یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۹

چرا به باغ وحش برویم یا نرویم؟

اگر شما برای دیدن بزغاله و گوساله می‌خواهید به باغ وحش بروید، کار اشتباهی است. شما برای آشنایی بیشتر با موقعیت بزغاله‌ها و گوساله‌ها در جامعه و اهمیت وجودی آن‌ها، می‌توانید روزنامه‌های کاهی را بخوانید.
اگر برای تماشای گاو و گوسفند می‌خواهید به باغ وحش بروید هم کار اشتباهی است. گاوها و گوسفندها در باغ وحش نگهداری نمی‌شوند.
اما پیشنهاد می‌کنم برای تماشای حیوانات زیر به باغ وحش بروید:
زرافه. چون زرافه به خاطر دید بلندی که دارد اصولا در جامعه طرد می‌شود.
میمون. میمون‌ها خیلی خوب ادای آدم‌ها را درمی‌آورند به طوری‌که شما می‌مانید این میمون است یا آدم که تلویزیون در برنامه‌ی حیات وحش نشانش می‌دهد. در کل برای شناسایی میمون‌ها خیلی باید دقت کرد. میمون‌ها اگر موقعیت پیدا می‌کردند و امکانات داشتند می‌توانستند جهان را فتح کنند. البته میمون‌ها فعلا سعی دارند باغ وحش را فتح کنند.
...
خلاصه به باغ وحش بروید یا نروید فرق زیادی نمی‌کند.
...
این یادداشت در صفحه‌ی رادیو چل مجله‌ی چلچراغ ویژه‌ی نوروز 1389 منتشر شده است.

شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۹

آقای استانبولی در کف خیابان


آقای استانبولی به شکل ملموسی برای گرفتن مطالبات خود از کف خیابان عبور می‌کند
 ...
منتشرشده در آخرین شماره‌ی هفته‌نامه‌ی ایران‌دخت

چهارشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۹

درباره‌ی کتاب طنز وبلاگی، نوشته‌ی رویا صدر

کتاب طنز وبلاگی، کتاب تحقیقی درباره‌ی ادبیات طنزآمیز در اینترنت و به نوعی دایره‌المعارف وبلاگ‌های طنز - تا به حال - است. البته ملاک برای این گردآوری هرگز نوشتن تخصصی طنز در یک وبلاگ نبوده است، بلکه نگاه کلی محقق، ادبیات طنزآمیز و رندانه بوده است.
فعلا شاید طالع ادبیات وبلاگی سعد نیست. چرا که انتشار آثار وبلاگی که قابلیت چاپ دارند، به صورت کتاب کاری سخت است؛ هم از نظر تمایل ناشر و هم از نظر نگاه ارشاد. برای همین هم، این کتاب که جزو اولین آثار تحقیقی درباره‌ی ادبیات اینترنتی فارسی است با این‌که مشکل ناشر نداشت و قرار بود توسط نشر چشمه منتشر شود، اما متاسفانه فرصت انتشار را به خاطر عدم مجوز انتشار از دست داد.
کار ارزشمند رویا صدر، نویسنده و محقق طنز، برای گرد آوردن آثار این کتاب در واقع تجربه‌ی اموفق حترام و حفظ حقوق مولف نیز بوده است. یعنی او برای آوردن هر نمونه‌ی طنز، به صاحب اثر نامه فرستاده و اجازه و رضایت او را برای بازنشر اثرش در قالب کتابی این‌چنین جویا شده است. این کار زمان‌بر او، در فضایی که آثار اینترنتی و چاپی از امنیت برخوردار نیستند و بارها و بارها حتا با جعل نام نویسنده، در جاهای گوناگون بازنشر می‌شوند، بی‌شک قابل تقدیر و ستودنی است.
این‌که طالع ادبیات اینترنتی برای کتاب چاپی شدن خجسته نیست، مانع از آن نمی‌شود که انتشار کتاب طنز وبلاگی در اینترنت سعد نباشد؛ یعنی در همان‌جا که گرد آمده، منتشر شود. سعد بودن طالع این کتاب را می‌توان از استقبال خوب وبلاگ‌نویس‌ها و خوانندگان وبلاگ‌ها از انتشار نسخه‌ی اینترنتی این اثر استنباط کرد.

پی‌نوشت:

شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۸

عیدمبارکی سال 89

من به دعا و معجزه اعتقاد دارم
برایم دعا کن
تا معجزه‌ی سبز تو باشم
برای باطل کردن سحرهای خاکستری و جادوهای سیاه

جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۸

دوتا هفت‌سین برای سال 1389

این یادداشت عیدمبارکی سال جدید است.
درباره‌ی آن هم بگویم که دوتا هفت‌سین زیر را برای صفحه‌ی محرمانه‌ی چلچراغ، برای بزرگمهر نوشتم. یکی از این هفت‌سین‌ها جنبه‌ی عمومی دارد، یکی خصوصی. لطفا دقت کنید.

هفت سین عمومی:
سانسورچی
ساطور فرهنگی
سیخونک دیپلماسی
سرطان اقتصادی
سوسن خانوم موسیقیایی
سران فتنه
سبزه ایرانی

هفت‌سین خصوصی:

سکوت شما
سر کوچه‌ی شما
سیمای شما
سر به هوایی خودم
سر به زیری شما
سوسه‌های شما
سین‌های هفت‌سین شما


...
بعد هم این‌که پنجشنبه‌ی آخر سال که ملت می‌روند بهشت زهرا، با پدرام  پا شدیم رفتیم مشهد اردهال، بلکه سهراب را سوپرایز و غافلگیر کنیم.

عید شما غنی‌سازی

تعطیلات عید از یک جایی به بعدش ممکن است کمی کسل‌کننده شود. ما برای این‌که تعطیلات عید از یکنواختی دربیاید، چندتا پیشنهاد داریم؛
اول- آقا رحیم مشایی نرود مرخصی. یعنی اگر قرار است برود ترکیه که ببیند همان‌طوری که قبلا در مصاحبه با آن خبرنگار ترک گفته، ایرانی‌ها در آنتالیا زده‌اند تو کار دامبولی دیمبو و نیناش ناش و کنار دریا و اینا، بی‌خیال شود و بماند ایران. حتا اگر می‌خواهد برود هند و با جوکی‌ها ملاقات مردمی داشته باشد هم نرود. پیشنهاد ما این است که آقا مشایی در ایام عید هر روز ساعت سه بعدازظهر بیاید شبکه‌ی اول تلویزیون و یک ربع حرف بزند. حالا یا راجع‌به پاس نکردن واحد مدیریت نوح نبی، یا آموزش رصد فرشتگان در آسمان، یا هر حرف دیگری که به ذهن یا دهانش برسد. کارشناسان معتقدند حرف‌های فلسفی آقا مشایی در کل فضا را شاد می‌کند.
دوم-
آقای وزیر راه هم جایی نرود. بنشیند خانه، هر وقت خدایی نکرده هواپیمایی سقوط کرد، یا قطاری از ریل خارج شد، یا تونلی ریخت یا هواپیمایی جای شیراز رفت در کیش فرود آمد، یک چندتا ادله‌ی جیگر، مثل این‌که چون سرعت هواپیما زیاد بوده جای فرود در شیراز رفته کیش! و هر تونل بیست بار ریزش داشته باشد مشکلی نیست! بیاورد که ملت کمی حال کنند. کارشناسان معتقدند وزیر راه خوب راه پیچاندن را بلد است.
سوم- آقا مایلی‌کهن هم جایی نرود. او به تنهایی قادر است برای سیزده روز تعطیلات با طرح موضوعاتی منحصر بفرد و بدیع، باعث خوشحالی اهالی فوتبال شود.
چهارم- آقا علی‌آبادی یک موقعی سوژه‌ی خوبی بود، یعنی در واقع فقط سوژه بود. متاسفانه از وقتی فرستاده‌اندش شیلات، یک عالم سوژه‌ی ورزشی و شادکننده را از مردم دریغ شده است. کارشناسان معتقدند اولا قبل از اینکه آقا علی‌آبادی همان‌کاری را که در ورزش کرد در شیلات بکند به شیلات رحم کنند. دوما برای شادی مردم هم که شده او را به مدیریت ورزش برگردانند.
پنجم- آقا شریعتمداری کیهان مریض است و اساسی محتاج دعا. ما برای شفای عاجل او و باقی مریض‌ها دعا می‌کنیم. به هر حال آقا شریعتمداری سال‌هاست که روزی یک ستون طنز در صفحه‌ی 2 روزنامه‌اش منتشر می‌کند. درست است که گاهی در این ستون بعضی اشخاص و مجالس به جانوران تشبیه شده‌اند، ولی حتما ارزش مطبوعاتی کار او در زنده نگه داشتن این ستون غیرقابل چشم‌پوشی ایست. با توجه به این‌که اساسا طنزنویسی کار شاقی است و طنز روزانه نوشتن اراده و انگیزه‌ی بسیار زیادی می‌خواهد، امیدواریم ستون طنز و سرمقاله‌ی آن روزنامه هم در ایام عید و هم حالا حالاها برقرار باشد که همه دور هم – به اصطلاح - کمی شاد شویم.
...
این‌ها پنج پیشنهاد اصلی ما برای غنی‌سازی عید است. همچنین از تمام مسوولانی که با اظهار نظرات‌شان توانایی شادسازی مردم را دارند درخواست می‌شود، در ایام تعطیلات نوروزی مردم را این نعمت مرحوم نساخته و کماکان سخنرانی کنند.
در پایان این یادداشت بهاری برای مردم ایران و خودم و باقی بچه‌ها آرزو می‌کنم؛ امسال که بدجوری سال گاو بود، امیدوارم سال 89 به این خرگاوی نباشد و ببر و پلنگش هم آرام نباشد. در کل سال 89 بهتر است سال گل و بلبل باشد. 
...
 منتشرشده در آخرین شماره سال 1388 روزنامه‌ی بهار

چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۸

آموزش احضار روح برای گفت‌وگوی مطبوعاتی

چرا فکر می‌کنید همیشه روزنامه‌‌های ایران و جوان و اینا متفاوت ظاهر می‌شوند تا اسباب شادی عمومی را فراهم کنند؟ روزنامه‌ی همشهری، که با وزش ملایم هر نسیمی، ورق خوردن صفحه‌هایش از این‌ور به آن‌ور تغییر موضع می‌دهد، در یک اقدام ساختارشکنانه تحولی بنیادین در روزنامه‌نگاری، مخصوصا در فن گفت‌وگو و مصاحبه به وجود آورد. باور نمی‌کنید؟ این روتیتر را بخوانید؛
تحزب ایرانی در گفت‌وگو با مرحوم م.ر. ف
همشهری، 8 اسفند 88
...
به گفته‌ی اساتید روزنامه‌نگاری این اولین بار است که در تاریخ روزنامه‌نگاری جهان، با یک مرحوم گفت‌وگو شده است! البته در مقدمه‌ی گفت‌وگوی مورد نظر، متوجه می‌شویم این مصاحبه دو سال قبل انجام شده، منتها چهل روز بعد از درگذشت مرحوم نامبرده منتشر می‌شود.
یکی از روزنامه‌نگاران برجسته که از برجسته‌ترین روزنامه‌نگاران عالم محسوب می‌شود، والبته خیلی می‌خواست اسمش فاش بشود، اما ما فاشش نمی‌کنیم، گفت: «همشهری در نظر دارد برای شب سال هر مرحومی نیز با آن مرحوم مصاحبه‌ی اختصاصی کند.» وی ادامه داد: «ما سعی داریم با گفت‌وگو با مرحومانی که دست‌شان از دنیا کوتاه شده است ادای دینی به بچه‌ها، بازماندگان و اهل محل آن مرحوم کرده باشیم.» وی باز هم ادامه داد: «ما قبول نداریم به علت نگاه سلیقه‌ای مدیران دوره‌ای و بیکاری روزنامه‌نگاران، روزنامه‌نگاری با بحران روبرو شده است. ما بالعکس معتقدیم الان فضای روزنامه‌نگاری خیلی خودمانی و باحال شده است و این‌طوری همه دور هم خوشیم.» استاد برجسته که داشت ادامه می‌داد کماکان ادامه داد: «این نوآوری که هر کی هر حرکتی بلد است توی صفحه‌های روزنامه بزند فضای جامعه را خیلی شاد می‌کند.» وی که از ادامه دادن دست برنداشته بود و ول‌کن ماجرا نبود در ادامه گفت: «مثلا آقا لاریجانی، البته جوادشون، گفته توی ایران هیچ روزنامه‌نگاری در زندان نیست. خب راست گفته. وقتی توی تحریریه‌ی مطبوعات نیستند حتما توی زندان هم نیستند.» وی در پاسخ به سوال خبرنگار ما که پرسیده بود «چرا؟» گفت: «چون اگر توی زندان نیستند توی مطبوعات هم نیستند.» با این حال وی در پایان نگفت کلا معنی حرفش یعنی چی؟ و نگفت پس کجان؟!
...
برنامه‌ی آموزشی

برای روزنامه‌نگاران جوان و پیری که هنوز به فوت و فن کار خوب وارد نشده‌اند، چند روش ویژه‌ی احضار روح را به اختصار آموزش می‌دهیم؛

احضار با نعلبکی

در دفتر تحریریه یک کاغذ آ 3 را برداشته و روی آن حروف فارسی را با فونت تیتر 16 یا تاهومای 18 می‌نویسید. بعد یک نعلبکی را، (توجه کنید که باید نعلبکی شسته شده باشد) برداشته و به صورت سر و ته روی کاغذ قرار می‌دهید. چراغ‌های تحریریه را خاموش می‌کنید و این ورد را می‌خوانید: جینگولا ژورنالا، ژورنالا جینگولا، مرحوم فلانی (اسم آن مرحوم را نام می‌برید) برای گفت‌وگونا زپرتنا
بعد وقتی احساس کردید مرحوم احضار شده است (شیوه‌ی احساس احضار روح برای هر روزنامه‌نگاری فرق دارد. برای بعضی‌ها مثل ویبره است یعنی می‌لرزند، برای بعضی‌ها مثل سکته است یعنی زبان‌شان بند می‌آید، برای بعضی‌ها هم مثل آبرنگ است یعنی به نقاشی آبستره با آبرنگ روی صندلی رو می‌آورند!) از آن مرحوم سوال می‌پرسید. اون‌وقت انگشت مبارک‌تان را روی نعلبکی گذاشته، و حروفی را که آن مرحوم به آن اشاره می‌کند یادداشت می‌کنید.
ُ
احضار دسته‌جمعی

ممکن است شما نیاز به یک گفت‌وگوی طولانی‌تر، جدی‌تر و تخصصی‌تر داشته باشید. یعنی ممکن است مرحومی را که برای روتیتر و مصاحبه انتخاب می‌کنید از زمان به رحمت خدا رفتنش خیلی گذشته باشد و به همین‌سادگی‌ها حاضر نباشد برای مصاحبه راضی شود. (مثل همین رجلی که برای یک گفت‌وگوی سیصد کلمه‌ای باید شش تا آشنا بتراشی تا ناز رجل محترم را بخرند که دوکلام حرف بزند.) برای انجام احضار روح این چنین مرحومی ابتدا چراغ‌های تحریریه را خاموش می‌کنید. سپس پنجره‌ها را می‌بندید. اون‌وقت لای در را باز می‌گذارید که هوا بیاید. اون‌وقت اعضای تحریریه همدیگر را دست به دست می‌کنند. (یعنی دست هم را به صورت حلقه‌ای می‌گیرند.) البته توجه کنید برادرها این‌ور، خواهرها اون‌ور، که چون چراغ‌ها هم خاموش است حرفی پیش نیاید. ممنون که ملاحظه می‌کنید.
بعد از انجام اعمال فوق، سردبیر مربوطه به وسط حلقه آمده و چهارزانو نشسته و با انجام یک سری حرکات موزون این ورد را می‌خواند:
ژورنالیستا ژانگولرو، ژانر جدیدو همشهریو
و اعضای تحریریه که گرد نشسته‌اند جواب می‌دهند: همشهریو... کیهانو... همشهریو... ایرانو...
کم کم روح می‌آید. روح که آمد باهاش هر کاری خواستید بکنید و هر چیزی که خواستید بپرسید. مصاحبه‌تان را هم دو سه سال بعدش چاپ کنید.

