چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

بگذار باران بیاید...

در تمام دنیا خبری خوش تر از آزادی نیست. من امید این خبر خوش را وقتی کودکی به دنیا می آید، در چشم های پدرش می خوانم.

هادی عزیز، حالا که این بار چشم های تو گزارشگر آزادی و امید به زندگی شده است، خوشحالم.

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۵

درباره‌ی کتاب «نيم‌ساعت قبل از ساعت هفت»

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: فرهنگ و ادب - كتاب
مجموعه داستان “نيم‌ساعت قبل از ساعت هفت”، دربرگيرنده نه داستان كوتاه پوريا عالمي منتشر شد.
به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجيوان ايران (ايسنا)،‌ عالمي در پايان نخستين كتابش، پنج يادداشت آزاد را درباره داستان‌نويسي سورئال آورده است.
او همچنين يك مجموعه داستان و يك مجموعه شعر را براي انتشار آماده دارد.
به گفته عالمي، در مميزي، يك داستان از مجموعه “نيم‌ساعت قبل از ساعت هفت” حذف شده است كه در اين‌باره عنوان كرد: براي اين حذف توضيحي داده نشده است و كتاب‌ها به همه دليلي مميزي مي‌شوند، بدون توجه به قوت داستان يا شعر.

متن اصلی خبر در ایسنا


»نيم‌ ساعت‌ قبل‌ از ساعت‌ هفت‌« مجموعه‌اي‌ است‌ متشكل‌ از نه‌ قصه‌ و پنج‌ يادداشت‌ كه‌ هركدام‌ حال‌ و هواي‌ خاص‌ خود را دارند. در داستان‌ اول‌ كه‌ »معركه‌« نام‌ دارد. قرار است‌ ماجراي‌ ميدان‌ گرفتن‌ يك‌ پهلوان‌ روايت‌ شود، اما به‌ جاي‌ آن‌، ما ماجراي‌ حاشيه‌ يك‌ معركه‌ را مي‌ خوانيم‌ . نويسنده‌ از بستر اين‌ معركه‌ به‌ زندگي‌ محلي‌ مي‌پردازد كه‌ هرچند به‌ ظاهر نكته‌ عجيبي‌ در آن‌ اتفاق‌ نمي‌افتد، اما سرشار است‌ از حرف‌هاي‌ ناگفته‌.در داستان‌ دوم‌ كه‌ اسم‌ كتاب‌ نيز از روي‌ آن‌ انتخاب‌ شده‌ ماجراي‌ عاشقانه‌مي‌خوانيم‌، منتها نه‌ از آن‌ عاشقانه‌هاي‌ متعارف‌.پوريا عالمي‌ روايت‌ خود را از عشق‌ ارائه‌ مي‌كند و به‌ قول‌ خودش‌ هرچند از »قصه‌هاي‌ عاشقانه‌اي‌ كه‌ به‌ دروغ‌ و ترس‌ و پك‌ عميق‌ سيگار آلوده‌ است‌« آزرده‌ خاطر مي‌شود، اما روايت‌ عاشقانه‌اش‌ به‌ همين‌ سبك‌ و سياق‌ است‌. ماجرا از اين‌ قرار است‌: پسري‌ كه‌ مرتبا سيگار مي‌كشد، داستاني‌ را براي‌ راوي‌ تعريف‌ مي‌كند و داستان‌ به‌ اين‌ ترتيب‌ است‌ كه‌ پسر عاشق‌ دختري‌ دانش‌ آموز شده‌ و با هزار زحمت‌ خانه‌اش‌ را پيدا كرده‌ و هر روز نيم‌ ساعت‌ قبل‌ از ساعت‌ 7، جلوي‌ درخانه‌شان‌ به‌ انتظار مي‌ايستد، خواندن‌ بقيه‌ داستان‌،مي‌تواند تفاوت‌ قصه‌ را با ديگر قصه‌ها مشخا كند.در ديگر قصه‌هاي‌ مجموعه‌ نيز اين‌ فضاي‌ متفاوت‌ وجود دارد. جمله‌هاي‌ طولاني‌ قصه‌ اول‌، جايش‌ را به‌ جمله‌هاي‌ كوتاه‌ و نرم‌ قصه‌ دوم‌ مي‌دهد و حال‌ آن‌ كه‌ در قصه‌ سوم‌ كه‌ روايت‌ اول‌ شخا دارد، بازهم‌ مي‌توان‌ اين‌ جمله‌هاي‌ بلند و نفسگير را ديد. نويسنده‌ در همه‌ آنها در حال‌ بيان‌ نوعي‌ داستان‌ گفتاري‌ است‌أ داستاني‌ كه‌ تلاش‌دارد تا با مخاطبش‌ حرف‌ بزند و بي‌واسطه‌ ارتباط‌ برقرار كند.

متن اصلی این خبر در روزنا



و

سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵

مسخ 2

کاری مشترک از: فرانتس کافکا، صادق هدایت و پوریا عالمی

یک روز صبح، همین که مانا نیستانی از خواب آشفته‌ای پرید، در رختخواب خود به حشره‌ی تمام‌عیار عجیبی مبدل شده بود. به پشت خوابیده و تنش مانند زره سخت شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوه‌ای گنبد مانندی دارد که رویش را رگه‌هایی به شکل کمان تقسیم‌بندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقت‌آوری برای تنه‌اش نازک می‌نمود، جلوی چشمش پیچ و تاب می‌خورد.
مانا فکر کرد: «چه به سرم آمده؟» او سوسک شده بود و اصلا و ابدا به ذهنش خطور نکرد یک واژه‌ی فینگلیشی نیم‌سانت در یک و نیم‌سانت، در این دنیای عجیب و غریب می‌تواند تبدیل به افسون قدرمتندی شود که تمام کاهنان اگر خودشان را هم بشکافند و جر بدهند نمی‌توانند جادو و جمبلی برابر آن تهیه کنند. برای همین او که از سه روز پیش بی‌آنکه دلش بخواهد و یا حتا نظرش را جویا شده باشند تناسخی را که هزاران سال وقت لازم داشت در عرض سه روز و سه شب از سر گذرانده بود، نمی‌توانست باور کند که حتا اگر به نظر خودش فرقی نکرده باشد، محمدرضا باهنر، نایب رییس مجلس شورای اسلامی، رسما و تریبونا اعلام کرده است که او فرق کرده و بین آدم‌هایی که ترکی صحبت می‌کنند فرق گذاشته است.

این داستان را در سایت هادیتونز بخوانید