سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۵

مسخ 2

کاری مشترک از: فرانتس کافکا، صادق هدایت و پوریا عالمی

یک روز صبح، همین که مانا نیستانی از خواب آشفته‌ای پرید، در رختخواب خود به حشره‌ی تمام‌عیار عجیبی مبدل شده بود. به پشت خوابیده و تنش مانند زره سخت شده بود. سرش را که بلند کرد، ملتفت شد که شکم قهوه‌ای گنبد مانندی دارد که رویش را رگه‌هایی به شکل کمان تقسیم‌بندی کرده است. لحاف که به زحمت بالای شکمش بند شده بود، نزدیک بود به کلی بیفتد و پاهای او که به طرز رقت‌آوری برای تنه‌اش نازک می‌نمود، جلوی چشمش پیچ و تاب می‌خورد.
مانا فکر کرد: «چه به سرم آمده؟» او سوسک شده بود و اصلا و ابدا به ذهنش خطور نکرد یک واژه‌ی فینگلیشی نیم‌سانت در یک و نیم‌سانت، در این دنیای عجیب و غریب می‌تواند تبدیل به افسون قدرمتندی شود که تمام کاهنان اگر خودشان را هم بشکافند و جر بدهند نمی‌توانند جادو و جمبلی برابر آن تهیه کنند. برای همین او که از سه روز پیش بی‌آنکه دلش بخواهد و یا حتا نظرش را جویا شده باشند تناسخی را که هزاران سال وقت لازم داشت در عرض سه روز و سه شب از سر گذرانده بود، نمی‌توانست باور کند که حتا اگر به نظر خودش فرقی نکرده باشد، محمدرضا باهنر، نایب رییس مجلس شورای اسلامی، رسما و تریبونا اعلام کرده است که او فرق کرده و بین آدم‌هایی که ترکی صحبت می‌کنند فرق گذاشته است.

این داستان را در سایت هادیتونز بخوانید