احضار در خواب

روزنامه‌نگار جوان ما باید بداند که شیوه‌های بالا، شیوه‌هایی زمان‌بر و هزینه‌بر است. همچنین نیازمند سال‌ها تجربه است. برای همین یکی از شیوه‌های راحت گفت‌وگو با مرده، شیوه‌ی خوابکی است.
در شیوه‌ی خوابکی، روزنامه‌نگار قبل از خواب اول مسواک می‌زند تا میکروب‌هاش بمیرد. سپس لباس خواب یا لباس رسمی می‌پوشد و در رختخواب مستقر می‌شود. سپس میکروفون یا ضبط صوت را زیر بالشت یا زیر پتویش قرار می‌دهد. اون‌وقت می‌گوید: «جغوربغورا ژورنالا، چقرچوقورا ژورنالا، من خبرنگار یکی از روزنامه‌ی سراسری هستم... مرحوم فلانی بیا توی خوابم که با هم یه گپی بزنیم... ژونگول بونگولا...»
سپس می‌خوابد. صبح که از خواب بیدار شد، نوار یا فایل ضبط شده را (با فرمت ام.وی.آی یا تیف یا جی.پی.جی!) با دقت گوش می‌کند و هر چی صدا در آن ضبط شده را می‌نویسد و آن را به عنوان گفت‌وگو شش سال بعد چاپ می‌کند.

احضار خوابیدنکی

همه‌ی ما می‌دانیم که خبرنگارها و روزنامه‌نگارها خیلی شیطون هستند. برای همین یکی از شیوه‌های گول‌زنندگکی مصاحبه را به شما آموزش از راه دور می‌دهیم؛
خبرنگار مربوطه به صورت خوابیدنکی دراز می‌کشد و چشم‌هایش را می‌بندد و می‌گوید: «من خبرنگار یکی از رونامه‌های سراسری‌ام... الان هم خوابم... جناب مرحوم! من مزاحم شما نمی‌شم... بیا راحت باش... دوست داری برو سر یخچال نوشابه بخور... من هم که خوابم...»
اون‌وقت همان‌طور در حالت خوابیدنکی از زیر چشم عبور و مرور روح جناب مرحوم را مورد رصد قرار می‌دهد و همان را مبنای سرمقاله‌ی فردا یا تلفن خوانندگان می‌کند.
خبرنگار و روزنامه‌نگار مربوطه باید با اعتماد به نفس زیادی بگوید برای همه‌ی حرف‌هایم سند دارم. اون‌وقت اگر کسی پرسید «سندت کو؟» بگوید: «چون من اطلاعاتم را توی خواب گردآوری می‌کنم، اسنادم را هم در یک کشو توی خوابم می‌گذارم... اگر کسی می‌خواهد اسناد من را ببیند باید چشم‌هاش را ببندد!»

انجمن روزنامه‌نگاران روحی

با توجه به این‌که اساس انجمن صنفی روزنامه‌نگاران روی هواست و دبیرهای آن هم بین زمین و هوا معلق هستند و اعضای آن هم تقریبا در هوا پراکنده شده‌اند و سرپناهی ندارند، پیشنهاد می‌شود متولیان امر هرچه زودتر نسبت به راه‌اندازی انجمن روزنامه‌نگاران روحی مقیم مرکز (زیر نظر انجمن احضارکنندگان روح) اقدام کنند.

توضیح: این آموزش جنبه‌ی تئوری دارد. کلاس‌های آموزش احضار روح روزهای زوج در ساعات فرد در روزنامه‌های سراسری برگزار می‌شود.
منابع: در این مطلب آموزشی از روزنامه‌های همشهری، کیهان و ایران و اینا خیلی الهام گرفته شده است.
گفتنی است می‌خواستیم از اعتماد ملی، کلمه‌ی سبز و اینا هم الهام بگیریم ولی چون روزنامه‌های مذکور توقیف بودند نتوانستیم.
توضیح 2: هر گونه شباهت بین اسامی آدم‌ها و جاها، یا شباهت به سرمقاله‌ها و گزارش‌ها و ستون تلفن روزنامه‌ها، حقیقی است و هر چیز غیرحقیقی در این آموزش، کاملا باید حقیقی و عامدانه تصور شود!

.
این یادداشت طنز نوشته‌ی خانم گیسو کمندی است که چون خودشان وبلاگ و رسانه اینترنتی ندارند از من خواستند تا آن را اینجا منتشر کنم.
این یادداشت در ویژه‌نامه‌ی نوروز 1389 در مجله‌ی چلچراغ منتشر شده است.

یکشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۸

گوزن شهید (شعری از فرهمند علیپور)

گناه تو هیچ
گناه تو همه چیز...

گناه تو همین زیبایی است
همین شاخ‌هایی که بلندتر از بوته خار است
همین قدی که بلندتر از شغال و کفتار است
همین غرور، همین شاخ‌های قد علم کرده، همین چشم‌های شوخ

بهانه برای تفنگ کم نیست



...
هر سال کتاب و سی.دی و اینا به هم عیدی می‌دادیم، حالا که فاصله‌ها - به ناچار بیشتر از یکی دو مرز شده است - این شعر را دوست مهربان و نازنینم، فرهمند علیپور، به جای عیدی برایم ایمیل کرده است. گفتم در لذت خواندنش با هم شریک شویم.

شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸

هراس از جشن ساده‌ی تولد

به بهانه‌ی اعلام برندگان جایزه‌ی گلشیری و عدم برگزاری مراسم اهدای جوایز آن

سال‌های جنگ سال‌های توجیهی بود. یعنی دانستن این‌که کسی با اسلحه پشت مرز کمین کرده و بی‌رحمانه بر خانه‌ها و آدم‌ها و حوض‌ها و ماهی‌ها و پل‌ها و چاه‌های نفت آتش می‌بارد، به ما یاد می‌داد ملاحظه کنیم. "ملاحظه" در آن دوران یعنی کمتر مصرف کنیم، کمتر اسراف کنیم، کمتر تلفن بزنیم، برای هر چیزی در صف‌ها طولانی کوپن بایستیم و در کل کمتر زندگی کنیم. یا چون در هر کوچه‌ای دست کم دو حجله‌ی جوان زیر بیست سال علم بود، جوانانی که پاشان به جبهه نرسیده شهید شده بودند، یا اگر هم پاشان به جبهه رسیده بوده، - به اصطلاح - مردانگی به خرج داده و رفته بودند روی میدان مین که همرزم‌هاشان بتوانند پیشروی کنند، اهل محل به احترام آن شهدا و خانواده‌هاشان، "ملاحظه" ی همه چیز را می‌کردند. یعنی شادی نمی‌کردند، جشن نمی‌گرفتند، هل‌هله و کل‌کله راه نمی‌انداختند و عروس و داماد را هم بی‌سر و صدا می‌فرستادند خانه‌ی بخت‌شان، بی‌آن‌که دخترها بیایند وسط کوچه برقصند، بزرگترها نقل بپاشند و پسرها بروند زیر دست و پا که نقل‌ها و سکه‌های ده‌شاهی را جمع کنند.
این خلاصه‌ی توجیه آن سال‌ها است. که روستایی از روستایش به حاشیه‌ی شهر پناه می‌آورد که هم کار پیدا کند و هم جانش را حفظ کند از شر بمب‌های عراقی. شهری‌ها هم به حاشیه‌های شمالی و شمال غربی و شمال شرقی پناهنده می‌شدند. مردم میانه هم، یعنی طبقه‌ی متوسطی که باید هر روز می‌رفت سر کار و ساعت حضور و غیاب امضا می‌کرد، طبقه‌ای که باید هم در صف جنس کوپنی می‌ایستاد، هم بچه‌اش را سوار اتوبوس می‌کرد که ببرد شهر بازی و پارک ارم و پارک لاله که دست کم شمه‌ای از تمدن را نشان نسل جدید بدهد، بیشتر از دیگران – به زعم من – ملاحظه‌ی همه چیز و همه کس را می‌کرد. او به جنگ نمی‌توانست برود چون کارمند بود، یا از جنگ می‌ترسید، اما در شهر یقه‌اش را می‌بست و ریشش را نمی‌تراشید و مسجد می‌رفت و هر چه از دستش برمی‌آمد برای کمک به رزمندگان انجام می‌داد. بچه‌هاشان هم هر کدام یک قلک به دست، توی کوچه و توی فامیل پول خرد جمع می‌کردند تا قلک را برای کمک به رزمندگان – اگر هنوز حجله‌شان در کوچه علم نشده بود – بفرستند.
سوای جنگ مسائل داخلی حکومت‌داری هم بود. مبارزات مسلحانه و چریکی، بمب‌گذاری و ترور و تحریم چیزهایی بود که حکومت باید به آن‌ها هم رسیدگی می‌کرد و فضا طوری بود که مثلا فلانی همین که ظن می‌برد به همسایه و فامیلش که ضد آرمان‌ها و بی‌اعتقاد است و احتمال دارد با کسی برای عملیاتی تخریبی نقشه بچیند، یا حتا دوستانی دارد که قیافه‌شان مشکوک به گروه‌های مخالف است، گوشی تلفن را برمی‌داشت و گزارشش را می‌داد. از آن‌طرف تلویزیون برنامه‌اش را با پخش اعتراف‌هایی آغاز می‌کرد و پایان می‌برد که مو را به تن آن طبقه‌ی متوسط سیخ می‌کرد، که اگر این‌ها که معتقدترین بوده‌اند و دین‌دارترین بوده‌اند و وابسته‌ترین بوده‌اند، به گفته‌ی خودشان اسیر اشتباه شده‌اند و روی از آرمان‌ها برگردانده‌اند، پس تکلیف مردم معمولی غیرسیاسی چه می‌شود؟ مردمی که تا آنجا که توانسته‌اند "ملاحظه" ی همه چیز و همه کس را کرده‌اند که به کسی بر نخورد و خاطر زودرنج مسوولی نرنجد.
این نکته‌ها که برای نسل جدید، تاریخ و برای نسل قدیم خاطره است، همه سبب می‌شد که مردم با رضای خاطر و دل خوش جشن تولد دردانه‌شان را در زیرزمین و با چراغ کم‌سو و پشت پرده‌های کشیده بگیرند. صدای دستگاه ضبط و پخش را هم کم کنند که حرمت خانواده‌های شهید در همسایگی‌شان شکسته نشود، اما حالا چه؟
حالا که نه دشمن قسم‌خورده به مرزی حمله کرده تا مام میهن را به خطر بیندازد، یا حتا گروه‌هایی مشخص و تشکیلاتی به ترور و بمب‌گذاری مشغول باشند، حالا که همه‌ی مردم هم‌آرمان و هم‌پیمان زیر پرچم سه رنگ ایستاده‌اند و حتا مثل اجدادشان متوهم این قضیه نیستند که اگر فلان کشور خارجی، خاک‌شان را تصرف کند ویزای ورودشان به دنیای متمدن می‌شود، حالا چه؟
حالا چرا باید پیرمردانی را که جوانی‌شان را سر این انقلاب گذاشتند، گرفتار دید؟ و چرا باید برای هر کاری "ملاحظه" کرد که از هزار قانون نانوشته و خط قرمز عبور نکرد و خاطر هزار مسوول و غیرمسوول نازک‌گیر سخت‌باور را نیازرد؟
...
ما نسل ملاحظه‌کاری هستیم اما آیا می‌توان درباره‌ی مشکلات برگزاری مراسم جایزه‌های فرهنگی جورواجور خصوصی سوال کرد؟ که مثلا چرا جایزه‌ی منتقدان و مطبوعات به صورت خصوصی و جایزه‌ی روزی روزگاری خصوصی‌تر برگزار می‌شود و جایزه‌ی گلشیری هم که صرفا به اعلام اینترنتی برندگان خود اکتفا می‌کند؟ که چرا جشن‌های فرهنگی و ادبی که برای داوری و جایزه دادن به آثاری برگزار می‌شود که یکایک منتخبان‌شان از هفتادخوان کسب مجوز توسط نهادهای دولتی مختلف گذشته است، باید هر سال و هر سال با مشکل مجوز برپایی مراسم اهدای جوایز روبه‌رو شود؟
آیا بعد از همه‌ی این سال‌ها نباید هر جشن فرهنگی را همچون جشنواره‌ای باشکوه برگزار کرد و به اهل فرهنگ و هنر شادباش ماندن و ساختن فردای این سرزمین را گفت؟ آیا دیگر موقع آن نیست که از جلوه‌های زندگی انسانی نهراسید؟
آری. ما نسل جنگ هستیم و آموخته‌ایم برای حفظ ارزش‌ها و آرمان‌ها ملاحظه کنیم، اما آن‌روزها که جشن‌های ساده‌ی تولد را پنهانی و در زیرزمین برگزار می‌کردیم هزار توجیه وطن‌دوستانه در کار بود، اما امروز چه؟ امروز چرا باید جشن‌های مراسم ادبی را در اندرونی و پشت پرده برگزار کرد؟ امروز از چه کسی باید هراسید و ملاحظه‌ی کدام توجیه وطن‌دوستانه را در نظر داشت؟

***
یادداشت واقع‌نگارانه‌ی پدرام رضایی‌زاده از بهانه‌های ساده‌ی خوشبختی زندگی ادبی را بخوانید.

یکشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۸

اینجا خاورمیانه است

خدایا من سیاسی نیستم
ولی در خاورمیانه حتا رویاهای ما سیاسی است
شب‌ها وقتی خواب می‌بینیم
خواب را به پایان نبرده، با وحشت، بیدار می‌شویم
چرا که می‌ترسیم در بیداری از خواب خود نتوانیم تبری جوییم
وقتی به دختر همسایه سلام می‌کنیم
نگرانیم این سلام
به ضرر منافع ملی باشد
برای همین سال‌هاست زبان به دندان گرفته‌ایم
و بی‌صداترین عاشقانه‌های دنیا را سروده‌ایم
و بی‌صداترین ع‍شق‌ورزی‌های دنیا را ساخته‌ایم

ما در خاورمیانه
وقتی داریم بزرگ می‌شویم
به روزهایی می‌اندیشیم
که دست در جیب، در آفتاب سوزان این سرزمین، ترانه‌های عاشقانه را در خیابان‌ها فریاد بزنیم
و وقتی بزرگ شدیم
فرزندان‌مان را از خواندن بی‌پروای ترانه‌ها بر حذر می‌کنیم

شاعران‌مان را
در این سرزمین
تا مرگ بدرقه می‌کنیم
نویسندگان‌مان را
تا مرزهای مهاجرت
دنبال می‌کنیم
روزنامه‌نگاران‌مان را
در شهر دور می‌چرخانیم
هنرمندان‌مان را
احضار می‌کنیم

و زندان خانه‌ی دوم همه‌ی ماست
در سرزمینی که کسی دوست ندارد سیاسی باشد
در سرزمینی که همه سیاسی‌اند

اینجا خاورمیانه است
خاورمیانه اینجاست
میانه‌ی خاور
و میانه‌ی باختر
آنجا که آب لوله‌کشی دولتی‌اش با خاوران و باختران هرگز در یک جو نمی‌رود

