک اصفونی یا تاکتیک مِشدی؟


تشریح سخنان محمدرضا رحیمی


هفته پیش پیش رحیمی معاون اول گفته بود: «خود من هنوز نیامده گفتند فلانی رفت در حالی که تا آقای احمدی‌نژاد هست من هستم و تا احمدی‌نژاد هست مرضیه وحید دستجردی هم هست.» اما دست بر قضا دوروز پیش وحید دستجردی رفت.

واقعا چرا می‌گفتند؟
چرا هنوز محمدرضا رحیمی معاون اول نیامده می‌گفتند فلانی رفت؟
الف- یک‌جور تعارف شابدالعظیمی است. وقتی می‌خواهند کسی شام نماند می‌گویند «شام که نمی‌مونین؟»
ب- یک‌جور پلیتیک اصفهونی است. وقتی می‌خواهند طرف بلند شود و زودتر برود و شامش را خانه خودش بخورد می‌گویند: «شام‌تون رو خوردین که.»
پ- یک‌جور تاکتیک مِشدی است. وقتی می‌خواهند طرف واقعا بلند شود و برود دنبال کارش می‌گویند: «شام نمخورین که؟»

درک مطلب
سوال- اگر تا آقای احمدی‌نژاد هست محمدرضا رحیمی هست و تا آقای احمدی‌نژاد هست وحید دستجردی هست پس الان چطوری وحید دستجردی رفته اما آب از آب تکان نخورده؟
جواب- وحید دستجردی یک‌بار رفته میدان پاستور و تق تق دق‌الباب کرده و و پرسیده: «آقای احمدی‌نژاد هستند؟» جواب شنیده: «نیستند.» حالا آقای احمدی‌نژاد نیستند یعنی هستندها اما توی ساختمان هیات دولت نیستند رفتند تا سر کوچه یا نارمک کاری داشتند زود برمی‌گرددند. اما وحید دستجری خیال کرده آقای احمدی‌نژاد نیست که نیست. یعنی گذاشته رفته. یا گذاشتند برود. یا گذاشتند که بگذارد برود. یا هر چی. برای همین خودش هم گذاشت رفت. یعنی عزل شد. یا هر چی.

تاریخ دوبار تکرار می‌شود؟
صفار هرندی که رفت دولت نهم خود به خود به خاطر کمبود تعداد وزیر داشت منحل می‌شد. صفار هرندی هم گفت من تا پایان دولت نهم – که چند روز بیشتر نمانده بود – به عنوان یک "عدد" باقی خواهم ماند نه وزیر، تا دولت به کارش ادامه بدهد. حالا احتمالا همین‌طوری شده، یعنی همه رفتند اما اعداد به جای افراد سر کارشان مانده‌اند تا پایان دولت دهم – که چند ماه بیشتر نمانده.

جای خالی را پر کنید
به گزارش فارس، گفته می‌شود یکی از دلایل اختلاف آقای احمدی‌نژاد و وزیر بهداشت به دلیل حضور ..... لاریجانی به عنوان ....... بوده است.
به نظر شما کدام لاریجانی و با چه عنوانی، باعث اختلاف وزیر بهداشت و رییس دولت بوده است؟
الف- علی لاریجانی. به عنوان رییس مجلس.
ب- جواد لاریجانی. به عنوان معاون بین الملل و حقوق بشر قوه قضائیه.
پ- باقر لاریجانی. به عنوان رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران و قائم مقام وزیر بوده است.
ت- باقی موارد. 




پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۱

روایت غم‌انگیزی از فقر و عشق و زلزله و آشوب

در این خانه همه زیر آوار مانده بودند و کسی نبود به گلدان‌ها آب بدهد.
با این همه پس‌لرزه
روی کدام گسل زلزله بنا شده‌ام؟
با دیوارهای کاه‌دلی و کاهلی، متزلزل‌تر از هر دیوار گاهگلی
هنوز اتوبوس نگه نداشته، در هر شهر می‌لرزد
در هر صبح می‌لرزد، در هر شب می‌لرزد
و هر شب خراب‌تر از قبل و
آوار روی آوار سوار
سواری می‌گیرد از من دل
از بس آدم دل‌نازکی‌ام
و باری که حملش ناید ز گردون قوز بالا قوز بر دوش من

