جمعه، مهر ۰۸، ۱۳۹۰

چیزی نیست

تبدیل شدن به چیزی که نیستی که چیزی نیست. خیلی ساده است.
تبدیل شدن به چیزی که می‌خواهی چیزی که هستی که باید باشی که باید بشوی خیلی ساده نیست. اصلا ساده نیست. برای همین وقتی می‌خواهیم تبدیل شویم به چیزی که می‌خواهیم کم کم چیزی می‌شویم که نمی‌خواستیم و چیزی که نمی‌خواهیم چون تبدیل شدن به چیزی که نیستی خیلی ساده است و یک‌مرتبه می‌بینی چیزی هستی که چیزی هم نیست و چیزی هم نیستی که هستی و این موضوع هرگز در ذهن ما چیزی نیست چون حواس‌مان به چیزی نیست. یک روز صبح چشم‌مان را باز می‌کنیم و به جای آدمی دیگر زندگی می‌کنیم. خیلی ساده است. و چیزهای ساده غم بزرگتری دارند. برای همین وقتی به کسی می‌گوییم چه‌مان شده است و به چه چیزی تبدیل شده‌ایم یا داریم می‌شویم، می‌گوید: «چیزی نیست... این که چیزی نیست.»

اگر جای رییس‌جمهور بودیم چه می‌کردیم؟

آقای محمود احمدی‌نژاد اول مهر یک کاری کرد که خیلی صدا کرد و مثل توپ صداش پیچید و صدابردارها تندی صداش را برداشتند و صداش از صدا و سیمای آقای ضرغامی‌اینا پخش شد و از بلندگوی همه‌ی مدرسه‌ها - وسط آن همه سر و صدا - به هوا رفت. این کار صدادار که همچین صدا کرد چه بود؟ احمدی‌نژاد پرسش مهر مطرح کرده بود که: «اگر جای رییس‌جمهور بودید، برای اعتلای ایران چه می‌کردید؟» حالا صداش را درنیاورید اما آیا با صدای بی‌صدا پرسیده شده الان که من رییس‌جمهور هستم باید چه کار کنم؟ آیا پرسیده شده شما رییس‌جمهور بودید چه کار می‌کردید که من نمی‌کنم؟ آیا پرسیده شده اصولا رییس‌ جمهور باید چه کار کند؟ (ما نمی‌دانیم.)

خب حالا ما چند نفر را نشاندیم روی کاناپه و ازشان درخواست کردیم بگویند اگر جای رییس‌جمهور بودند برای اعتلای ایران چه می‌کردند؟



کاناپه‌نشین‌ها

علامه علی‌اکبر دهخدا گفت: اعتلا یعنی: «بلند شدن. علو. بلند برآمدن روز. بر بلندی برکردن. بر بلندی برآمدن. بر زَوَر چیزی شدن )زَوَر = زبر است که بالا باشد.). بر زبر چیزی شدن. به طاقت آوردن و چیره گردیدن. غالب شدن.» در نتیجه برای بلند شدن و علو و بر بلندی برکردن و غیره چه می‌شود کرد؟ چه بگویم که سایتم هم فیلتر است. هی هی.

فرزندان تعدادی از نمایندگان مجلس گفتند: آقا اجازه؟ بابامون می‌گه نگو بابامون گفته بگو خودمان گفتیم که اگه ما رییس‌جمهور بودیم بقایی و مشایی و رحیمی رو می‌فرستادیم ددر.

اسفندیار رحیم مشایی گفت: کلید هواپیما دست منه. خلبان صحبت می‌کنه هواپیما از مسیر انحراف پیدا کرده... (خلبان: لیدی‌ز اند جنتل‌من... توجه نکنید اگه من خلبانم که هیچ صحبتی ندارم و دارم راه خودم رو می‌رم...) گفتم کلید هواپیما دست منه... هوایپما انحراف پیدا کرده... داریم با سرعت می‌ریم تو کوه... اما نترسید... یه سری طلسم زیر صندلی‌هاتون وجود داره... اون‌ها رو بگیرید تو مشت‌تون و بهش شش‌تا فوت کنید همه چیز حله... (خلبان: لیدی‌ز اند جنتل‌من... من خلبانم سوییچ رو پیدا نمی‌کنم... راستی لیدی‌ز اند جنتل‌من... ترمز دستی نداره هواپیما؟)

ثمره هاشمی گفت: اگر من جای رییس‌جمهور بودم؟ مگه الان کجام؟

محسن رضایی گفت: اگر من رییس‌جمهور بودم محسن رضایی را به عنوان مشاور استخدام می‌کردم.

علی لاریجانی گت: اگر من جای رییس‌جمهور بودم اول می‌رفتم گواهی پزشک می‌آوردم برای ده دوازده روز غیب غیرموجه‌ام.

محمدرضا باهنر گفت: من اگر جای رییس‌جمهور بودم جای طرح کردن پرسش مهر به پرسش فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور و پرسش باقی ماه‌های مجلس جواب می‌دادم.

حسین شریعتمداری گفت: اگر من جای رییس‌جمهور بودم پس کی جای من بود؟

[…] گفت: اگر من جای رییس‌جمهور بودم از جام جنب نمی‌خوردم.

محمدباقر قالیباف گفت: اگر من جای رییس‌جمهور بودم... ئه؟ مگه الان من جای رییس‌جمهور نیستم توی شهرداری؟ الان هم دارم می‌خوانم برای ریاست‌جمهوری.

[…] گفت: […]

محمد علی‌آبادی گفت: هلو. آی ام ئه ماحممد عالی‌آبادی. دیس از مای پرزیدنت.






منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 7 مهر 90، شماره‌ی 2272
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۰

داستان داداش ایران


 چند روز پیش سفیر عراق آمده بود روزنامه که متاسفانه چون کاناپه پر بود و بیست و چند سال هم از جنگ ایران و عراق گذشته بود نتوانستیم در خدمتش باشیم و به خدمتش برسیم. اما امروز که منتظر مشتری برای کاناپه بودیم داشتیم روزنامه را تورق می‌کردیم که دیدیم محمد آقا مجید الشیخ در گفت‌وگو با "اعتماد" درباره‌ی پرداخت غرامت جنگی به ایران گفته: «برادر که از برادر شکایت نمی‌کند.»
البته ما نمی‌دانیم ما با عراق برادرتریم یا دایه‌ی مهربان‌تر از مادر؟ چون عراق به آن یکی برادرش، آقا کویت اینا، دارد غرامت می‌پردازد تپل. و البته همین داداشش هم دقیقا بعد از این‌که ما با "کشور برادر و دوست عراق" می‌جنگیدیم با عراق گلاویز شده بود و جنگ "خلیج فارس" می‌کرد. […]
حالا ما در کار برادرها دخالت نمی‌کنیم. به قول سفیر عراق، داداش ایران از داداش عراقش نباید شکایت کند. اما به فیلمی که به دست‌مان رسید توجه کنید؛
 
دیالوگ
داداش ایران: داداش عراق، […] دعوا تمام شد رفتی، پول دوا درمونش رو هم نمی‌دی؟ پول عمل زیبایی‌ش پیشکش.
داداش عراق: داداشی... داداشی... داداش که از داداش شکایت نمی‌کنه فدات شم. (صدای بوس لپی داداش عراق بر لپ برادرش ایران)
داداش ایران (در حالی که لپش را پاک می‌کند): ولی داداش عراق پس اون همسایه‌تون چی؟
داداش عراق: پس اون همسایه‌مون هیچی.
 
