یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۸

عاشقانه‌ای برای رخت‌چرک‌ها


اثر عشق تو

مثل قرمزیِ لباسی که رنگ می‌دهد

روی تمام لباس‌هایم پیداست

و بی‌پدر با هیچ وایتکسی هم نمی‌‎رود



شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۸

خبر و طنز

اين نشاني ربطي به طنز ندارد، اما به خبر مربوط است، اما به طنز نظر غيرمستقيم دارد. خبر ممكن است طنز باشد اما فقط خبر باشد، يا طنز ممكن است كار خبر را بكند اما رابطه‌ي طنز و خبر مثل "چه علي خواجه و چه خواجه علي" نيست، دوتا چيز متفاوت است. طنز به دست‌مايه نياز دارد، خبر هم كه دست‌مايه‌ي طنز است، پس اين نشاني حكم يك خبر را دارد كه ربطي به طنز ندارد اما خبر است.

جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۸

وقتی شاعر از خودش دفاع می‌کند؛ یا چرا نباید شاعر از خودش دفاع کند

- شاعر خوب قلندره.
: خر که قلندره نمی‌شه.
- فکرش باید روشن باشه.
: خر که منور نمی‌شه.
- شاعر باید عمیق باشه.
: خر که معقر نمی‌شه.
- شاعر باهاس عطر بزنه.
: خر که معطر نمی‌شه.
- شاعر باید شیک باشه، لباس فاخر بپوشه.
: با هیچ لباس فاخری خر که مفخر نمی‌شه.
- شاعر باید پاک باشه.
: خر که مطهر نمی‌شه.
- قدش باید دراز باشه.
: خر که صنوبر نمی‌شه.
- صورت خوب داشته باشه.
: خر که مصور نمی‌شه.
- شاعر خوب زن می‌گیره.
: خر که مکرر نمی‌شه.
...

شهر قصه / نویسنده: بیژن مفید.

چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

چشم‌هام اشک می‌افتد

عینکم شکسته. وقتی چیزی می‌خوانم چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی پای کامپیوتر می‌نشینم تا چیزی تایپ کنم چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی در اینترنت می‌پرخم و نوشته‌ی کسانی را که دوست دارم می‌خوانم چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی می‌روم در فیس‌بوک و برخلاف چند ماه پیش که با دیدن نوشته‌های دوستانم لبخندی بر لبم می‌آمد، با دیدن خبرهای تلخ و تصویرهای تلخ و گزارش‌های تلخی که بازنشر می‌کنند، چشم‌هام اشک می‌افتد. فیلترشکن اگر مدد کند و زورش کم نیاید، یکی دوتا سایت خبری را باز می‌کنم؛ با دیدن خبرها چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی می‌شنوم حالا که کار از کار گذشته و آب‌ها از آسیاب افتاده و دیگر کسی علنی یا مکتوب به هیچ نتیجه‌ای در طول تاریخ اشاره و اعتراض نمی‌کند، اما باز هم کسانی دستگیر می‌شوند، وقتی خبر را پشت خبر می‌خوانم که هویت دیگری کشف شده است، چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی تلویزیون را روشن می‌کنم و روایت عجیبی از خبرها می‌بینم چشم‌هام اشک می‌افتد.
شرح عکس: تصویری از پنجره‌ی خانه‌های این شهر
وقتی صدای الله‌اکبر می‌آید، وقتی روی ربنای شجریان در پوشه‌ی موسیقی و آوای کامپیوتر کلیک می‌کنم، وقتی به احیای این‌سال و سال‌های گذشته فکر می‌کنم، چشمم اشک می‌افتد. وقتی مادرم تسبیح را زمین نمی‌گذارد و برای آزادی همه، برای آرامش دل مادر و پدر کسانی که فرزندان‌شان گرفتارند یا زیر خاک رفته‌اند یا خبری ازشان نیست دعا می‌کند، وقتی برای سلامتی و عاقبت‌به‌خیری این جوانان بی‌گناه دعا می‌کند، چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی مادرم دانه‌های تسبیح را از سر شماره می‌کند و برای این‌که عینکم را زودتر ببرم عینک‌سازی تا چشم‌هام اشک نیفتد، دعا می‌کند، چشم‌هام اشک می‌افتد.


...
از مخاطب این وبلاگ که عادت به خواندن نوشته‌ی طنز در این رسانه دارد، پوزش می‌طلبم.

پنجشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۸

اس‌ام‌اس؛ نوشتن ادبیات شفاهی

این یادداشت چندی پیش در ویژه‌نامه‌ای درباره‌ی داستان کوتاه و داستانک، به کوشش خلیل رشنوی، در خوزستان منتشر شده است، و تلاشی‌ست برای دسته‌بندی پیام‌های تلفنی نوشتاری با رویکرد "طنز" و ساختار این نوشته‏ها - با توجه به اهمیتی که در تاثیر اس‌ام‌اس در ادبیات شفاهی و مکتوب فارسی دیده می‌شود - و به حتم با دانسته‌های شما و افزودن آن به این مقاله، این گفتار پرتر و کامل‌تر خواهد شد.

چهارشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۸

نه هزار و نهصد و نود و نه كتابخانه‌ی دیگر

‍‍ژنرال با افتخار گفت: در سرزمین تحت فرماندهی من ده هزار كتابخانه وجود دارد كه جز كتابخانه‌ای كه در دفتر كار من است، نه هزار و نهصد و نود و نه كتابخانه‌ی دیگر داخل زندان‌ها قرار گرفته است.