پنجشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۲

...

شباهت انکارناپذیری با دریاچه‌ی ارومیه دارم
و وقتی از دریاچه‌ی ارومیه حرف می‌زنیم می‌دانیم چیزی از دست رفته است



+ اینجا خاورمیانه است

سه‌شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۲

ادبیات تطبیقی ما و مولوی

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی
گر نامه نمی‌خوانی پس چرا زده seen jamadi ol aval 25 ؟!

استاتوسی که مولوی خطاب به شمس تبریزی در صفحه فیس‌بوکش منتشر کرده و نازخاتون برایش کامنت گذاشته: دیدید؟ نگفته بودم.
توجه کنید که هنوز مولوی به تاریخ هجری قمری زندگی می‌کند.

شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۲

ماجرای من و لپ‌تاپ مدنی‌ام - 2

لپ‌تاپم یک‌چیزی‌ش می‌شود. موس را می‌آورم اینجا، می‌برد آنجا. آنجا را کلیک می‌کنم، اینجا را باز می‌کند. اینجا را باز می‌کنم آنجا را می‌کشد پایین. آنجا را می‌بندم، این یکی را باز می‌کند.
این لپ‌تاپ دیگر نصف حرف‌ها را نمی‌زند، نصفی را هم ما توی فارسی توی هر صدتا کلمه، چهاربار استفاده می‌کنیم. 
الان خواستم یکی را لایک کنم، یکی دیگر پوک شد. خواستم مرتضا را پوک بک کنم، زلیخا بلاک شد. خواستم شاهین را تگ کنم، شهین تگ شد. 
می‌خواهم عکس یکی را لایک کنم، موسم می‌پرد، معلوم نیست کجا لایک می‌شود.
لپ‌تاپ نیست که. فعال مدنی است. دارد به ساعت زیاد کار کشیدن ازش، اعتراض مدنی می‌کند و دست از کار کشیده و اعتصاب کرده. 

ماجرای من و لپ‌تاپ مدنی‌ام - 1

لپ‌تاپم به علت فشار کار زیاد، اعتصاب کرده و دکمه‌هاش یکی درمیون کار می‌کنه. موسش هم که یک ماهه نیومده سر کار.
دلار بی‌پدر هم هر چی میاد پایین، روی قیمت‌ها تاثیری نداره. قیمت‌ها بالا مونده که مونده. چهارصد تومن چهارصدتومن رفت روش، الان بیست تومن اومده پایین می‌گن ارزون شده نمی‌صرفه، نمی‌فروشیم.
رفتار قیمت‌گذاری توی بازار مصرف، شبیه رفتار ساقی‌های مواده. چون می‌دونه لازم داری، و اون هم توی محله، رقیبی نداره، زجرت می‌ده.
الان هم چون هیچ بازاری رقابتی نیست، کسی سعی نمی‌کنه خدمات بیشتر بده، یا ارزون‌تر بده تا مشتری جلب کنه. چون می‌دونه طرف انتخاب دوم نداره.
دلار چقدر اومد پایین؟ یکی بره گزارش بگیره، وقتی رفت بالا، چقدر روی جنس‌ها رفته، حالا که اومده پایین، قیمت‌ها چقدر کم شده.
مثل اون طرف که زنبور نیشش زده بود و هی می‌گفت دردش بخوابه بادش نخوابه.
الان درد بالا رفتن قیمت دلار خوابیده، ولی بادش عمرا بخوابد.

سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۲

بیمارستان کودکان و تجربه‌های کوچک



مطمئنم می‌روم کمک‌های اولیه یاد می‌گیرم، بعد می‌روم پرستاری کودک یاد می‌گیرم، بعد می‌روم بیمارستان‌های مزخرف‌مان به صورت داوطلبانه برای بچه‌ها شکلک درمی‌آورم و کتاب می‌خوانم و حوصله می‌کنم غذاشان را بخورند. 
وقتی تب دارند، بداخلاقی نمی‌کنم. حوصله می‌کنم که تب‌شان کم شود و آن‌ها هم در این فاصله هی بی‌تابی کنند اما من بداخلاقی نمی‌کنم.
اصلا هم از آمپول نمی‌ترسانم‌شان. احمقانه است. وقتی قرار است همین آمپول حال‌شان را بهتر کند، چرا باید باهاش بترسانم‌شان که غذا بخورند یا بگیرند بخوابند؟
بعد هم نمی‌فهمم دکتر و سوپروایزر توی بیمارستان خصوصی بخش کودکان چرا با لباس مشکی، تو بگو سرمه‌ای سیر، می‌آیند بالا سر بچه؟ انگار ملک‌الموت.
تا می‌آیند تو، بچه شروع می‌کند به گریه.
توی بیمارستان دولتی چطوری است؟ آن‌ها هم تیره‌پوش هستند؟
بچه تا می‌بیندشان گریه‌اش می‌گیرد. همین لباس سفید که از لحاظ ذهنی به آدم امنیت خاطر، تو بگو تلقینی، می‌دهد چه ایرادی دارد؟

یک گزارش می‌خواندم، طرف توی فروشگاه‌ها و تبلیغات محصولش، روپوش سفید تن فروشنده می‌کرد، چون به این نتیجه رسیده بودند، ذهن مردم با روپوش سفید رابطه عاطفی و اطمینان درمانی و درستی حرف دارد. حالا این‌ها همه مشکی‌پوش، تو بگو سرمه‌ای سیر.
آدم گنده توی راهرو می‌بیند، فکر می‌کند مدیری ناظمی چیزی هستند یا آمده‌اند، برگه‌های مالیاتی را بگیرند و ببرند. بچه ببیند چی فکر می‌کند؟

مزخرف‌ترین جای دنیا بیمارستان است. به‌خصوص اگر همراه بیمار باشی. اما بخش کودکان جای خوبی است. جایی است که تو برای آمدن لبخند روی لب کودک تلاش می‌کنی. که بی‌تابی می‌کنی تا او دردش را تاب بیاورد. بی‌قراری می‌کنی تا او قرار و آرام بگیرد.