داداش ایران داداش ایران
حالا یک قصه‌ای برای‌تان تعریف کنم؛ از قدیم در خاورمیانه، جنب سمرقند و بخارا، رفتار لوتی‌وار داداش ایران معروف بود. توی محل وقتی ایران وارد می‌شد اهالی محل نیم‌خیز می‌شدند و می‌گفتند: «داش‌مون اومد.»
بعد از مدتی یکی از همسایه‌ها که اسمش روسی‌اُف بود گفت: «داش ایران بیایم خونه‌ت رو یه تعمیرات اساسی کنیم؟»
آقا ایران گفت: «بیا. دست‌تون هم درد نکنه.» […]. بعد یک روز به ایران گفت: «داش ایران بیایم از این حوض بالای خونه‌ت یه استفاده‌ی اساسی کنیم؟ اصلا بذار خودم لایروبی‌ش کنم. باشه؟»
آقا ایران گفت: «بیا. دست‌تون هم درد نکنه.» بعد آقا ایران توی روزنامه خواند که خارجی‌ها به لایروبی و لجن کف دریا می‌گویند «نفت و گاز.» و بعدها هم فهمید استفاده‌ی اساسی در زبان فرنگی یعنی خاویار و ماهی و چی و چی. خلاصه آقا ایران چیزی نگفت. یک روز به روسی‌اف گفت: «برادر که از برادر شکایت نمی‌کند اما مرد حسابی دیگه تیر در نکن که. ترکمن‌چای‌بازی در نیار این‌قدر حالا من هیچی نمی‌گم.»
داش روسی‌اف گفت: […]
خلاصه این از این. از آن ور […]
خلاصه از آن موقع بود که گفتند که "برادر که از برادر شکایت نمی‌کند، مثل داش‌ایران‌مون." البته آقا ایران که دید همه برادرش هستند و نمی‌تواند از کسی شکایت کند یک روز صبح زود که همه خواب بودند گفت می‌خواهد بابت غرامات جنگ جهانی دوم شکایت کند. که ملت گفتند: «چی؟» که گفت: «هیچی.»
 
ادامه‌ی ماجرای برادری‌ها و نابرابری
حالا از برادری‌ها و داش‌مشدی‌بازی‌های ایران با اون یکی همسایه‌ها و داداش‌هاش مثل […] کلی حکایت نقل کرده‌اند که همه‌اش آموزنده است. منتها چون کاناپه دوست ندارد توی کار داداش‌ها موش بدواند، آن حکایت‌ها را نقل نمی‌کند و امیدوار است کسی از مطبوعات شکایت نکند چون مدعی‌العموم و دادستان و کی و کی برادر مطبوعات و رکن چهارم دموکراسی هستند و برادر هم که از برادر شکایت نمی‌کند.
 
نتیجه‌گیری
قصه که به اینجا رسید از اتاق فرمان اشاره کردند: «باید یک نتیجه‌گیری کنیم» و نتیجه‌گیری کردیم: «همین داش‌ایران توی همه‌ی این سال‌ها که روی پای خودش وایساد و مجیز کس و ناکس نگفت، هیشکی نتونست بهش چپ نگاه کنه. هر چند هفته‌ای یه بار تحرمیش کردند ولی داش‌ایران‌مون هنوز سر پاست و بیدی نیست که با این بادها بلرزه. البته با تمام جنگ‌های دور و برش تو همه‌ی این سال‌ها تمامیت‌ارضی‌ش رو تونسته حفظ کنه و دمش گرم.» 
 
 
 
 
 

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 6 مهر 90، شماره‌ی 2271
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۰

نمونه سوالات جدید؛ نیویورک خود را چگونه گذراندید؟


ما، کاناپه‌نشینان مقیم مرکز، احساس می‌کنیم با توجه به تغییراتی که مملکت کرده ... برای همین امروز و با توجه به این‌که سال تحصیلی جدید آغاز شده، نمونه‌هایی از سوالاتی را که باید در مقاطع مختلف مطرح شود، بیان می‌کنیم.
موضوع انشا: 1) نیویورک خود را چگونه گذراندید؟ 
2) علم بهتر است یا جریان انحرافی؟ \
3) دوست دارید در آینده رحیم مشایی شوید؟ چرا؟ 
4) موضوع انشا (مناطق) آزاد 
5) [...]
ریاضی: 1) اگر قیمت خانه در سال اول از قرار متری سیصد هزار تومان باشد و در سال هشتم از قرار متری دو میلیون تومان باشد ثابت کنید در هشت سال قیمت خانه ثابت مانده است. 
2) جعفرقلی بیکار است. او دارای مدرک دانشگاهی و بیست و شش سال سن است. اگر در شش سال، هر سال دو تا سه میلیون شغل ایجاد شده باشد الان جعفرقلی چندشغله است؟ اگر شونزده شغل بهش رسیده باشد چرا الان بیکار است و درآمد و بیمه هم ندارد؟
3) جعفرقلی هشتش گرو نه‌اش است اما تلویزیون می‌گوید جعفرقلی خوشبخت است و خوشی زیر دلش زده است. با ذکر فرمول نشان دهید چرا جعفرقلی احساس بدبختی می‌کند؟ 
4) [...]
5) اگر یارانه نقدی ماهانه نفری 40هزار تومان باشد واقعا چی کار کنیم باهاش؟ با رسم شکل توضیح دهید. 
علوم: 1) نحوه‌ی تولید کیک زرد را با ذکر فرمول بنویسید و در انتها نیم کیلو کیک زرد در زیرزمین مدرسه تولید کنید. 
2) با ذکر فرمول ثابت کنید احیای چای ایرانی و گندم ایرانی و برنج ایرانی با کیمیاگری و تبدیل مس به طلا تفاوتی ندارد.
جغرافیا: 1) دریای خزر چند درصدش برای ما است و با روسیه چه کار کنیم در کل؟ 
2) برای خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه چه راه‌هایی داریم؟ 
3) برای از بین رفتن جنگل‌ها سه راه جدید پیشنهاد دهید. (توجه کنید که قاچاق چوب، فروش به بخش خصوصی، آتش‌سوزی راه‌های جدید نیستند) 
4) [...]
تاریخ: 1) مکتب ایرانی را شرح دهید و شکل اسفندیار رحیم مشایی را بکشید. 
2) قبل از این‌که آقای محمود احمدی‌نژاد رییس جمهور شود دنیا چه شکلی بود؟ 
3) اولین کسی که در طول تاریخ برای مدیریت جهان ثبت نام کرد چه کسی بود و چه شد؟ 
4) [...] 
5) به غیر از امیر منصور آریا کدام جنازه توانست، در طول تاریخ، سه سال بعد از مرگش فعالیت داشته باشد و 3000 میلیارد تومان اختلاس کند؟
پاسخ‌ها
پاسخ‌های خود را گوشه‌ی روزنامه یادداشت کنید. پاسخنامه در دفتر روزنامه، طبقه‌ی دوم، کشوی سوم از پایین موجود می‌باشد. 


منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 4 مهر 90، شماره‌ی 2269
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۹۰

گزارش پاییز - 2



نمایشگاهی از آثار مفهومی پاییز در خیابان‌های ایران برگزار می‌شود.

در اعتراض به تنهایی بی‌سابقه‌ی آدم‌ها، هنرمند معاصر، آقای سال خورشیدی 91، نمایشگاهی از نقاشی‌ها و آثار پاییزی و مفهومی خود را در قالب نمایشگاه‌هایی خیابانی در کوچه و پس‌کوچه‌ها و روستاها و در صورت استقبال بیشتر در خیابان‌ها و شهرهای ایران در معرض تماشا و قضاوت رهگذران خواهد گذاشت.
تنهایی معضلی است که بعد از مهاجرت‌های روزافزون و افسردگی حاصل از این مهاجرت‌ها، آدم‌ها را تهدید می‌کند.
آقای سال خورشیدی، هنرمندی که آثار پاییزی‌اش در بیشتر کشورهای دنیا به نمایش در آمده است، پیش از این هر ساله نمایشگاه آثار پاییزی و اعتراضی خود را پس از تبلیغات هماهنگ و گمراه‌کننده‌ی تابستان در ایران برگزار کرده است. نمایشگاهی که برگزاری امسال آن با اما و اگرهایی همراه است.
به گفته شاهدان عینی سال گذشته آقای سال خورشیدی برای برگزاری نمایشگاه آثار پاییزی خود با مشکل روبه‌رو شده بود. از او خواسته‌اند آثار محیطی خود را در سطح شهر به گونه‌ای برگزار کند که درخت‌ها لخت نشوند و برگ‌شان تن‌شان بماند. در ایران موضوع لخت شدن مساله‌ای است که گفته می‌شود احساسات عمومی را تحریک می‌کند.
چندی پیش گفته شده بود به شرطی نقاشی‌های پاییزی سال خورشیدی می‌تواند  روی در و دیوار شهر برود که خانم‌ها از پوشیدن چکمه خودداری کنند.
امسال نیز مسوولان از پاییزی خواسته‌اند به جای آثار پاییزی در نمایشگاه خود از آثار بهاری و گل و بلبلی استفاده کند. خواسته‌ای که آقای سال خورشیدی را برآشفته کرده است.
به گفته‌ی منتقدان هنری، استفاده‌ی بیش از اندازه از رنگ قرمز و نارنجی در نمایشگاه‌های اخیر سال خورشیدی تاثیر غمی است که وجود این هنرمند را فرا گرفته است. 
آیا آدم‌های تنها به تماشای آثار مفهومی و پاییزی آقای سال خورشیدی به خیابان‌ها و کوچه‌های شهر خواهند رفت و از امکان عشق و عاشقی استفاده خواهند کرد یا باز هم پای سریال‌های مکرر و مکدر تلویزیون و ماهواره جوانی خود را به پیری زودرس و بی‌عشق پیوند می‌زنند؟ 

خبرنگار اعزامی انگار نه انگار، خیابان ولیعصر، تهران


جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۹۰

مگه اسمش فرودگاه نیست؟

مگه اسمش فرودگاه نیست؟
فرودگاهه دیگه. یعنی محلی برای فرود. برای ورود. برای اومدن.
مگه اسمش فرودگاه نیست؟
پس چرا توی این چندسال همه ازش بلند شدن. پریدن. رفتن.
مگه اسمش فرودگاه نیست؟
شاید فروگاه درستش باشه. یعنی محلی برای فرو رفتن. فرو رفتن. فرو رفتن.
ماها که جایی رو نداریم واسه فرو رفتن حتا باهاس توی خودمون فرو بریم... فرو بریم... فرو بریم...
وقتی پاتون رو می‌ذارید روی شونه‌مون که بپرید، روی دل‌مون که برید، روی همه چی
حالا چرا دارم به شما گیر می‌دم؟
تقصیر شما که نیست. تقصیر فرهنگستان زبان و ادب فارسی‌یه. آره.


مگه اسمش فرودگاه نیست؟
کی داره واسه جاها و چیزها اسم تعیین می‌کنه توی اون فرهنگستان لعنتی زبان و ادب فارسی؟
دارم از تو می‌پرسم مگه اسمش فرودگاه نیست؟
با این اسم‌گذاشتن‌هاتون. با این نون‌هاتون.