جایی که خورشید قرار بوده غروب نکند
اما غروب کرد
و آسمان بی‌ستاره را بر سر شهر گستراند

خدایا اینجا خاورمیانه است
مشت‌مان را فقط برای تو باز می‌کنیم
و این مشت‌های خالی را با خیال نان پر می‌کنیم
و با خیال عطر گندم و نان در مشت‌های‌مان، قلوه سنگ پنهان می‌کنیم
اینجا قلوه‌های سنگ
بعد از همه‌ی این سال‌ها
قلوه‌ی مردمی است که در قلب گورهای دسته‌جمعی خفته‌اند

خدایا
اینجا خاورمیانه است
بین زمین و زمان
بین زمین و آسمان
صندوق صدقات غرب و ستارگان هالیوود
وی‌اچ‌اس‌های اجاره‌ای بالیوود
جایی که زمین‌های بایر را باید بیل زد
تا چاه نفت سبز شود
تا شرکت‌های نفتی
برای ما خانه‌های شرکتی بسازند
و بشکه‌های خالی نفت را
برای استحمام بچه‌های‌مان
در میدان اصلی شهر قرار دهند

خدایا
اینجا خاورمیانه است
جایی که حتا وقتی به تو فکر می‌کنیم
مشغول فعالیت سیاسی هستیم
چرا که در این سرزمین خالی، در این سرزمین خیالی، عبادت تو نیز سیاسی محسوب می شود

شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۸

فرق دستفروشی و روزنامه‌نگاری

روزنامه‌نگاری شده است مثل دستفروشی. یعنی هی مامورهای شهرداری می‌ریزند سر این چهارراه و می‌گویند «به این دلیل و به اون دلیل اینجا نباهاس کار کنید.» بعد شما باید بدو بدو بروید سر چهارراه بعدی و دوباره بساط کنید.
منتها باز مامورهای شهرداری می‌آیند و به جرم سد معبر یا به جرم اینکه از تیپ شما خوش‌شان نیامده یا به جرم اینکه از تیپ شما دیگران خوش‌شان می‌آید، شما را می‌ریزند پشت وانت شهرداری، می‌برند دربند هواخوری. اون‌وقت خانواده باید بیفتد دنبال سند و وثیقه که شما را از دربند برگرداند خانه. خلاصه مصیبتی است. فرق روزنامه‌نگاری و دستفروشی هم این است که اگر دستفروش را شهرداری بگیرد می‌فرستد گرمخانه؛ اما اگر روزنامه‌نگار را ببرند دربند، دربند هم در زمستان می‌دانید که خیلی سوز دارد.
حالا با این اوصاف، باید چهارراه‌مان را عوض کنیم برای کار کردن. یعنی چهارراه هفته‌نامه ایران‌دخت را که با غلتک صاف کردند باید برویم سر چهارراه‌های دیگر. منتها این چهارراه (یعنی این ستون بهار) سرقفلی‌اش به نام کسان دیگری است. من همین امروز، به صورت مهمان آمدم اینجا، سر این چهارراه که دوزار ده‌شاهی کار کنم و بروم.

...
فرق دستفروشی و روزنامه نگاری - روزنامه‌ی بهار، 15 اسفند 88

پنجشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۸

آقای استانبولی فرهنگی می‌شود


آقای استانبولی با حضور در فضاهای فرهنگی نقش موثری در همه چیز فرهنگ مملکت می‌کند. وی تا به حال از پذیرفتن داوری جشنواره‌ها با مهارت خاصی شانه خالی کرده است.
.
منتشرشده در ایران‌دخت
.

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸

چه کسی می‌خواهد جواب مادر رجب را بدهد؟

حالا ما هیچی. اما چه کسی می‌خواهد جواب مادر رجب را بدهد؟
این سوالی بود که در تحریریه‌ی ایران‌دخت، ساعاتی پس از لغو مجوز شدن، کسی برایش پاسخی نداشت.

طنزهایی که چاپ نشد

چندتایی از طنزهای ایران‌دخت را می‌گذارم اینجا. این طنزها قرار بود دوشنبه - سه‌شنبه صفحه‌بندی شود که برای شنبه، مثل همیشه، بیاید روی کیوسک. خب شتر محترم آمد و روی ایران‌دخت خوابید و مجله لغو مجوز شد. حالا خیلی حرف‌ها در دل آدم می‌ماند که بخواهد بزند، اما حرف‌ها باشد برای جایی دیگر، برای وقتی دیگر. فقط باید بگویم: «خیلی ممنون آقای معاون مطبوعاتی. از شما تا حالا خیلی به ما رسیده است. خیلی.» راستی می‌خواستم آخر جمله‌ام یک آه بکشم. «آه.»



.
دیپلماتیک
 آداب همسرداری و وزیرداری و اینا
1- آقا لاريجاني، جوادشون نه، علی‌شون، گفت: «متاسفم که آمريکايي‌ها مدام ميز مذاکره را ترک مي‌کنند.»
لاریجانی پیشنهاد داد کارگروه‌های ویژه‌ای (که متشکل از دانشمندان جوان ما و مردم آمریکا باشد) میزهای مذاکره را مورد بررسی قرار بدهند که ببینند عیب این میزها از کجاست. لاریجانی احتمال داده است میز و صندلی‌های موجود برای مذاکره میخ داشته باشد. در همین رابطه یکی از مقام‌های آمریکایی به خبرنگار ما گفت: «ما نمی‌توانیم با ایران وارد مذاکره شویم، چون کت و شلوار مذاکره‌کنندگان ما به خاطر میخ موجود روی میزها بدجوری نخ‌کش شده است.»
یکی از مردم آمریکا که خواست نامش فاش نشود گفت: «ما مالیات می‌دیم حال کنیم... اما مالیات نمی‌دیم که هی آدم‌های داش اوباما برن روی میخ مذاکره بشینند که نخ‌نما و نخ‌کش بشند و بعدش هم بروند واسه خودشون کت و شلوار بخرن...»
به گزارش تلویزیون القوطی، تعدادی از مردم آمریکا که نخواستند نام‌شان پنهان بماند با تجمع جلوی کاخ سفید، میز و صندلی‌های خود را برای انجام هر چه بهتر مذاکره به هیات مذاکره‌کننده تقدیم کردند.
گفته می‌شود در تجمعی دیگر مردم به صورت نمادین ابتدا پشت میز می‌نشستند و سپس آن را ترک می‌کردند.

2- علی لاریجانی قبل از این‌که حرف بالا را بزند، خطاب به باراك اوباما گفته بود: «تا دیر نشده فكری به حال وزیر امور خارجه خود كنید.» لازم به ذکر است وزیر امور خارجه‌ی اوباما، خواهرمون هیلاری کلینتون است.
پیش‌بینی می‌شود علی لاریجانی دفعه‌ی بعد نکاتی را پیرامون دست‌پخت همسر اوباما به او گوشزد کند. شنیده شده همسر اوباما برای درست کردن ماکارونی از روغن نباتی جامد استفاده می‌کند، که این امر باعث می‌شود ماکارونی‌ها ته قابلمه بچسبند. به نظر آقا لاریجانی همین مساله‌ی ته‌دیگ سوخته‌ی ماکارانی باعث می‌شود اوباما اعصابش خرد شود و نتواند فکری به حال وزیر امور خارجه‌اش، فکری به حال افغانستان و عراق، و باقی چیزها بکند.

3- آقا لاریجانی، کماکان همان علی‌شان، قرار شده بسته‌ی پیشنهادی خود را که حاوی آداب همسرداری، آداب وزیرداری، آموزش نجاری مقدماتی و پیشرفته، آموزش تهیه‌ی آب‌نبات و شکلات و غیره است، تقدیم مقامات آمریکایی کند.

...

