شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۵

یلدابازی توکا نیستانی

توکا نیستانی یکی از بلندترین قله‌های کاریکاتور ایران و مخصوصا طنز سیاه است. غولی‌ست دوست داشتنی! ه
در پست پیش (با این‌که می‌دانستم وبلاگ ندارد) از او دعوت کردم تا وارد بازی یلدای بلاگستان شود و شد. متنی نوشت و آن را برای من ایمیل کرد. افتخار من است که پنج محرمانه‌ی زندگی او را (که از کودکی کارهایش را در کتاب جمعه می‌ستودم) در وبلاگم منتشر می‌کنم.
...
پوریای عزیز

می‌دانی که من "وب لاگ" ندارم و "وب لاگ" نویس هم نیستم اما ممنون هستم که خواستی من را هم وارد این ماجرای "یلدا بازی" بکنی. پس می نویسم اما برای خودت می فرستم تا در وب لاگ خودت منتشرش بکنی
.
...................................................................

اول - از سه سالگی به مرگ فکر می کردم و از مردن وحشت داشتم، یادم است که به خودم دلداری می دادم که هنوز خیلی زمان پیش رو دارم و نباید به آن فکر کنم... هنوز هم می ترسم.

دوم - در همان سه سالگی عادت داشتم که لوازم قیمتی پدرم مثل خودنویس و عینک و... را از جیب او بردارم و گوشه حیاط خانه با سنگ بشکنم. بزرگتر که شدم انباری خانه مادربزرگم را آتش زدم و شیشه های نوشابه ی بوفه مدرسه امان را دور از چشم ناظم، پشت بوفه ی مدرسه، با سنگ خورد می کردم و از صندوق بوفه پول می دزدیدم! (خودم مسئول بوفه بودم!)... هنوز هم هر روز در حال شکستن چیزی یا خراب کردن زندگی ام هستم.

سوم - از مردهایی که با کت و شلوار رسمی جوراب سفید می پوشند متنفرم! ه

چهارم - پدرم خوابیدن را زیاد دوست داشت و همیشه بهترین مدل من برای طراحی کردن بود. وقتی که مرد -25 سال قبل- تا فاصله‌ی آمدن آمبولانس، برای آخرین بار از جسدش طراحی کردم.

پنجم - زمستان، کلاه، تاریخ فلسفه، آتش شومینه، قهوه ی خوب، بعضی نوشیدنی ها، مصاحبت با جوانان، عاشق شدن، گریه کردن، کتاب خواندن و متروی پاریس را خیلی دوست دارم.

جمعه، دی ۰۸، ۱۳۸۵

یلدابازی وبلاگی

بزرگمهر حسین‌پور یلدابازی را کشاند به ما. ما هم پنج چیز پنهان‌مان را آشکار می‌کنیم!

اول - من حافظه‌ی کوتاه مدت خوبی ندارم اما حافظه‌ی بلندمدتم به شدت قوی است. خاطرات زیادی دارم. مثلا از دو سه سالگی چیزهایی به خاطرم هست که وقتی برای دیگران تعریف می‌کنم از تعجب شاخ درمی‌آورند. چیزهایی مثلا از شش سالگی‌ام تعریف می‌کنم که برادر بزرگم که آن موقع یازده سالش بوده، یادش نمی‌آید.

دوم - پیرو همین مشکل حافظه باید بگویم که در حفظ کردن اسامی مشکل دارم. ممکن است کتابی را که خوانده‌ام اسم نویسنده و حتا عنوان خود کتاب را از خاطر ببرم. یا فیلمی که دیده‌ام. یا مکانی که رفته‌ام. برای همین قدرت توصیف در من به شدت قوی‌تر است از قدرت استفاده از اسامی خاص.

سوم - از بچگی عاشق‌پیشه بوده‌ام. وقتی چهار سالم بود عاشق دختر بیست و دو سه ساله‌ای بودم که هرگز فراموش نمی‌کنم. هدیه‌ای را که برای تولدم آورده بود خیلی خوب به خاطر دارم. یک پیراهن آبی با پارچه‌ی مخمل. رویش یک عکس بزرگ بود از یکی دوتا جانور مثل خرس. اگر باور کنید باید بگویم که حتا بوی آن پیراهن و زبری پارچه‌اش را هم به خاطر دارم.

چهارم - از وقتی بچه بودم دوست داشتم یک نویسنده‌ی بزرگ شوم. حالا سال‌هاست که تلاش می‌کنم و کتاب می‌خوانم تا ببینم می‌توانم آن‌چه را که آرزو داشتم به دست آورم.