بگذار خلاصه کنم
اگر زودتر آمده بودم
این چشم‌های بسته، دست‌های سرد، این پوست رنگ‌پریده‌ی آفتاب‌سوخته که زیر این لباس، زیر این لحاف، زیر این تختخواب یک‌نفره پیداست و دیگر چشم‌هاش را بسته
چشم‌های سرمه‌کشیده را
و با ناخن‌هاش که لاک صورتی‌خورده مرده است
منتظر عاشقی من بود

با این پارچ شکسته و کهنگی کاسه و بشقاب که پیش از زلزله هم لب‌پر بوده‌اند
وقت پختن غذا و پهن کردن سفره خنده بر لب داشته‌ای؟
با این بخچال خالی
با همین چند سیب‌زمینی فراموش‌شده که غلتیده‌اند زیر اجاق سرد
چه می‌پخته‌ای؟
لپ‌هات چطور گل می‌انداخته با این تنور سرد؟
در گزارش زنده‌ی تلویزیونی
با این لباس‌های مندرس
و دست‌های پینه‌بسته
چطور خوشبختی‌ت شاخص‌های غم را در خاورمیانه وارونه نشان می‌داده؟
با این لب‌های خشک
وقتی از مزرعه برمی‌گشتی
چه سوزناک بوده وقتی می‌خواندی
گندم گل گندم گل گندم آرتش واسه ما نونش واسه مردم...

اسب‌های اصطبل دیگر رم نمی‌کنند
و مرغ‌ها از تخم افتاده‌اند
و خروس‌ها لای در قفس را باز می‌گذارند که روباه بیاید
و کار را یک‌سره کند
کبوترهای غریب
روی هر بام می‌نشینند
تا دم به تله دهند
و مورچه‌هایی که از دیوار کاهگلی خانه‌ات بالا می‌رفتند
حالا از تو بالا می‌روند
تا رازی را در گوشت زمزمه کنند
تا به قلب تو راهی باز کنند
تا تو را از این شهر ببرند


خدا را شکر آن‌قدر دیر رسیدیم که چشم در چشم نشویم
تا در فاصله‌ی خواندن فاتحه‌ای من را فتح کنی



نوشته‌شده در روستای دیبکلو
+ (اینجا خاورمیانه است - روایت بیست و سوم)

+ گزارشی از پنج روز وضعیت زندگی در روستاهای زلزله‌زده

افتتاح اولین بانک موزی اکون‌آباد


کار اقتصاد دنیا چطوری به اینجا کشید؟
قسمت هجدهم
طرح: سلمان طاهری

(یا چطور موزمحور اکون‌آبادی‌ها را آلوده کرد)


به اینجا رسیدیم که موزمحور بعد از تحریم تاریخی موز، در پشت پرده عناب‌محور را کنترل می‌کرد و عملا اولین بانک موزی اکون‌آباد را با سرمایه اولیه موزهایی که اکون‌آبادی‌ها در تحریم تاریخی موز دور انداخته بودند، راه‌اندازی کرد... و حالا ادامه ماجرا؛

***

وام موزی
عناب‌محور اصطبلش مدت‌ها بود خالی افتاده بود و فکر کرد برای اصطبل خالی چه کاربری بهتری از تبدیل آن به بانک وجود دارد؟ سطل رنگ و قلم‌مو را برداشت و رفت روی نردبان و تابلوی "اصطبل موزی" را تبدیل به "بانک موزی" کرد. آمد پایین و از دور تابلو را ورانداز کرد و دوباره رفت بالا و یک "عناب" به بانک موزی اضافه کرد. بعد پشت در اصطبل سابق و بانک فعلی هم کاغذی چسباند که روش نوشته بود:
"انواع وام بانکی در طرح‌ها و رنگ‌های مختلف موجود است"
و یک کاغذ دیگر هم زیرش چسباند:
"در صورت بسته بودن بانک در خانه را بزنید"

