شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۷

این بچه آدم‌‎بشو نیست!

بابام دیشب سر سفره‌ی شام، گفت: «پسرم وقتی بزرگ شدی می‌خوای چی کاره بشی؟»
مامانم گفت: «آره پسرم، چی کاره می‌شی؟»
من گفتم: «می‌خوام این قدر درس بخوونم تا استاد دانشگاه بشم! رییس و معاون دانشگاه بشم!»
دیس پلو از دست مامانم افتاد و برنج‌ها ریخت تو سفره. یک جیغ برعکس کشید و گفت: «خاک بر سرم! خدا نکنه!»
بابام اخم‌هاش رفت تو هم و به من گفت: «ما آبرو داریم! لازم نکرده!»
من گفتم: «ولی استاد دانشگاه دیگه آخر سواده! چرا استاد نشم؟ من می‌خوام عینک بزنم و شاگردهام، مثل تو فیلم‌ها کیف دستی‌م رو برام تا دم ماشین بیارن!»
بابام گفت: «همین که گفتم؛ لازم نکرده!»
مامانم گفت: «همینم مونده فردا فیلم تو رو با موبایل، در و همسایه واسه هم بلوتوث کنن!همینم مونده با لگد در اتاق رو باز کنن، چندتا نره خر بیان تو اتاقت و با موبایل ازت فیلم بگیرن! از خدابی‌خبرها!»
بابام گفت: «مامانت راس می‌گه، باهاس یه شغل آبرومند پیدا کنی بچه! نباهاس دنبال شغلای بی‌ناموسی بری! شیر فهم شد؟!»
...
بابام سر صبحانه گفت: «فکراتو کردی؟»
گفتم: «راجع‌به؟!»
مامانم گفت: «که آخرش می‌خوای چی کاره بشی...»
من گفتم: «می‌خوام پلیس شم!»
مامانم باز یک جیغ برعکس کشید. استکان از دستش افتاد و شکست. گفت: «خاک بر سرم! خاک بر سرم!»
بابام چشم‌هاش را گرد کرد و گفت: «تو درست بشو نیستی بچه! ذهنت فاسده! گفتم این قدر پای ماهواره نشین!»
من گفتم: «آخه می‌خوام از اون کله‌گنده‌ها شم، که هر روز میان تو تلویزیون و حرف می‌زنن! از اون‌ها که با این ماشین‌قوطی‌کبریتی‌های مشکی سر چهارراه وامی‌ستن. از اون‌ها که آفتابه می‌کنن تو حلق اراذل و اوباش و تو تلویزیون نشون‌شون می‌دن!»
مامانم هنوز داشت می‌گفت: «خاک بر سرم! خاک بر سرم!»
بابام گفت: «تو آخرش ما رو دق مرگ می‌کنی!»
من گفتم: «مگه من درجه‌دار بشم، سردار بشم چه عیبی داره؟»
مامانم گفت: «همینم مونده! همینم مونده! از فردا بگن بچه‌ت کی و کی و کی رو اون جور لباس پوشونده، اون کارها رو کرده گرفتنش!»
بابام گفت: «ولی لباس نپوشونده بوده که، لباساشون رو درآورده بوده!»
من گفتم: «ولی...»
بابام گفت: «همین که گفتم؛ لازم نکرده!»
...
سر سفره‌ی ناهار بابام از من دوباره سوال کرد. من گفتم حالا که نمی‌گذارید کار درست و حسابی پیدا کنم می‌خواهم زن بگیرم تا دست‌کم وقتی که بزرگ شدم، "داماد" شوم.
بابام قاشق را از دستش انداخت و با پشت دست، محکم گذاشت تو دهانم. دهانم پر خون شد. مامانم سرش را به جدا کردن گوشت‌های آبگوشت گرم کرد. من گفتم: «ولی...»
که بابام گفت: «بی‌تربیت! بهت خندیدیم پررو شدی؟ حالا بذار بری دبیرستان، بعد […] ت کف کنه!» بعد به مامانم گفت: «می‌بینی خانم! می‌بینی؟»
مامانم گفت: «خاک بر سرم! خاک بر سرم! از فردا ببرش دم مغازه، این بچه آدم بشو نیست!»

پنجشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۷

مسوول امور غیر مهم

در اداره‌ی ارشاد یکی بابایی مسوول این است که به آدم‌هایی که وارد وزارتخانه می‌شوند نگاه کند. اگر چیزی از او نپرسی می‌توانی بروی به کارت برسی. اگر از او چیزی بپرسی نمی‌گذارد بروی داخل. باید کارت شناسایی نشان بدهی. اسم و سمت کسی را که می‌خواهی بروی پیشش بگویی و... . به یک همچین جانداری می‌گویند مسوول امور غیر مهم.
در همان وزارتخانه در بخش کتاب چندین نفر دخترخانم پشت پیشخوان شیشه‌ای در حرکت هستند تا پرینت کتاب‌هایی را که ناشرین برای گرفتن مجوز (یا نگرفتن مجوز!) به آنجا می‌برند روی هم بچینند. به این دخترخانم‌ها می‌گویند مسوول امور غیر مهم.
در همان مکان، آدم‌هایی هستند که به چاپخانه‌ها می‌روند که چیزی خلاف یا بدون مجوز چاپ نشود. این به هر حال برای خودش شغلی محسوب می‌شود. اما آدم‌هایی هم از طرف ارشاد به چاپخانه‌ها نمی‌روند اما در راهروهای ارشاد تردد می‌کنند، یا همیشه در حال رفتن به ناهار یا رفتن برای گرفتن وضو هستند. خیلی وقت‌ها هم به اسم سیگار کشیدن از پله‌ها پایین می‌روند. یا به اسم این که سیگارشان را کشیده‌اند از پله‌ها بالا می‌آیند. با توجه به همچین مشاغلی است که می‌گویم آن‌ها که برای سرکشی چاپخانه‌ها برای چاپ غیرمجاز سرکشی می‌کنند به هر حال شغلی دارند. به این‌ها و خیلی‌های دیگر که دست به دست هم داده‌اند تا در وزارت ارشاد برای ارتقای سطح فرهنگ ملت، پول و زمان صرف کنند، می‌گویند مسوول امور غیر مهم.
...
ارشاد مسوولین مهم و غیرمهم دیگری هم دارد که به علت اطناب کلام از آن چشم می‌پوشیم.
...
در اداره‌ی بیمه یک بابایی مسوول این است که بالای پرونده را یک عدد بنویسد و شما را بفرستد بایگانی. در بایگانی هم چند نفر هستند که همه‌شان با هم سعی می‌کنند یک مهر "ثبت شد" پایین پرونده‌ی ملت بزنند. یک بابای دیگر هم در طبقه‌ی بالا روی مهر بایگانی باید با خودکار آبی یک خط بکشد. یک نفر دیگر هم در طبقه‌ی همکف، که داخل یک اتاق کولردار نشسته است، مسوول این است یک شماره‌حساب را روی کاغذ بنویسد تا بروید آن طرف خیابان پولی را به حساب بیمه بریزید. بعد باید فیش را پیش آقای ایکس ببرید. شما را به اتاق 405 راهنمایی می‌کنند. یک بابایی آنجا نشسته، آنجا هم کولر دارد و این کولر در اداره‌ی بیمه یعنی طرف کارمند رده بالا است و اگر شما این را متوجه نشوید بهتان می‌گوید بروید یک هفته‌ی دیگر بیایید!، خلاصه طرف مسوول این است که به آدم‌هایی که دنبال آقای ایکس می‌گردند بگوید اتاق آقای ایکس طبقه‌ی زیر همکف است. در اتاق طبقه‌ی زیر همکف یک خانم با مانتو و مقنعه و عینک دسته‌کائوچوئی مشکی، که به شکل غلیظی چاق و گرد است پشت یک میز نشسته و می‌گوید آقای ایکس صبح‌ها از ساعت 10 تا 12 فیش‌های بانک را می‌گیرد. به همه‌‎ی این آدم‌ها می‌گویند مسوول امور غیر مهم.
...
در دفتر روزنامه‌ها همیشه چند نفری هستند که در اتاق‌ها می‌چرخند، راجع‌به همه چیز و همه کس نظر می‌دهند و بیشتر زیرآب زدن‌ها به پای آن‌ها نوشته می‌شود. اولین نفری هستند که وارد دفتر روزنامه می‌شوند و صد البته آخرین نفری هم هستند که آنجا را ترک می‌کنند. بدیهی است که اگر نباشند کارها زودتر و بهتر انجام می‌شود.
همیشه طوری حرف می‌زنند که انگار بیشتر از همه می‌فهمند. یا طوری سکوت می‌کنند که انگار بیشتر از آن فهمیده‌اند که بخواهند راجع‌به آن با کسی صحبت کنند. راجع‌به آینده نظرات عجیبی دارند، مشغول دعوت یادداشت‌نویس از لومند هستند، اصرار دارند همه‌ی تیترهای مهم با مشورت آن‌ها نوشته و چاپ شده است، همیشه روی روزنامه‌ی دیروز با خودکار آبی چیزهایی نوشته‌اند که ضعف تک تک سرویس‌ها را به اطلاع دیگران و البته سردبیر و اگر پا بدهد مدیرمسوول برسانند. این آدم یا آدم‌ها به صورت دسته‌جمعی یک شغل در روزنامه‌ها دارند؛ مسوولیت امور غیر مهم.