پنجم - یک تفکر احمقانه اما رئال در من هر روز قوت بیشتر ی می‌گیرد:
دولت خاتمی برای مردم ایران مناسب نبود. آن‌ها واقعا به یک "همیشه‌احمدی‌نژاد" نیاز دارند. کسی که بتواند چشم‌هایش را ببندد و دهانش را باز کند. می‌دانید خاتمی با همه‌ی خاتمیتش! دهانش را بست اما چشمانش را باز باز نگه داشت.
(حقیقتش من به سرنوشت کشورم زیاد فکر می‌کنم)


حالا دعوت می‌کنم از توکا نیستانی، پنج محرمانه را به سبک بازی یلدابازی وبلاگی رو کند.

شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵

کمکم کن! کمک کن

لباس وبلاگم را عوض کردم. چندتا مشکل پیش آمد:
1- لینک‌هایم پرید.
2- مشخصات و جای ایمیل پرید.
3- فکر کردم بلاگ‌اسپات ، کلا ساختار وبلاگم را به بلاگ اسپات جدید تغییر می‌دهد که نداد.
حالا هر کس می‌داند این سه مشکل چطور حل می‌شود یک ایمیل به خودش زحمت بدهد و مرا کمک کند در این امر خطیر.
الهی خیر ببینید. الهی دست کنید تو خاکستر طلا شود. الهی به نان شب محتاج نشوید. ثواب دارد. این هم ایمیلم!

دعوت به دعوت کسی که باران در دهان نیمه بازش می‌بارد

بروید سری به این لینک بزنید.

اگر حرفی داشتید یا بمیلید یا بآفلاینید یا بکامنتید.

جماعتی هم که فکر می‌کنند در طنز این مملکت حق‌شان خورده شده است و دیده نشده‌اند بیایند یک تکانی به خودشان بدهند که دیده شوند. (مسوول این قسمت برنامه البته من نیستم و عواقبش هم گردن همان است که تکان داده است)

فعلا هم این آی طنز داره خودش رو رو به راه می‌کنه از لحاظ فنی. منتظر باشید. شاید اتفاق خوبی در طنز آن‌لاین بیفتد.

پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۵

ژان وارژان و کوزت زیر پل سیدخندان

مشغول آماده کردن نمایشنامه‌های طنزی برای رادیو هستم. سعی کردم از آن طنز آبکی که هر روز از این وسیله‌ی ارتباطی برای خراب کردن روحیه‌ی مردم به کار می‌رود، حذر کنم. باید دید چه از آب در می‌آید. اجرا هم خیلی مهم است. اولین کار که احتمالا تا هفته‌ی دیگر روی آنتن می‌رود «ژان وارژان و کوزت زیر پل سیدخندان» نام دارد.

اگر بتوانم فایل صوتی‌اش را تهیه می‌کنم و اینجا می‌گذارم. اگر نه که به تکسش اکتفا می‌کنم. وقتی کار ضبط شد و موقع اجرا رسید، جزئیات آن را این‌جا می‌آورم.

پنجشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۵

رسما فحش خوارمادر می‌گذاریم

یک راهکار برای روشن شدن تکلیف ایران با ادا و اصولی که سیاسیون و آحاد ملت موقع انواع و اقسام انتخابات از خودشان درمی‌آورند، وجود دارد. با این راهکار دیگر تکلیف یک‌سره می‌شود. اگر قرار است کسی در انتخابات شرکت کند و به تغییر بیشتر از تقدیر اعتقاد دارد، که شرکت می‌کند. اگر کسی هم می‌خواهد با شرکت نکردنش مشروعیت حاکمیت ایران را زیر سوال ببرد، که شرکت نکند. بحث اینجاست که قبل از هر انتخاباتی فضای جامعه را چنان مسموم می‌کنند که ملت سر در گم می‌شوند چه کنند. می‌ترسند شرکت کنند و آب به باغچه‌ی دیگری ریخته باشند، از طرفی می‌ترسند شرکت نکنند و اوضاع بر همین منوال بماند. در این بدترین سهم را کسانی دارند که تا دقیقه‌ی نود نمی‌دانند تحریم می‌کنند یا نه. اما جوری تبلیغ می‌کنند که تحریم می‌کنند و اگر کسی شرکت نکند کار یک‌سره می‌شود! (این آقایان متاسفانه از همین چپ‌ها و اصلاح‌طلب‌ها هم هستند که آدم تا آنجاش می‌سوزد)
خلاصه آن راه‌کار که گفتم این است که فحش خوارمادر بگذاریم برای کسی که شرکت می‌کند و می‌گوید نمی‌کند. یا کسی که نمی‌کند و می‌گوید می‌کند. یا نمی‌داند بکند نکند. یا نمی‌داند نکند می‌کنند یا نه. یا بکند نمی‌کنند یا می‌کنند. یا بترسد اگر کرد بگویند چون کردی آن‌‌ها هم بکنند. یا بترسد اگر نکند بگویند چون نکردی بکنند.
بله. فکر می‌کنم اصول دموکراتیک چاره‌ی کار ملت و مخصوصا سیاستمداران ما نیست. ناچاریم رسما فحش خوارمادر بگذاریم.
و برای این‌که این فحشی را که گذاشته‌ایم بدانید چقدر سندیت دارد قاطعانه عرض می‌کنم من خودم به شخصه در انتخابات شورا و مخصوصا انتخابات خبرگان شرکت می‌کنم و رای‌هایی هم که می‌دهم مشخص است. نمی‌خواهم فردا پس‌فردا باز جایزه‌های لب لب را از تلویزیون ببینم که سخنرانی می‌کنند.