هک و مک
ارتش سایبری تشکر می‌کند
لطفا قبل از این‌که به گیرنده‌های خود دست بزنید، این خبر را با دقت بخوانید. جملات توی پرانتز را ما برای شفاف‌سازی نوشتیم:
فارس (یک نوع خبرگزاری خیلی گل و بلبل است که از قدرت پیش‌بینی بالایی برخوردار است.) نوشت: هک کردن کردن وبلاگ یامین‌پور (همان مجری خوشحاله که لبخند می‌زند.) توسط ارتش سایبری ایران، با ماهیت هک کردن سایت‌های دیگر متفاوت است و این اقدام به عنوان تشکر از برنامه‌های زیبای یامین پور صورت گرفته است. (یعنی چون می‌خواستند تشکر کنند زده‌اند یامین‌پور را هک کرده‌اند. حالا فکرش را بکنید که می‌خواستند تشکر کنند، اگر نمی‌خواستند از طرف تشکر کنند حتما سایت بنده‌خدا را مین‌گذاری می‌کردند!)
ارتش سایبری ایران، که طی ماه‌های گذشته در پاسخ به هتاکی‌های جریان فتنه سایت‌های اینترنتی آنان را به طرز ماهرانه هک می‌کرد (این ماهرانه درست است، عملکرد ارتش سایبری واقعا زبانزد است.) و در این راستا حتی موفق به هک کردن سایت توئیتر نیز شد (البته توئیتر یک سایت است که تویش فقط به اندازه‌ی یک جمله می‌نویسند. مثلا می‌نویسند الان دارم کتاب می‌خوونم یا الان دارم می‌رم دانشگاه، یا الان می‌خوام برم کف خیابون!. در کل نمی‌دانم چرا وقت گذاشتند توئیتر را هک کردند!)، اخیراً وبلاگ دکتر (آخرش معلوم نشد دکتره واقعا؟) وحید یامین‌پور، مجری محبوب (یعنی دوست‌داشتنی! آخی.) و ارزشی (یعنی با ارزش. یک چیز مثل میراث فرهنگی است.) صدا و سیما (منظور از صدا و سیما همان تلویزیون ضرغامی‌اینا ست.) را نیز هک کرده است!
در جملاتی که بر وبلاگ هک شده یامین‌پور نقش بسته ضمن تشکر از او آمده است: "مطمئن باشید که اجر کارهای ارزنده را خدا خواهد داد. خواستیم اینگونه تشکر کنیم جلوه‌اش بیشتر است."
...
یکی از آگاهان گفت: «یامین‌پور برود اسفند دود کند که ارتش سایبری برای تشکر هکش کرده، اگر ارتش غیرسایبری می‌خواست ازش تشکر کند، معلوم نبود چی‌اش را هک می‌کردند.»
آقا یامین‌پور گفت: «البته من الان شده‌ام رییس صدا و سیمای اصفهان. ولی به هر حال خیلی ممنون. خیلی خوب هکم کردین. دیگه میل ندارم.»

...

اوپن بوک
درک مطلب مهدی کلهر
مهدی کلهر گفته است (جدیدا آقا رحیم مشایی رفته مرخصی گویا! برای همین جور ایشان را دارد مهدی کلهر می‌کشد و هی مصاحبه می‌کند.) خلاصه آقا کلهر گفت: « 8 میلیون نفر – از مردمی که به آقای موسوی رای دادند - را متاسفانه چند ماه پیش در اتوبوس خود سوار نکردیم و راننده آنها خودش را با برآوردهای غلط بیرون انداخته است. نگران هستم که این 8 میلیون نفر که بسیار متفرق و سلائق گوناگون دارند را راننده دیگری بر اتوبوس دیگری سوار کند.»
1- به نظر شما، در کل، اتوبوس بزرگتر است یا قطار؟ (نیم نمره. رسم شکل برای مقایسه 2 نمره)

2- هشت میلیون نفر چطور سوار اتوبوس می‌شوند؟ (3 نمره)
الف- چهار میلیون نفر می‌نشینند روی صندلی‌ها. دو میلیون نفر سر پا می‌ایستند. یک میلیون نفر می‌روند در بوفه‌ی ته اتوبوس دراز می‌کشند. نیم میلیون نفر می‌نشینند جای کمک شوفر. نیم میلیون نفر هم می‌روند در صندوق.
ب- به زور سوار می‌شوند.
ج- چهار میلیون نفر از زن‌ها می‌روند قسمت زنانه. چهار میلیون نفر از مردها هم می‌روند قسمت مردانه.
د- هشت میلیون نفر از در سوار اتوبوس می‌شوند.

3- طبق مطلب فوق، اگر 8 میلیون نفر بتوانند سوار اتوبوس شوند، طول اتوبوس باید چقدر باشد؟ (با رسم شکل. 2 نمره)

4- اگر یک اتوبوس داشته باشیم که 8 میلیون نفر جا داشته باشد، در قطار چند نفر جا می‌شود؟ در مترو چقدر؟ (با فرمول و راه حل کامل 3 نمره)

5- به نظر شما اتوبوس فوق را چه کسی اختراع کرده است؟ کجا آن را ساخته است؟ (2 نمره)
الف- دانشمندان جوان – در زیرزمین ساخته شده است.
ب- دانشمندان جوان – صنایع خودروسازی سایپا (دیگر ربطی به آقا بذرپاش ندارد.)
ج- متخصصان داخلی – صنایع خودروسازی ایران‌خودرو

6- به نظر شما یک دلیل که دولت بودجه‌ی لازم برای خرید اتوبوس و تکمیل مترو را نمی‌پردازد، می‌تواند همین مساله باشد؟! چرا؟ نه واقعا چرا؟ (2 نمره و بیست و پنج صدم.)

7- همین‌طوری الکی شکل آقا مهدی کلهر را از حفظ بکشید. (3 نمره. رنگ‌آمیزی و تمیزی کار 2 نمره)

8- اگر این هشت میلیون نفر که آقا کلهر و رفقا، سوارشان نکردند، همین طوری ساکت کنار خیابان بایستند تا یکی بیاید و سوارشان کند، در کدام خیابان‌ها و اتوبان‌ها و جاده‌های کشور زنجیره‌ی انسانی سبز تشکیل می‌شود؟ (یک نمره)

9- اصلا در کل خداوکیلی این آمار 8 میلیون نفری را آقا کلهر از کجا آورده است؟ کلا آمار چیست!؟ (یک نمره)