اولین بار که پای آدم به بخش کودک بیمارستان باز شود، هزارتا فکر می‌ریزد توی سرش و همه‌اش غصه می‌خورد چرا آن‌قدری که از خودش توقع دارد، کاری از دستش برنمی‌آید. چرا بلد نیست بچه را وقتی گریه می‌کند و اشتها ندارد، به خوردن غذا دعوت کند. که حواس بچه را پرت کند، تا تیره‌پوش‌ها بیایند نبض بگیرند و سرم بزنند و بروند پی کارشان و سایه غمگین‌شان را از اتاق بیرون ببرند، تا بچه گریه‌اش بند بیاید.


توصیه‌های پورااا به بزرگترها

- توی جیب‌تان اسباب بازی داشته باشید. اسباب بازی ساده. و او را غافلگیر کنید.

- بادکنک ببرید. عالی است. با گاز هلیوم. که برود بچسبد به سقف. و نخ بلندی از آن آویزان باشد، تا سر بچه باهاش گرم شود.

- هله هوله داشته باشید. پاستیل و کاکائو. خودمان از خوردن پشت هم غذای بی‌مزه بیمارستان دل خوشی داریم؟ نه. خوردن یک کمی هله هوله - به شرطی که قول بدهد به خانم دکتر نگوید!- به جایی برنمی‌خورد. بعدش که طعم دهانش عوض شود، غذای بی‌مزه را راحت‌تر می‌خورد.

- شعر بلد باشید. شعر کودکانه. شیرین. پر از تصویر.

- شعر بندتنبانی بلد باشید. تا دست بزند. برقصد.

- براش برقصید. 

- تخت بیمارستان را برایش تشبیه به هر چیزی کنید جز تخت بیمارستان. مثلا بگویید ماشینی است که پرواز می‌کند. بگویید فرشی است پرنده. با ملحفه روش را بپوشانید و بگویید خانه نقلی اوست. منحصر برای او.

- به زور به بچه غذا ندهید. 

- غذا دادن را تبدیل به بازی کنید. بگذارید نیم ساعت بیشتر طول بکشد. ولی وقتی دهانش به غذا باز شد، خودش بازی بازی غذا را می‌خورد. توی دهان شما هم از همان غذا با دستان کوچکش می‌گذارد. حوصله کنید. عجله نکنید. زمان برای بچه‌ای که روی تخت بیمارستان است بیشتر کش می‌آید.

- گاهی با احتیاط و هماهنگی با پرستار، بغلش کنید. بروید توی راهرو. همه چیز را نشانش دهید. توی اتاق بیمارستان چه چیزهای جالبی وجود دارد؟

ببریدش در راهرو و به پرستارهای کشیک و دیگران معرفی‌اش کنید. تا بداند این‌ها هم آدم‌های آشنا هستند که قرار است چند روز بهش سر بزنند.

- بگذارید پاش را بگذارد روی پیشخان. بگذارید حس کند در قلمرو پرستاران و پزشکان حق ورود دارد. ترسش می‌ریزد.

- نگویید اگر غذا را نخوری، می‌دهیم فلانی می‌خورد. یا فلانی می‌آید و می‌خوردش. چه حرف بدی است؟ می‌شود گفت غذات را بخور تا زودتر خوب شوی. تا قوی شوی. همین. یا بیا با هم بخوریم. و هم‌غذاش شوید. بگذارید ببیند شما دارید غذا می‌خورید تا اشتهاش باز شود. هیچ چیز زورکی و با ترساندن، به آدم مزه نمی‌دهد.

- چسب روی دستش را تبدیل به یک بازی کنید. مثلا بگویید این را از کجا خریدی؟ کی برات آورده؟ چقدر خوشگل است. چقدر بهت می‌آید. به‌علاوه بامزه‌ای است. و دوتا چسب را بردارید و به‌علاوه بزنید روی دست‌تان. 

- بامبیلک جای سرم و خونگیری و غیره را که باید روی دستش تحمل کند، اعصاب بچه را به هم می‌ریزد. یک دستش را محدود می‌کند. می‌شود شبیه دستبند یا دستکشش خواند. یا مثلا گفت دستت شلوار پوشیده سرما نخورد. هوا گرم شود شلوارش را درمی‌آورد. یا اگر سنش بالاتر است گفت که واقعا برای بهبود، نیاز به سرم و گرفتن خون دارد، و این بهترین راه است که فقط یک بار سوزن برود توی دستش.

- ببوسیدش. 

- باهاش حرف بزنید. منتها برای حرف زدن با بچه مسخره حرف نزنید. او ممکن است به کاکائو بگوید چاچائو. به شکلات بگوید شاکولا یا هر چی. شما این را بهش نگویید. او فکر می‌کند دارد می‌گوید کاکائو و شکلات. وقتی اداش را در می‌آورید و بهش می‌گویید چاچائو می‌خوری؟ شاکولا می‌خوری؟ او اگر می‌توانست می‌گفت: چرا مثل آدم حرف نمی‌زنی، خرس گنده؟

- باز هم ببوسیدش. 

- بغلش کنید، حتا اگر باید بستری باشد. حتما بغلش کنید.