در این خانه همه زیر آوار مانده بودند و کسی نبود به گلدانها آب بدهد. |
روی کدام گسل زلزله بنا شدهام؟
با دیوارهای کاهدلی و کاهلی، متزلزلتر از هر دیوار گاهگلی
هنوز اتوبوس نگه نداشته، در هر شهر میلرزد
در هر صبح میلرزد، در هر شب میلرزد
و هر شب خرابتر از قبل و
آوار روی آوار سوار
سواری میگیرد از من دل
از بس آدم دلنازکیام
و باری که حملش ناید ز گردون قوز بالا قوز بر دوش من
بگذار خلاصه کنم
اگر زودتر آمده بودم
این چشمهای بسته، دستهای سرد، این پوست رنگپریدهی آفتابسوخته که زیر این لباس، زیر این لحاف، زیر این تختخواب یکنفره پیداست و دیگر چشمهاش را بسته
چشمهای سرمهکشیده را
و با ناخنهاش که لاک صورتیخورده مرده است
منتظر عاشقی من بود
با این پارچ شکسته و کهنگی کاسه و بشقاب که پیش از زلزله هم لبپر بودهاند
وقت پختن غذا و پهن کردن سفره خنده بر لب داشتهای؟
با این بخچال خالی
با همین چند سیبزمینی فراموششده که غلتیدهاند زیر اجاق سرد
چه میپختهای؟
لپهات چطور گل میانداخته با این تنور سرد؟
در گزارش زندهی تلویزیونی
با این لباسهای مندرس
و دستهای پینهبسته
چطور خوشبختیت شاخصهای غم را در خاورمیانه وارونه نشان میداده؟
با این لبهای خشک
وقتی از مزرعه برمیگشتی
چه سوزناک بوده وقتی میخواندی
گندم گل گندم گل گندم آرتش واسه ما نونش واسه مردم...
اسبهای اصطبل دیگر رم نمیکنند
و مرغها از تخم افتادهاند
و خروسها لای در قفس را باز میگذارند که روباه بیاید
و کار را یکسره کند
کبوترهای غریب
روی هر بام مینشینند
تا دم به تله دهند
و مورچههایی که از دیوار کاهگلی خانهات بالا میرفتند
حالا از تو بالا میروند
تا رازی را در گوشت زمزمه کنند
تا به قلب تو راهی باز کنند
تا تو را از این شهر ببرند
خدا را شکر آنقدر دیر رسیدیم که چشم در چشم نشویم
تا در فاصلهی خواندن فاتحهای من را فتح کنی
نوشتهشده در روستای دیبکلو
+ (اینجا خاورمیانه است - روایت بیست و سوم)
+ گزارشی از پنج روز وضعیت زندگی در روستاهای زلزلهزده