الهام روی کاناپه



الهام، غلامحسین‌شون، رفت گوشه‌ی کاناپه و کز کرد و پاهاش را بغل گرفت و گفت: «چرا دیگر کسی من را سوژه‌ی طنز نمی‌کند؟ افسردگی گرفتم. حضورم خیلی کم‌رنگ شده. الان این بقایی و رحیمی و رحیم مشایی و علی‌آبادی هر روز سیصد چهارصد کلمه طنز برای‌شان نوشته می‌شود. حتا بیشتر از طنزی که برای آقای احمدی‌نژاد نوشته می‌شود. اما من چی؟ آن موقع که فقط من نقل محافل بودم این‌ها کجا بودند؟ یادم است یک موقعی من یک سخنرانی می‌کردم – یادته سخنگو بودم؟ رفته بودم کت و شلوار مخصوص خریده بودم براش – خلاصه من از این طرف یک سخنرانی می‌کردم یک هفته ستون‌های طنز تغذیه می‌شد. از آن طرف خانمم... راستی فاطمه خانم را می‌شناسید که؟»
گفتم: «بله. خانم فاطمه رجبی از دانشمندان، مخترعان و کاشفان جوان ما بودند دیگر؟ که نظریه‌ی "معجزه‌ی هزاره‌ی سوم" را مطرح کردند؟»
الهام، غلامحسین‌شون، گفت: «خانم منه.»
گفتم: «خوش به سعادت‌تون. تبریک می‌گم.»
الهام‌، غلامحسین‌شون، خندید و گفت: «ممنونم. ممنونم.» و بعد آه کشید و گفت: «یک موقعی همه‌ش حرف ما بود. حتا خیلی وقت‌ها این‌قدر حرف‌های ما عمیق بود که خبرنگارها و نمایندگان مجلس درباره‌ی حرف‌های خانمم می‌ماندند چه بگویند... اما الان چه؟ حتا آمریکا – که مرگ بر آن باد - هم دیگر من را نمی‌برند. من مک دونالد دوست داشتم آخه.»
گفتم: «الهام جان، البته غلامحسین‌تون، می‌فهمم. می‌فهمم. خب حالا یک چیزی بگو من به خاطر نون و نمکی که توی ستون‌های قبلی‌ام با هم خورده بودیم، امروز بیاورمت روی کاناپه. بگو. حالا که رحیم مشایی و توابع نیستند یک آس رو کن.»
الهام گفت: «از جرم 3000 میلیارد تومانی اخير نبايد، به عنوان اختلاس نام برد، اين يك فساد مالي است، واژه اختلاس آن را از نظر موضوع و مرتكبينش محدود و گاه منحرف مي‌كند.»
گفتم: «می‌فهمم. باز هم آس داری رو کنی؟»
الهام گفت: «اين‌كه مي‌گويند اختلاس يعني كارمندان دولت در آن دخالت داشته‌اند و بخشي از آن بانك‌هاي دولتي و بخشي هم كاملا دولتي است، چه اثبات شود يا نه، بايد اطلاع رساني دقيق صورت گيرد.»
گفتم: «خواستم بگویم می‌فهمم می‌فهمم اما واقعا نفهمیدم. به فارسی بود؟»
الهام، کماکان غلامحسین‌شون، گفت: «نمی‌دونم راستش.»
گفتم: «الهام جان همین‌ها که گفتی خوراک یک هفته‌نامه‌ی طنز را تامین می‌کند. دستت درد نکند. دیگر نداری؟»
گفت: «نه.»
گفتم: «حالا یک ذره چی؟ یک نگاهی بکن و فکری کن، شاید یک ذره، یک جمله دیگر داشته باشی.»
الهام گفت: «چرا یک جمله‌ی دیگر دارم.» و گفت: «ما تنازل در اصول را قبول نداريم.»
گفتم: «خب حالا.»
نسخه‌ی نهایی
الهام، غلامحسین‌شون، قبل از رفتن گفت: «جبهه پايداري دور برگردان ندارد، افرادي كه بخواهند در گفتمان انحراف ايجاد كنند تحميلي هستند.»
به نظر ما مشکل اینجاست که دور برگردان نمی‌گذارند. برای همین طرف که خیالش تخت است و خر مراد را سوار شده، پاش را می‌گذارد روی گاز و می‌رود. بعد بر اثر تندروی یا می‌رود در گاردریل و گارد ویژه می‌آید سراغش، یا می‌رود در تپه و یک تپه فتح‌نشده باقی نمی‌گذارد، یا می‌رود توی چنار و مجبور است بزند کنار، یا می‌زند به وسیله‌ی روبه‌رویی و طرف را هوا می‌کند، یا خودش می‌افتد توی دست‌انداز و هوا می‌شود. البته این‌ها احتمالات است، در بیشتر مواقع وقتی دوربرگردان نباشد و طرف منحرف شود می‌خورد به مردم و از روی مردم رد می‌شود. دست آخر خودش هم که پشتش به کمربند ایمنی گرم است و مصونیت ایربگی دارد صحیح و سالم از ماشین پیاده می‌شود و به دوربین لبخند می‌زند. 



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 31 شهریور 90، شماره‌ی 2267
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۰

گفتن ندارد که...

گفتن ندارد که من آدمی هستم که خوشحالی‌م را همه می‌فهمند، ناراحتی‌م را یکی دوتا از رفقای نزدیکم. این نه اخلاق و عادت است که رفتاری است که دست خودم هم نیست. اگر بخواهم درد دل کنم هم دهانم باز نمی‌شود و زبانم نمی‌چرخد. اما شش هفته پیش، وقتی نرسیده به روستای نراق در راه اصفهان، خوردیم به تپه و چشم و قفسه سینه و دست و بال‌مان وبال‌مان شد و موبایل و لپ‌تاپ‌مان گم، اصلا خیالش را هم نمی‌کردم که یک روز بعدش که رسانده بودیم خودمان را به تهران و باید می‌رفتم پی دوا و درمان – که هنوز هم درگیر و دارش هستم - ایمان پاکنهاد، که دبیر صفحه‌ی آخر است، در ستون خالی‌مانده‌ی کاناپه توضیح مفصلی از تصادف و ناخوشی و ناسلامتی‌ام بنویسد و مهران کرمی، که دبیر تحریریه است، در ستون پشت صفحه یکی دو روز در میان گزارشی به شوخی و جدی از حال و احوالم بدهد و جمال رحمتی هم متنبه شدن و درس عبرتش را در ستونی مجزا بنویسد. از این‌ها گذشته، تلفن‌ها و اساماس‌های دوستانم بود روی تلفن دستی‌ام و ایمیل‌های سراسر لطف در صندوق نامه‌ی جیمیل و صندوق نامه‌ی فیس‌بوکم. تلفن‌ها و پیام‌های مهربان و دلسوزانه‌ی فراوان خوانندگان به دفتر روزنامه‌ی اعتماد که هر روز خبرش را بچه‌ها به گوشم می‌رساندند پربارترین محصول خوشی‌ام بود در برهوت امید و انگیزه در این روزها. مثلا هنوز محبت آن خانم پیری که تماس گرفته بود تا سوپ بپزد و برایم بیاورد متاثرم می‌کند و سوغات‌های مقوی و خوشمزه‌ی خوانندگان روزنامه، از کردستان و آذربایجان تشویقم می‌کند که بیشتر ناخوش بمانم! دیروز هم که آمدم پاکتی دربسته دستم دادند با امضای "برادران” که حاوی کیسه‌ی پر و پیمانی قرص کلسیم بود با یک نامه‌ی مهربان که درش نوشته بود این قرص‌های اعلائی است که برای مصرف شخصی از فرنگستان آورده شده و حالا برای بهبود من به دفتر روزنامه فرستاده‌اندش. خب من چه کار باید کنم؟ جز این‌که ابتدا لبخندی بر لب بیاورم و سرخوش شوم از دوستی این همه دوست و کمی بعد کمر خم کنم، کرنش کنم و بگویم: «گفتن ندارد که، ولی کاش رودهای این سرزمین از مهربانی‌تان جاری بود تا دستی از درختان باغ‌ها میوه‌ی بی‌مهری و نامردمی نچیند.»