بعضی از طنزهای هفته‌نامه‌ی ایران‌دخت شماره‌ی 49


آب‌ها
شمقدری و هدیه تهرانی وارد می‌شوند
جواد شمقدری که معرف حضورتان است؟ وی علاوه بر این‌که در اکباتان در حال دویدن دیده شده است و از این طبقه به آن طبقه مشغول گرگم به هوا بازی بوده است، درباره‌ی خانم هدیه تهرانی و وام بلاعوض 120 میلیونی‌ای که گرفته است، گفته است: «با توجه به این‌که عکاس‌ها بُنیه مالی زیاد خوبی ندارند و عکس‌هایشان را با شرایط متوسط و معمولی در نمایشگاه می‌گذارند، خانم تهرانی واقعا هزینه کردند.»
به همین خاطر عکاس‌ها که خیلی شرمنده شده بودند، یک بار دیگر از خانم تهرانی که بنیه‌ی مالی خوبی دارد تشکر کردند.
جواد شمقدری با حفظ سمت گفت: «با پیگیری‌هایی که داشتم متوجه شدم وام پرداختی به هدیه تهرانی بین 20 تا 30 میلیون تومان بوده است»
در همین رابطه هدیه تهرانی گفت: «راستش من پول‌ها رو یه بار دیگه شمردم و دیدم آقا شمقدری راست می‌گه.» خبرنگار ما پرسید: «مگه قبلا نگفتید 120 میلیون بوده؟ بعدش گفتین 80 میلیون بوده؟ جریان چی‌یه؟» هدیه تهرانی که برخلاف عکاسان که بنیه‌ی مالی خوبی ندارند، بنیه‌ی خوبی دارد گفت: «فکر کنم از بس این پول رو شمردم کم شده. از قدیم هم گفتند اگه یه پولی رو زیاد بشماری کم می‌شه... من از جوون‌ها به خصوص عکاس‌ها که بنیه‌ی مالی ندارند خواهش می‌کنم پول‌هاشون رو زیاد نشمرن که کم نشه.»
آقا جواد مطلب ما که داشت به موهاش دست می‌کشید، خیلی قشنگ گفت: «شنیدم عکس‌های خوبی هم با موضوع آب با نگاه متفاوتی به نمایش گذاشتند.»
در همین رابطه پرسیدیم: «مگه شما این نقدهایی رو که روی نمایشگاه آب هدیه تهرانی نوشته شد، نخوندی؟»
آقا جواد گفت: «نه. کجا نوشتن؟»
ما گفتیم: «خب توی روزنامه‌ها و مجله‌ها.»
که آقا شمقدری که قبلا مشاوره‌ی هنری و مطبوعاتی هم می‌داد، گفت: «ا... مگه هنوز روزنامه‌ها منتشر می‌شن؟ پس این شایعه‌ها چی‌یه که هی می‌گین مطبوعات رو ما بستیم، مطبوعات رو ما بستیم... دیدید مطبوعات رو ما نبستیم... تازه ما یه کاری کردیم که مطبوعات جاشون بازتر شه... فکرش رو بکن هر چی تعداد روزنامه‌ها کمتر باشه روی کیوسک اون زیر نمی‌ذارن‌شون... درسته؟»
ما گفتیم: «اولا که ما نمی‌دانیم! دوما که قربون منطقت. سوما که اجازه بدید گفت‌وگو رو تموم کنیم بریم اسفند دود کنیم.»
آقا شمقدری باز هم با حفظ سمت گفت: «فضای ژورنالیستی بیش از حد روی این موضوع زوم کرد.»
ما گفتیم: «فضای ژورنالیستی مادرمرده کجا پس زوم کند؟»
آقا جواد قصه‌ی ما در پایان گفت: « بعضی از هنرمندان با اسفندیار رحیم مشایی دیدار می‌کنند، این دیدارها با افراد دیگری هم صورت می‌گیرد، اما خانم تهرانی را شاید روزنامه‌ها بیستر دوست دارند، مطرح کنند.»
روزنامه‌ها گفتند: «ما بیشتر دوست داریم آقا رحیم مشایی را مطرح کنیم! باقی بهانه است.»


................................................

اوپن‌بوک
درک مطلب آقا ضرغامی
فکر کنم آقا عزت‌الله ضرغامی قرار است طنزنویس شود و یا برنامه‌های طنز بسازد. می‌گویید نه؟ این درافشانی جدید وی را که در صحت و سلامت کامل به زبان آورده، ببینید: «من ادعای توفیق بالا در رقابت با شبکه‌های ماهواره‌ای را دارم و با وجود محدودیت‌هایی که در ایران داریم در جذب مخاطب و جذب اعتماد آنان توفیق داشته‌ایم.»
الف- خب با توجه به جمله‌ی فوق، شباهت‌ها و تفاوت‌های برنامه‌ی شصت دقیقه‌ی بی.بی.سی را با برنامه‌ی خبر شبکه‌ی اول بررسی کنید. (کشیدن شکل مجری‌ها 3 نمره. کشیدن شکل دکود 2 نمره. صدا کردن تابلوی اسم کوچک مجری‌ها 2 نمره. توضیحات و فرمول 3 نمره.)
ب- چرا وقتی تلویزیون آقا ضرغامی در جذب اعتماد مخاطب توفیق داشته، سر این پارازیت را نمی‌گیرند آن‌ور؟ (یک نمره)
پ- مبنای حرف‌های آقا ضرغامی چیست؟ (نیم نمره.)
1- اعتماد به نفس زیاد 2- اعتماد به عوامل پشت صحنه 3- آقا ضرغامی فقط بیست و سی می‌بیند، نمی‌داند جریان چیست 4- آقا ضرغامی فقط شبکه‌ی خبر می‌بیند، توی باغ نیست

آقا ضرغامی گفت: «مزیت نسبی ما زبان فارسی است.»
الف- لطفا این جمله را کلا درک کنید.
ب- مزیت نسبی آلمانی‌ها و مزیت نسبی روس‌ها و مزیت نسبی چینی‌ها را نام ببرید.
پ- مزیت نسبی ما را با رسم نمودار نشان دهید.

آقا ضرغامی ول‌کن ماجرا نبوده و با حفظ آرامش گفته است: «شبکه فارسی1 در هنگ کنگ است و فقط فیلم و سریال را به صورت دوبله پخش می‌کند و آنچه می‌تواند با این شبکه مقابله کند کیفیت فیلم‌های ما است و بر همین اساس این شبکه‌ها توفیق نداشته‌اند.»
الف- به نظر شما ویکتوریا محبوب‌تر است یا به کجا چنین شتابان؟
ب- به نظر شما جومونگ و یانگوم پربیننده‌تر بود یا یوزارسیف؟
پ- به نظر کبری 11 را بیشتر ملت می‌بینند یا سریال‌های پلیسی فخیم‌زاده را؟
ت- در کل جز سریال بیست و سی که شب‌ها پخش می‌شود، کدام سریال تخیلی در ایران ساخته شده است؟

آقا عزت خبر خوش هسته‌ای نداد، اما خبر داد که دیش ملی به زودی وارد بازار می‌شود.
با توجه به این‌که هر چیزی ملی‌اش تولید شده مردم از خارجی‌اش اسقبال بیشتری کرده‌اند، کلا شکل آقا عزت را هنگام گفتن این جمله بشکید. (با رنگ‌آمیزی 2 نمره.)

آقا ضرغامی که معلوم نیست طنزنویسی را از کی شروع کرده است، گفت: «آقای پورحسین واقعا فداکاری کرد و در بسیاری از موارد سعی می کرد سئوالات تخصصی بپرسد. به عنوان مثال از آقای کروبی درباره اقتصاد سئوال کرد که آقای کروبی در پاسخ گفت این سئوال سئوال خوبی است اما من می خواهم از آقای احمدی نژاد بپرسم موضوع هاله نور چه بود و یا یک بار خواست از آقای موسوی یک سئوال بپرسد که دیدید چه برخورد خشنی با وی شد.»
الف- اگر آقا پورحسین فداکاری کرد به نظر شما آقا یامین‌پور چه کار کرد؟
1- از روی مین رد شد 2- هاراگیری کرد 3- مثلث عشقی ایجاد کرد 4- ضربه‌ی عشقی خورد

...
نتیجه‌گیری: چون آیت‌الله دستغیب گفته است: «صداوسیما باید حق جو وحق طلب باشد؛ اگر واقعا اینطور بود چه لزومی داشت که مردم به سراغ شبکه های خارجی بروند؟! باید مردم در جریان تمام اخبار قرار گیرند، همه مردم باید از اوضاع مملکت مطّلع شوند.» ما دیگر نتیجه‌گیری نمی‌کنیم.


................................................

سلبریتی هفته
زیرلفظی هفتهبا توجه به انگشت‌نگاری از ایرانی‌ها، تغییر نام خلیج فارس به بهانه‌های مختلف، مصادره‌ی چهره‌های ادبی ایرانی به نام خودشان، بر هم زدن برگزاری بازی‌های کشورهای اسلامی در ایران به خاطر استفاده از نام خلیج فارس، دو آهو به امیر قطر جایزه داده شد. به همین خاطر این دو آهو، به عنوان زیرلفطی هفته معرفی می‌شوند.

محبوب هفته جمله‌ی «افتخارم این است که در درگیری‌های بعد از انتخابات، هیچکدام از تجمع کنندگان آسیب ندیدند.» به تنهایی پتانسیل این را دارد که در مدارس و دانشگاه‌ها تدریس و تفسیر شود. برای همین به خاطر عمق واقع‌گرایی و قشنگی این جمله، سرداررجب‌زاده به عنوان مفتخر هفته معرفی می‌شود.