...
در دستشویی عمومی میدان سربند، یک آقایی است که اصرار دارد شما را به داخل یک دستشویی خاص هدایت کند. مثلا همه‌ی درها باز است اما او می‌گوید "برو تو 3 !" یعنی در شماره‌ی سه. به این آقا می‌گویند مسوول امور غیر مهم.
...
سر بعضی چهارراه‌ها یا در بعضی خیابان‌ها مامورهای راهنمایی و رانندگی‌ای وجود دارد که فقط ایستاده‌اند. یا با حرکت دادن دست‌شان ، با دقت خاصی، رانندگان را در خیابان یک طرفه، به سمت درست هدایت می‌کنند! به این برادران می‌گویند مسوول امور غیر مهم.
...
البته در میدان‌ها، چهارراه‌ها و جلوی پاساژها هم برادران و خواهرانی هم حضور دارند که همین‌طوری اما خیلی بادقت کنار ماشین‌های ون مشکی استقرار پیدا کرده‌اند. این‌ها به هیچ وجه مسوولین امور غیر مهم نیستند. آن‌ها همان‌‌طور که با دقت خاصی ایستاده‌اند در حال بهبود اخلاق جامعه می‌کوشند. کافی‌ست کمی به تاثیری که در حال عمومی شهروندانی که از فاصله‌ی بیست متری‌شان می‌گذرند دقت کنید.
...
وبلاگ‌نویس‌هایی هم هستند که کنار وبلاگ‌شان نوشته شده: "مدیر وبلاگ: فلانی!" این وبلاگ‌ها که در کل یک نفر پسوردش را دارد و در نتیجه همان یک نفر داخلش می‌نویسد یا طبیعتا همان یک نفر است که مطالب وبلاگ‌های دیگر را با دقت نظر خاصی، کپی می‌کند، و دست بر قضا همان یک نفر باید روی خودش مدیریت کند، اساسا وبلاگ‌های غیر مهمی هستند که عقل حکم می‌کند به آن وبلاگنویس‌‌ها بگوییم مدیران امور غیر مهم و یا با حفظ سمت مدیریت‌شان؛ مسوول امور غیر مهم.
...
می‌توانید دور و برتان "مسوولین امور غیر مهم" را پیدا کنید. بهترین مشخصه‌ی آن‌ها این است که به شدت سعی در اثبات خودشان و کارشان دارند. یا وقتی ازشان بپرسید فلان‌جا چه کار می‌کنی می‌گویند: «ای! یه کارایی می‌کنیم!» یا وقتی قرار است به کسی برای کار معرفی شوند این طور معرفی می‌شوند: «ببین آقای مهندس! فلانی رو بیارش اونجا یه کاری بده دستش!» آقای مهندس هم فورا می‌فهمد که باید یک مسوول امور غیر مهم به کارکنانش اضافه کند. راه دیگر شناسایی این افراد هم این است که در محل کارتان بگویید کاش رنگ دیوارها این‌قدر روشن نبود. تنها کسی که از فردا با یک پرونده به اتاق رییس در حال آمد و رفت دیده می‌شود تا در یک برنامه‌ی یک ساله رنگ دیوارها را تیره‌تر کند، یک نفر بیشتر نیست. کسی که خوشحال از این است که فکر نابی را در هوا قاپیده و می‌تواند مخ رییس را برای چند روز بخورد؛ آقای مسوول امور غیر مهم.

جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۷

وسط کار خانم


تصویر آگهی فوق در چهارراه امیراکرم (حول و حوش پاساژ شانزلیزه) برداشته شده است. خوانش شما از از آن چیست؟


نتیجه‌گیری:
جمله‌ی فوق اهمیت استفاده از علائم نگارشی و جمله‌سازی صحیح را گوشزد می‌کند!

پیام بازرگانی:
هم‌اینک نیازمند ویرگول گردتان برای آن وسط‌مسط‌ها هستیم!

...


چند خوانش که توسط فارسی‌شناسان مقیم مرکز به انگار نه انگار پیشنهاد شد؛

1- به یک نفر "وسط‌کار ِ خانم" نیازمندیم

معنی اول: به یک نفر خانم وسط‌کار (وسط کار = شغلی در دوزندگی) نیاز داریم.

معنی دوم: به یک نفر خانم که تخصص و کارش "وسط" است نیاز داریم!

2- به یک نفر وسط ِ کار، خانم نیازمندیم

معنی: به یک نفر خانم، برای وسط و بین کار نیاز داریم!