منتشر شده در روزنامه‌ی اعتماد

یک پیرزن سکته کرد اما چرا؟




اپیزود اول
یک پیرزن سکته کرد.
قبل از این‌که بگویم این پیرزن چرا سکته کرد، یک حکایت کاناپه‌ای برای‌تان تعریف کنم. یک آقایی می‌رود خواستگاری. پدر دختر می‌گوید: «برای چی می‌خواهی زن بگیری؟» آقا پسر می‌گوید: «اول این‌که وام ازدواج زیاد شده، دوم این‌که آقای احمدی‌نژاد گفته هر بچه‌ای که زاد و ولد کنیم به خاطرش یک میلیون تومان دستخوش می‌دهد، سوم این‌که مسوولان انتظامی در تلویزیون آقای ضرغامی می‌گویند آدم زود ازدواج کند آمار فحشا و تجاوز می‌آید پایین، چهارم این‌که لایحه‌ی حمایت از خانواده‌ی مجلس می‌گوید زن گرفتن خوب است حتا دوتا روی هم...»
پدر دختر گفت: «باز هم دلیل داری یا تمام شد؟»
آقا پسر گفت: «یک دلیل دیگر هم دارم.» پدر دختر گفت: «چی؟» آقا پسر گفت: «آخه دوست دارم.»
نطق پیش از دستور آقای خواستگار که تمام شد پدر دختر باهاش گرم گرفت و گفت: «البته اصل بر برائت است، اما شما عادت بدی چیزی داری خودت بگو. که همکاری کنی هم برای خودت خوب است هم زودتر به نتیجه می‌رسی.»
آقا پسر گفت: «من عادت بدی ندارم. فقط تخمه می‌شکنم.»
پدر دختر گفت: «این که عیبی ندارد. حالا برای چی تخمه می‌شکنی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... راستش بعد از سیگار تخمه شکستن حال می‌دهد.»
پدر دختر گفت: «سیگار هم می‌کشی؟ حالا چرا سیگار می‌کشی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه، راستش بعد از مشروب سیگار می‌چسبد.»
پدر دحتر گفت: «ددم وای. نوشیدنی هم می‌خوری؟ حالا چرا نوشیدنی می‌خوری؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... راستش بعد از منقل و وافور و قلقلی مشروب می‌چسبد.»
پدر دختر گفت: «آخ ددم وای. پس اهل دود و دم هم که هستی... حالا چرا مواد مصرف می‌کنی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... وقتی با دوستان می‌رویم فسق و فجور و تجاوز گروهی بعدش یک دودی می‌گیریم.»
پدر دختر گفت: «آقا شما خیلی اوضاعت خرابه که. حالا چرا می‌روی دنبال فسق و فجور و تجاوز گروهی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... هر وقت مواد مخدر قاچاق می‌کنیم و مواد را می‌فروشیم بعدش یک جشن کوچکی مثل همین‌ها که گفتم می‌گیریم.»
پدر دختر در این جای قصه از حال رفت و سکته کرد.
اپیزود دوم
برگردیم سر خبر خودمان. یک پیرزن سکته کرد. اما چطور؟ این پیرزن در روستای اردل در 55 کیلومتری شهر کرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری در خانه‌اش نشسته بوده که زنگ خانه‌اش را می‌زنند. پیرزن در خانه‌اش یک لامپ و یک بخچال و یک تلویزیون خراب دارد. پیرزن تنها لامپ خانه‌اش را خاموش می‌کند و می‌رود در را باز می‌کند. قبض برق را از مامور مربوطه می‌گیرد، مبلغ را می‌خواند و سکته می‌کند. روی قبض برق نوشته: «مبلغ قابل پرداخت 8 میلیون تومان.»
اپیزود سوم
حالا برگردیم سر حکایت. می‌خواستیم توضیح بدهیم که چه چیزهایی در اقتصاد و سیاست و دولت و مدیریت کشور و جهان دست به دست هم داده که یک قبض برق 8 میلیون تومانی برود در خانه‌ی یک پیرزن در روستای اردل در 55 کیلومتری شهر کرد، که متاسفانه ستون کاناپه دیگر جا ندارد و اگر جا هم داشت و می‌نوشتیم بعد از انتشار تبدیل می‌شد به […] !





منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 30 شهریور 90، شماره‌ی 2266
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

سه‌شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۰

آموزش اختلاس در ده قدم



امروز شگردها و راه‌های اختلاس را آموزش می‌دهیم. البته یادآوری می‌کنیم این شگردها برای ممالک غربی است و ربطی به ما ندارد و این‌که این ربطی به ما ندارد ربطی ندارد حتا شما دوست عزیز.
 
- ابتدا اگر چپ هستید باید راست شوید. چون چپ‌ها به خاطر پرداخت قسط هایی که از بانک‌های راست گرفته‌اند و به خاطر تودیع وثیقه باید شبانه‌روز کار کنند و فرصت اختلاس پیدا نمی‌کنند.
- اگر راست هستید نباید چپ کنید. البته اصولا وقتی یک راست چپ می‌کند خیلی خنده‌دار است چون به خودش می‌گوید راست جدید. ولی راست قدیم و جدید ندارد. [...]. در نتیجه... اگر یک راست چپ کند نمی‌تواند اصولا اختلاس کند چون هر وسیله یا چیزی که چپ کند را می‌فرستند در پارکینگ تا از دید عموم دور شود و طبق یک عملیات کارشناسی، مکانیک‌ها و صافکارها روش کار کنند و صافش کنند تا چپی‌اش بر طرف شود. وقتی یک وسیله که داشته راست می‌رفته بدطوری چپ کند بعید نیست آن را از دور خارج کنند.
- البته اگر راست باشید اما جای این‌که چپ کنید انحراف پیدا کنید عیب ندارد.
- اگر چپ باشید اصولا می‌توانید راست کنید اما اصولا نمی‌توانید انحراف پیدا کنید چون چپ خودش چپ است و منحرف محسوب می‌شود.
- تا اینجا آموختیم که در ممالک غربی برای اختلاس باید راست بود یا متمایل به راست بود یا چپی بود که راست شده است.
- سپس باید طرح‌های زودبازده بدهیم. در طرح‌های زودبازده آدم زود بازده‌اش را حس می‌کند. از بهترین نوع‌هایی که زودبازده است گرفتن وام برای راه‌اندازی گاوداری است. شما می‌توانید گاوداری بزنید و اسمش را بگذارید گاوداری "امیر و منصور و برادران". نگران نباشید منتها باید دقت کنید که حتما گاوهایی که انتخاب می‌کنید گاو نه من شیرده نباشند.
- همچنین باید توجه داشته باشید که تپه برای اختلاس مناسب است. برای همین گاوی را انتخاب کنید که مصداق عینی این نظریه‌ی سیاسی نباشد که "گاومان شیر نمی‌ده ماشا... به تپه‌اش.»
- یادتان باشد اگر روی گاوی سرمایه‌گذاری کنید که شیر نمی‌دهد اما تپه‌اش مثال‌زدنی است شما به زودی یک تپه سالم باقی نمی‌گذارید و دست‌تان رو می‌شود.
- شما بعد از چند سال که با این گاوها در گاوداری زد و بند کنید می‌توانید اختلاس چندهزار میلیارد تومانی انجام دهید.
 