سپرده چی هست؟
اکون‌آبادی‌ها پشت در بانک موزی عناب جمع شده بودند و داشتند تو را نگاه می‌کردند. نارنگی‌محور اولین کسی بود که از در بانک آمد بیرون و لبخند پت و پهنی روی صورتش بود.
خیارمحور گفت: «چی شد؟»
نارنگی‌محور گفت: «باید برم سپرده بیارم.»
انگورمحور گفت: «سپرده چی هست؟»
نارنگی‌محور گفت: «سپرده یعنی سرمایه‌گذاری برای ساختن آینده‌ای بهتر.»
کدومحور گفت: «خب، این سپرده چی هست؟»
نارنگی‌محور گفت: «موز دیگه.»
کدومحور گفت: «مگه موز داری؟»
نارنگی‌محور گفت: «نه.»
انگورمحور گفت: «هیشکی موز نداره. مگه سر قضیه تحریم تاریخی موز همه جوگیر نشدیم و موزهامان را نریختیم وسط میدان؟»
اکون‌آبادی‌ها هاج و واج مانده بودند. هم وام می‌خواستند بگیرند هم موز نداشتند که سپرده‌گذاری کنند.
عناب‌محور با اهن و تولوپی که یک دفعه پیدا کرده بود پاش را از بانک گذاشت بیرون و کاغذ دیگری چسباند زیر کاغذهای قبلی:
"بانک موزی عناب افتخار دارد برای اولین بار تسهیلات ارزی – موزی زیر را به عموم هم‌اکون‌آبادی‌ها ارائه کند:
1- با گرفتن سند منزل شما به شما موز به عنوان سپرده بدهد
2- قسمتی از محصول شما را پیش‌خرید کند
امضا: مدیر محترم بانک؛ آقای عناب‌محور"

تسهیلات ارزی
وقتی اکون‌آبادی‌ها مناعت طبع مدیر بانک موزی عناب را دیدند عناب‌محور را ماچ‌باران کردند و برگه‌های پیش‌خرید محصول‌شان را با خوشحالی امضا کردند. یک سری هم کاغذی را امضا کردند که از آن لحظه به بعد حکم سند خانه‌شان را پیدا می‌کرد. در قبال این قولنامه‌هایی که امضا کرده بودند هر کدام دفترچه چهل برگی گرفتند که در صفحه اول مشخصات و در صفحه دوم میزان سپرده‌گذاری‌شان نوشته شده بود.
ساعت کاری بانک موزی عناب تا چهار بعد از ظهر بود و راس ساعت چهار عناب‌محور در را بست و قولنجش را شکست.

موز در سایه
در این لحظه از سایه قیراندود انتهای اصطبل موزمحور بیرون آمد. چشم‌هاش برق می‌زد. محکم و شق و رق ایستاده بود. عناب‌محور تعظیم بلندبالایی به او کرد و گفت: «موفق شدیم آقا.»
موزمحور گفت: «حالا دارم براشون...»
عناب‌محور گفت: «ولی اکون‌آبادی‌های بی‌خبرازهمه‌جا که دیگری چیزی ندارند.»
موزمحور گفت: «اون‌ها رو نمی‌گم. بادمجان‌محور و شهردار را می‌گویم.»

مشکلات خصوصی بادمجان‌محور
در همین لحظه بادمجان‌محور داشت زنش را توجیه می‌کرد که نیازی نیست بروند در بانک موزی عناب حساب باز کنند و وام بگیرند. چون هم نیاز ندارند هم این بانک مشکوک است هم به درد نمی‌خورد.
زن بادمجان‌محور گفت: «ولی الان لایف‌استایل زندگی نوین با همین چیزها تعریف می‌شود. با این افکاری که داری کاری می‌کنی که فردا بگویند عقب‌افتاده‌ایم.»
بادمجان‌محور یکی کوبید توی سرش و گفت: «تو شوهرت که بنده باشم تعریف لایف‌استایل اکون‌آبادی را می‌سازد. بعد تو داری چی بلغور می‌کنی؟»




این داستان دنباله‌دار پنجشنبه‌ها در ضمیمه روزنامه‌ی دنیای اقتصاد منتشر می‌شود.