سه‌شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۵

گفت‌وگو با توکا نیستانی در رادیو تهران

برنامه رادیو تهران
نویسنده: پوریا عالمی

طنز سیاه یا تلخ، برنده چون چاقوی جراحی و تلخ چون عصاره‌ی گیاهی‌ست که تنها چاره‌ی بیماری لاعلاجی باشد.پس در حالت عادی، کسی خودش با پای خودش میل ندارد زیر چاقوی جراحی برود، یا تا آن موقع که بیماری امانش را نبریده است هرگز لب به شربت تلخ نمی‌زند.کاریکاتوری که در طنز سیاه جای گیرد، مخاطب خاص خودش را دارد. و البته کاریکاتوریستی که به طنز سیاه روی می‌آورد، لزوما آدمی نیست که به دنیا سیاه نگاه کند.قدمت طنز سیاه در کاریکاتور - چه در ایران و چه در تاریخ کاریکاتور جهان - اگر از فکاهه‌سازی و خنده‌پردازی در کاریکاتور بیشتر نباشد کمتر نیست.دست‌نیافتنی‌ترین قله‌ها در هنر کاریکاتور، طنز سیاه است. که از دور دست‌یافتنی و سهل‌الوصول می‌نماید اما فتح آن به ممارست‌ها و تمرین‌های بسیار نیاز دارد.در این میان یکی از بلندترین قله‌های کاریکاتور ایران مهمان ماست: توکا نیستانی.

یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۵

لطفا سکوت را رعایت فرمائید

سیدابراهیم نبوی از معدود نویسندگانی‌ست که هنوز سیدابراهیم نبوی است.
او وقتی از ایران رفت مدت کوتاهی به کودک درونش اجازه‌ی خودنمایی داد. کودک درون او هم هر چه می‌خواست بار هر که می‌خواست کرد. همین شد که در داخل کشور، خیلی‌ها، از او رنجیدند.
اما پس از چندی او یک بازگشت مقتدرانه به ابراهیم نبوی ماخوذ به خودش کرد و خوش درخشید. این بار حرمت قلم و انسان‌ها را نگه داشت و دست به نقد و طنز زمانه و سیاست زمانش زد.
مسیری را پیمود که از راستی و درستی خود نلغزید. نه امریکایی شد و دلار امریکایی را انتخاب کرد، نه فکر عافیت کرد و امنیت حکومت ایران را برگزید. ساز خود به دست گرفت و آن را نواخت.
این نامه، پاسخی‌ست که او به نامه‌ی رییس‌جمهور محترم ایران خطاب به ملت شریف و غیور و مومن و همیشه در صحنه‌ی امریکا نوشته است:


جناب آقای احمدی نژاد ریاست جمهوری اسلامی ایران
اگر تاریخی وجود نمی داشت و نامه شما برای ملت آمریکا که دیروز منتشر شده است، در این تاریخ ثبت نمی شد و مردم جهان و آمریکا براین گمان قرار نمی گرفتند که چطور آدمی با این لحن و ادبیات،هنوز رئیس جمهور کشوری با تاریخی کهن و فرهنگی دیرپا مانند ایران است، شاید پاسخ دادن به نامه شما برای مردم آمریکا ضرورت نداشت. و اگر فردایی که حتما خواهد آمد، فرزندان مان از ما سووال نمی کردند که مگر در آن زمان هیچ آدم زنده ای وجود نداشت که پاسخی به این موجود بدهد تا حداقل موجودی که ظاهرا رئیس جمهور ایران به نظر می رسد، در این توهم نباشد که با این نامه نویسی ها کاری سترگ کرده است، شاید هرگز پاسخی به نامه شما نمی دادم. اما متاسفانه مجبورم به شما پاسخ بدهم. نامه تان را خواندم، آقای احمدی نژاد! بس کنید، چرا کاری می کنید که مردم جهان یقین کنند که یک موجود ساده لوح رئیس جمهور ایران است.

نامه‌ی ابراهیم نبوی به احمدی‌نژاد در نشانی دیگر