پیشنهاد
دولت یا مجلس ترتیبی اتخاذ کنند که اگر واقعا کسی پول‌لازم بود و نیاز به اختلاس چندمیلیاردی داشت بتواند کارش را بکند و آبرویش حفظ شود طفلک. ممنون.



منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 29 شهریور 90، شماره‌ی 2265
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۰

مراحل انتشار ستون طنز روزانه مطبوعاتی




1- باز کردن خبرگزاری فارس یا روشن کردن تلویزیون و تماشای بیست و سی یا مطالعه‌ی ستون خوانندگان روزنامه‌های عصر سابق برای پیدا کردن سوژه. 
2- افسوس خوردن از این که این همه طنزنویس بالقوه هدر شده‌اند و دارند در فارس و صدا و سیما و روزنامه‌ی عصر سابق با مطالب طنزشان به صورت جدی برخورد می‌شود و طنزهای‌شان به جای سرمقاله و گزارش و مصاحبه و تلفن خوانندگان و گفت‌وگوی ویژه‌ی خبری و غیره استفاده می‌شود. 
3- انتخاب یک سوژه از بین هزار سوژه‌ی طنز روزانه. 
4- افسوس خوردن از این‌که خوب نیست آدم هر روز اسفندیار رحیم مشایی و رحیمی و صفار هرندی و فاطمه رجبی را سوژه‌ی طنز کند. 
5- افسوس خوردن از این‌که خوب است اما نمی‌شود هر روز آقای محمود احمدی‌نژاد را سوژه‌ی طنز کرد. 
6- سپس وارد مرحله‌ی تحقیق و تفحص و جست‌وجو پیرامون سوژه می‌شویم. برای این کار باید فیلترشکن را باز کنیم. 
7- طنز را می‌نویسیم. 
8- پرینت طنز را دبیر تحریریه می‌خواند و با قلم سبز بعضی کلمه‌ها و جمله‌ها را حذف می‌کند. 
9- پرینت طنز را سردبیر روزنامه می‌خواند و با قلم قرمز بعضی کلمه‌ها و جمله‌ها را حذف می‌کند. 
10- پرینت طنز را معاون مدیرمسوول می‌خواند و با قلم آبی بعضی کلمه‌ها و جمله‌ها را حذف می‌کند. 
11- پرینت طنز را مدیرمسوول می‌خواند و با ماژیک ضدآب بعضی کلمه‌ها و جمله‌ها را حذف می‌کند. 
12- پرینت طنز را حروفچینی می‌خواند و بعضی کلمه‌ها و جمله‌ها را که به نظرشان خطرناک است، دیلیت می‌کند. 
13- پرینت طنز را صفحه‌آرایی می‌خواند و با موس بعضی کلمه‌ها و جمله‌ها را که به نظرشان شیطنت دارد، کات می‌کند. 
14- مسوول صفحه‌ی آخر چون جا کم دارد پاراگراف آخر را حذف می‌کند. 
15- روزنامه می‌رود برای چاپ. وقتی روزنامه چاپ شد از ستون طنز روزانه فقط این مانده است؛ […] 
16- روزهای دیگر، هر وقت مثل امروز کاناپه حذف شود، مراحل دیگری از روزنامه‌نگاری را آموزش می‌دهیم.





منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 28 شهریور 90، شماره‌ی 2264
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چند حکایت پانصد ساله


برای ترویج فرهنگ کتابخوانی امروز چند حکایت قدیمی از یک کتاب خطی برای‌تان نقل می‌کنیم. این کتاب متاسفانه از پانصد سال پیش تا به حال مجوز نگرفته و هنوز منتظر است. لطفا روی کاناپه دراز بکشید و این حکایات آموزنده را سرلوحه‌ی زندگانی خویش قرار دهید که در پانصد سال اخیر این رمز موفقیت اگر منتشر شده بود دنیا جور دیگری بود.
 
حکایت پنی‌سیلین زدن مرد مجرب را فردای پانصد سال پیش
پانصد سال پیش مردی به درمانگاه رفت و گفت: «آمپول دارم، آمپول پنی‌سلین، می‌زنی؟»
خانم پرستار گفت: «آخرین بار کی پنی‌سیلین زدی؟»
مرد گفت: «همین دیروز.»
خانم پرستار که شنید مرد دیروز پنی‌سیلین زده است، نیازی به تست ندید و آمپول را تزریق کرد. درست دو دقیقه‌ی بعد مرد چشمانش از حدقه زد بیرون، غش کرد، دهانش کف کرد، رعشه گرفت و از هوش رفت. پانصد دقیقه‌ی بعد وقتی مرد به هوش آمد، خانم پرستار گفت: «مرد حسابی، الان یه بلایی سرت می‌آمد من چه خاکی الک می‌کردم؟ مگه نگفتی دیروز پنی‌سیلین زدی؟»
مرد گفت: «بلی. گفتم.»
- «خب پس چرا الان این‌طوری شدی؟»
مرد گفت: «این که چیز عجیبی نیست. دیروز هم درست، همین‌طوری، مثل پانصد دقیقه‌ی پیش شده بودم.»
 
حکایت جامه‌دران مرد را دزد دانا بر او رفته و شعر
پانصد سال پیش دزد به خانه‌ای زد. صاحب خانه که خفته بود از خواب بیدار شد و گفت: «تو دزدی؟»
دزد گفت: «بله. دزدم.» و کارت شناسایی‌اش را نشان داد.
صاحب خانه گفت: «دزدی که با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا. چرا چراغ را روشن نمی‌کنی؟»
دزد گفت: «بعد از پرداخت نقدی یارانه‌ها و گران شدن پول برق، دلم نمی‌آید هم از خانه‌ی مردم دزدی کنم هم برق‌شان را مصرف کنم. چرا که شاعر گفت: مال دزدی یه روزی برمی‌گرده / جز پول برق و گاز و آب که پدر آدم رو درمیاره.»
صاحب خانه که این سخن شنید جامه درید و جامه‌دران به خیابان دوید و البته سر کوچه، دور میدان، به خاطر پوشش نامناسب و بدن‌نما بهش تذکر دادند و الان توی ون نشسته تا خانمش برایش جامه‌ی سالم و غیر دریده و مناسب عرف جامعه ببرد.
 