مامانی هفته«در زمان شاه، مامان ایران "آمریکا" بود اما برای دانشگاهیان ایران، آمریکا "مامانی" نبود. اما باید ترسید از اینکه در کشوری مامانش آمریکا نباشد ، اما برای نسل جوان آمریکا مامانی باشد.» هیات ژوری تصمیم گرفت گوینده‌ی این جملات را به عنوان مامانی هفته معرفی کند و او کسی نیست جز مهدی کلهر.

................................................

جمله بندی
ارجحیت مادر هنرها و خیار گلخانه‌ای و کفش از غیب

* علی معلم دامغانی: «فرضا بنده شاعر هستم. شعر مادر هنرها است. برای همین ارجحیت دارم نسبت به خیلی‌ها.»
البته هنرمندان گفتند، با توجه به هیبت و وسعت و مساحت و قدمت علی دامغانی، ترجیح می‌دهند وی به جای مادری برای هنر، نقش پدر را بازی کند. اهل منطق هم گفتند «همین استدلال ارجحیتت ما را کشته.»

* مهدی کلهر: «نه تنها وزیر بلکه بسیاری از نمایندگان مجلس هم گلخانه‌ای هستند.»
آقا کلهر درباره‌ی این‌که کدام وزیر خیار گلخانه‌ای و کدام نماینده بادمجان گلخانه‌ای یا کدوی گلخانه‌ای هستند توضیحی نداد.

* علی لاریجانی عازم توکیو شد.
آقا لاریجانی درباره‌ی کثرت سفرهای اخیر خود در این اواخر گفت: «من کلا سفر خارجی دوست دارم.»

* یک شهروند سوریه در اسپانیا به سوی نخست وزیر ترکیه لنگه کفش پرتاب کرد.
احتمالا برای حفظ آبروی روسای کشورها، پوشیدن کفش برای مردم، مثل حمل اسلحه و رانندگی تانک و نفربر، ممنوع اعلام می‌شود. به گفته‌ی کارشناسات مسوولان که قبلا به تیر غیب دچار می‌شدند و می‌مردند، چندوقتی است که دچار کفش غیب می‌شوند و آبروشان می‌ریزد.

* دبیرکل پدافند غیرعامل کشور در علی‌آباد کتول گفت: «مردم فرمولهای اصلی پدافند غیرعامل را اعلام و جایزه دریافت کنند.»
یکی از اهالی علی‌آباد کتول به خبرنگار ما گفت یک بار هم چندسال پیش "مسابقه‌ی محله" به ما جایزه داده بود.


منتشرشده در هفته‌نامه‌ی ایران‌دخت، شماره‌ی 49، هشتم اسفند 1388

اکبر منتجبی، مامور 007 جدید، در فنجان قهوه

فال قهوه

یکی دو روز قبل از این‌که اکبر منتجبی، دبیر تحریریه و دبیر سرویس سیاسی ایران‌دخت، برود دربند هواخوری، نشسته بودیم و داشتیم تفاوت‌های دربند و درکه را بررسی می‌کردیم.
.
فرق دربند و درکه چیست؟
درکه آدم با پای خودش می‌رود. دربند را با این مینی‌بوس‌ها که دور میدان می‌ایستند می‌برندت.
درکه شاتوت دارد، لواشک دارد، آش رشته دارد، باقالی دارد. دربند به خاطر موقعیت سوق‌الجیشی خاصی که دارد فقط مناسب هواخوری است.
در درکه چای قند پهلو می‌چسبد. دربند فقط آب خنک دارد.
میدان درکه یک مسجد مصفا دارد و توی راهش یک امامزاده‌ی دنج و باحال دارد که دل آدم را آرام می‌کند. میدان دربند فقط یک مجسمه‌ی یغور دارد. که معلوم نیست دارد می‌رود یا دارد می‌آید. که معلوم نیست آن چیزی که دستش است عصای کوهنوردی است یا بلانسبت جسم سخت است. و اصلا معلوم نیست چرا هر کسی می‌رسد به میدان دربند، ناخودآگاه نیم‌ساعتی مثل مجسمه خشکش می‌زند و به روبه‌رو نگاه می‌کند و گذشته‌اش می‌آید جلوی چشمش.
این از این.
...
خب، اما فال قهوه‌ی اکبر منتجبی؛
اکبر جان! توی فنجانت می‌بینم که یک نظام می‌بینم و یک آبادی. آیا تو بچه‌ی نظام‌آبادی؟ آیا تو برای آبادی نظام می‌کوشی؟ آیا برای منظم کردن آبادی می‌کوشی؟ آیا در کل معتقدی که نظام‌آباد مثل جمهوری اسلامی از هم قابل تفکیک نیست؟ برای همین تا آخرین نفس یک نظام‌آبادی اصیل می‌مانی؟ (ما نمی‌دانیم.) آقا در کل به بچه‌های نظام‌آباد سلام برسان.
توی فالت یک خودنویس سبز و یک مامور 007 می‌بینم.
آقا این چه وضعش است؟ توی فنجانت می‌بینم که اسمت اکبر منتجبی است! درست است!؟ حال کردی چقدر فال‌های من درست است؟ خب این یعنی چی؟ آیا اکبر، اشاره‌ی ظریفی به آقا اکبر هاشمی رفسنجانی می‌کند؟ آیا منتجبی اشاره‌ی غیرمستقیمی به آقا منتجب‌نیا نیست که رفیق آقا کروبی است؟ آیا همین که اسم تو این‌قدر پتانسیل جرقه دارد کافی نیست که ما به تو مشکوک شویم!؟ واقعا که.
از این جمع اضداد که بگذریم توی فنجان تو یک آقا سیدمحمد خاتمی هم می‌بینم! جان؟ چرا چهره‌ات رفت توی هم؟ دوست نداری؟ باشه... باشه... منتها من نمی‌دانم با این نگاهی که تو داری اصلا چرا تو را بردند دربند؟ آیا خیال کردند تو رادیکالی؟ آیا خیال کردند تو داری تبانی می‌کنی؟ آیا خیال کردند داری نقشه می‌کشی؟ (برادر کارشناس! بازپرس سابق! با شما هستم! این اکبرآقا تا آنجا که ما دیدیم همیشه توی مقالات و تحلیل‌هایش دعوت به عدم خشونت و پرهیز از رفتارهای افراطی داشته. گفتم شاید مقالاتی که پرینت گرفته‌اید اشتباهی شده باشد و نویسنده‌اش آدم دیگری باشد! قربون دست‌تون یک پیگیری کنید شاید قضیه حل شد. ممنون.)
اکبر جان! توی فالت پر از روزنامه است. همه‌ی این روزنامه‌ها الان خیلی بادقت بسته‌بندی شده‌اند. آیا تو یکی از دلایل بسته شدن روزنامه‌هایی؟ آیا تو از کسی پول گرفته‌ای که خیلی زیرپوستی روزنامه‌های ما را ببندی؟ آیا اگر تو دربند بمانی احتمال بسته‌بندی مطبوعات کمتر می‌شود؟ آیا می‌شود؟ آیا می‌دانستی در این مدتی که دربند هستی روزنامه‌ای بسته نشده است!؟ آیا ما نباید به تو مشکوک شویم؟ آیا تو عنصر مشکوکی؟ (ما نمی‌دانیم.) یعنی اون‌وقت اگر تو را دربند نگه دارند روزنامه‌ها بسته نمی‌شوند و روزنامه‌نگارها بی‌کار نمی‌شوند؟ یعنی اون‌ وقت اگر بیایی باز روزنامه‌‌ها بسته می‌‌شوند؟ (اگر این‌طوری است که برادر کارشناس! من به خاطر امنیت شغلی روزنامه‌نگاران هم که شده خواهش می‌کنم یک چندوقتی نگذارید اکبر بیاید! خیلی ممنون!)

...

منتشرشده در هفته‌نامه‌ی ایران‌دخت، شماره‌ی 49، هشتم اسفند 1388