حکایت دریاچه ارومیه پانصد سال پیش را پانصد سال بعد
پانصد سال پیش دریاچه‌ی ارومیه سر و مر و گنده داشت آفتاب می‌گرفت که منجمی در میدان شهر پیدا شد و به قصد تشویش اذهان عمومی نشر اکاذیب کرد: «پانصد سال بعد ...مردی دولتمرد خواهد گفت دریاچه‌ی ارومیه پانصد سال پیش داغون داغون بوده.»
مردم شهر که مشغول آب‌تنی در دریاچه بودند، وقتی چنین سخنی از مرد منجم شنیدند او را تکفیر کردند و از شهر وی را بیرون راندند. این مرد منجم دعانویس حیله‌گر شیاد که پلیتیکش نگرفته بود، رفت و در گوشه‌ای مشغول سیاه‌نمایی شد و با هم‌دستی اسراییل و آمریکا و انگلیس شبانه کاسه کاسه از دریاچه‌ی ارومیه آب می‌دزدید و می‌برد و به آسیاب دشمن می‌ریخت. درست پانصد سال بعد از این کاسه به آن کاسه کردن‌ها، دریاچه‌ی ارومیه خشک و لاغر شد که یک مقام مسوول ... اعتراضات مردم شهرهای مختلف آذربایجان نسبت به خشک شدن دریاچه ارومیه و سوء مدیریت‌ها در این زمینه را «برخی سر و صداهای بلند شده» توصیف کرد و با طبیعی دانستن خشک شدن این دریاچه، گفت: «دریاچه ارومیه هر 500 سال با چنین شرایطی روبه‌‌رو می‌شود.»
چون این سخن بر زبان رانده شد مشخص شد همه‌ی این خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه نقشه بوده و نیم‌کاسه‌ای زیر کاسه بوده و کاسه کاسه آب برداشتن شبانه از دریاچه ...
 
 
 
 
 

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 27 شهریور 90، شماره‌ی 2263
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

 

پنجشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۰

پیشنهاد؛ وزارت اختلاس و دارایی



خوانندگان کاناپه سوال کرده‌اند چرا هیچ مقام مسوول یا مقام مربوطی با اختلاس 3000 میلیارد تومانی روی کاناپه دراز نکشیده است و خودش را رها نکرده و هر چه تو دلش هست را بیرون نریخته؟
* اول این‌که؛ راستش ما هنوز هم فکر می‌کنیم 3000 میلیارد اختلاس شوخی باشد. یعنی به هر حال هر چیزی یک سقفی دارد. مثلا ما الان بگوییم فلانی یک گله گاو را خورد شما باورتان می‌شود؟ فوق فوقش یک گاو را بشود خورد... 
یا بگوییم اسفندیار رحیم مشایی یک لشگر جن و موکل و انس در اختیار دارد، باورتان می‌شود؟ فوق فوقش یک غول جادو توی شیشه داشته باشد... 
یا بگوییم سیاست‌های دولت دریاچه‌ی ارومیه را چاق کرد، باورتان می‌شود؟ نه دیگر. فوق فوق با کارشناسی ارشدهای صورت‌گرفته الان شلنگ را بسته باشند به شیر حیاط ریاست‌جمهوری در میدان پاستور تهران و شلنگ را کشیده باشند و برده باشند تا ارومیه و الان هم سر شلنگ را گذاشته‌اند توی دریاچه‌ی ارومیه تا کم کم پر شود. دیدید هر چیزی یک سقفی دارد. اختلاس فوق فوقش 2999 میلیارد تومان. 3000 میلیارد تومان دیگر شوخی است.
* دوم این‌که؛ ما تا همین الان خیال می‌کردیم قضیه 300 میلیارد تومان هفت هشت ده سال پیش شهرداری است که مجلس قرار بود درباره‌اش تحقیق کند، اما براش کار پیش آمد و وقت نکرد. 
* البته ما که با علم الاعداد و علوم خفیه و غیبیه آشنایی مفصل نداریم. اهل فن و دیگر جن‌گیرهای غیردولتی و مستقل، لطف کنند و بگویند جریان این عدد 3 و 300 و 3000 چیست؟ خطر که ندارد؟  
 
سخنگوی 3000 میلیاردی
خلاف هم می‌کنید درست خلاف کنید. برای خودتان می‌گویم، اگر آفتابه‌دزدی و جیب‌بری کنید با توسری و به حالت قپانی صدا و سیمای آقای ضرغامی نشان‌تان می‌دهد. (گفتم [...]، بگذریم...) ولی اگر به جای آفتابه‌دزدی و قتل و غارت اختلاس 3000 میلیارد تومانی کنید، برای عملکرد قوی‌تان برای‌تان سخنگو انتخاب می‌کنند.

ما اشتباه کردیم
ما خیال می‌کردیم اوضاع اقتصادی مملکت خوب نیست و هشت مردم گروی نه‌شان است. اما حالا که دیدیم دست کم 3000 میلیارد تومان همین‌طوری یک گوشه داشته خاک می‌خورده و یکی آمده و برداشته و روش هم یک لیوان آب خورده، اما آب از آب در مملکت تکان نخورده و نمی‌خورد، متوجه شدیم اشتباه کردیم و با این اشتباه‌مان آب به آسیاب دشمن ریختیم و سیاه‌نمایی کردیم.
 
حالا حکایت ماست
[...]
 
نسخه
با توجه به این‌که هر چند وقت یک بار خبر یک اختلاس قلنبه می‌شنویم، و با توجه به این‌که هر روز اختلاس درشت‌تر از دیروز، به نظرمان حالا که برای اختلاس سخنگو انتخاب کرده‌اند، یک وزارتخانه اختلاس و دارایی هم راه بیندازند که یک سر و سامانی پیدا کند این قضیه. خیلی ممنون.






منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 24 شهریور 90، شماره‌ی 2261
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۰

مستند حیات وحش "این موجودات محترم"


آقای موسی قربانی آمد و کفش‌ها را کند و چهارزانو نشست روی کاناپه. یک کیسه فریزر دستش بود پر از کاغذ. با پشت دست عرق پیشانی‌ش را پاک کرد و گفت: «این موجودات محترم این مساله را نمی‌فهمند...»
گفتم: «کدام موجودات؟»
گفت: «همین موجودات محترم که این مساله را نمی‌فهمند.»
گفتم: «به سلامتی با تلاش دانشمندان جوان ایرانی، که شبانه‌روز در زیر زمین و روی زمین زحمت می‌کشند، بالاخره "موجودات" زبان باز کرده‌اند؟ اون‌وقت کدام موجودات دقیقا؟ حیوانات؟ نباتات؟ جمادات؟ این کدام "موجود" زبان‌بسته‌ای است که زبان باز کرده اما نمی‌فهمد؟ چرا این خبر خوش غیرهسته‌ای را به گوش جهان نرساندید که زبان "موجودات" را باز کرده‌اید و این "موجودات" این توانایی را پیدا کرده‌اند که بفهمند؟»
گفت: «حالا همچین قضیه‌ی مهمی هم نیست. این "موجودات" زبان‌بسته که نبودند، اندازه‌ی خودشان هم می‌فهمیدند... به هر حال بهره‌ای از عقل هم برده‌اند...»
گفتم: «ببخشید این موجودات دقیقا یعنی چی؟»
گفت: «این موجودات یعنی "زنان".» بعد به کیسه فریزری که پر از کاغذ بود اشاره کرد و گفت: «این لایحه‌ی "حمایت از خانواده" است که به نفع این موجودات است اما این موجودات محترم این مساله را نمی‌فهمند. این موجودات می‌گویند ماده‌ی 23 - که شروط ازدواج موقت در آن درج شده است - ماده حذف شود. با حذف این ماده هر مردی هر وقت بخواهد می‌تواند ازدواج كند.»
گفتم: «می‌فهمم. می‌فهمم. دیگر نگرانی‌ای برای جامعه نمی‌ماند. خسته نباشید.»
مستند حیات وحش "این موجودات" (احیانا قسمت اول)
نریشن: با همه‌ی این اوصاف، در این جلگه زندگی جریان دارد... علاوه بر آهوی ایرانی، یوز ایرانی و گربه‌ی ایرانی "موجودات" دیگری نیز در این منطقه رویت شده است... این موجودات روی دو پا راه می‌روند و توسط انسان‌ها و مردان تربیت شده‌اند تا به زبان انسان صحبت کنند... این موجودات می‌توانند آشپزی کنند و اجاق گاز را خودشان روشن کنند... همچنین دیده شده است که این موجودات وظیفه‌ی حمل نوزاد انسان را درون شکم خود بر عهده دارند... شگفت اینکه این موجود حق رای دارد... آدم از این همه شگفتی در چرخه‌ی طبیعت حیران می‌ماند... تیم فیلمبرداری ما مدت‌ها در کمین بود تا یکی از این موجودات را هنگام ورود به ورزشگاه به عنوان تماشاچی غافلگیر کند... اما درست لحظه‌ای که این موجود می‌خواست وارد ورزشگاه شود مردش آمد و نعره کشید: «ای موجود بدبخت... اینجا چه کار می‌کنی؟ برو خانه ظرف‌ها را بشور و نسبت به همسرت مهربان باش...» چند لحظه بعد مردان دیگری شروع به هو کردن این "موجود" کردند. این موجود [...]

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 23 شهریور 90، شماره‌ی 2260
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

سه‌شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۰

ترکیب عشقی هوس‌آلود؟


دانشمندان جهان در به در دنبال حلقه‌ی گمشده‌ی داروین هستند، در حالی که بر اثر یک جهش پیچیده، حلقه‌ی گمشده‌ی مذکور پیدا شده و هم‌اینک موجودی به نام علمی "صدا و سیما Seda o Sima" و با نام بومی "رادیون و تلویزیون Radion o Televizioon" سال‌هاست که در ایران به حیات خود ادامه می‌دهد. این موجود حتا توانسته تولید مثل کند و هفت هشت شبکه – یکی از یکی قشنگ‌تر – به چرخه‌ی تکاملی اضافه کند. دیده شده است که این جاندار بچه‌های خود را می‌خورد. البته او بین بچه‌های خود تبعیض هم می‌گذارد. بومی‌های ایران معتقدند اگر به اخبار گوش ندهند و احساس خوشبختی نکنند و تلویزیون را خاموش کنند، "صدا و سیما Seda o Sima" عکس‌شان را در 20:30 نشان می‌دهد. بومیان ایرانی وقتی سر و کله‌ی 20:30 پیدا می‌شود، هیچ حرکتی نمی‌کنند و زل می‌زنند به دیوار، تا خطر را از خود دور کنند.
دانشمندان اعلام کرده‌اند صدا و سیما علاوه بر پخش مناظره و رقص شهریاری و احمدزاده، گاهی بخشنامه هم از خودش صادر می‌کند. این بخشنامه که صدا و سیما به خودش ابلاغ کرده، در موزه "نچرال‌ - داروین - تی‌وی‌" تحت تدابیر شدید امنیتی نگهداری می‌شود؛
 
صدا و سیما به خودش چه چیزی ابلاغ کرد؟
 
- طرح ترکیب‌های عشقی هوس‌آلود و مثلث‌های عشقی ممنوع است.
ما: 1- منتها اگر مربع عشقی بشود یا پنج ضلعی و شش ضلعی به بالا بلااشکال است. دقت کنید که "مثلث‌های عشقی" ممنوع است. یعنی اگر یک ضلع از این مثلث مماس و منطبق و عجین با ضلع یک مثلث دیگر باشد ممنوع است. اما اگر یک مثلث عشقی بود که زوایایش فقط بر خودش منطبق بود و Y آن با X دیگری همپوشانی یا تقطیع نداشت ایرادی ندارد و اوکی است.
2- همچنین ترکیب عشقی هوس‌آلود ممنوع است اما ترکیب هوسی عشق‌آلود بدون مانع است.
 
- باید از اختلاط بی‌مورد زن و مرد در تولیدات تلویزیونی در صحنه‌هایی نظیر عروسی، مهمانی خانوادگی، فضاهای کاری و همچنین جشن‌ها اکیدا خودداری شود.
ما: اگر موردی برای اختلاط بود ایرادی ندارد، صدا و سیما فقط روی بی‌موردش حساسیت دارد. مثلا عروسی جای بی‌موردی است چون داماد باید به مهمان‌ها برسد نه به عروس. همچنین مهمانی خانوادگی هم جای بی‌موردی است چون همه باید بنشینند دبلنا بازی کنند یا از سیاست‌های اقتصادی دولت تعریف کنند. "فضاهای کاری" ولی عجیب است آقای صدا و سیما! وقتی کاری نیست که انجام شود ملت سرشان را به چه گرم کنند!؟
 
- نمایش مردان نیمه‌برهنه در تولیدات داخلی و خارجی ممنوع است
ما: البته ما متوجه نشدیم صدا و سیما این بند را خطاب به کدام تلویزیون در جهان نوشته است. برای این‌که تنها مردان برهنه‌ای که ما در تولیدات داخلی دیدیم تولید صدا و سیما نبوده، بلکه تولید فدراسیون کشتی و شنا بوده است. به نظرم آقای ضرغامی باید خطاب به فدراسیون‌های ورزشی این ابلاغ را رونوشت بفرستد. وگرنه آقای ضرغامی نباید نگران باشد چون توی تولیدات صدا و سیما، مثلا توی کانال سه، طرف از حمام درمی‌آید، اما زیر حوله تن‌پوش لباس گرمکن پوشیده!
البته سوال اصلی این است که فقط نمایش مردان نیمه‌برهنه ممنوع است؟ یعنی اگر مرد نباشند یا بیشتر از نیم بود او.کی است؟
بعد هم ما متوجه نشدیم "نمایش مردان نیمه‌برهنه در تولیدات خارجی ممنوع است" یعنی چی؟ الان مخاطب این بخشنامه هالیوود است؟ واقعا؟
 
نسخه
ترکیب عشقی هوس‌آلود؟ مردان نیمه‌برهنه؟ اختلاط بی‌مورد زن و مرد؟ اون هم در عروسی؟ مثلث‌های عشقی؟ خب، با این اوصاف اکیدا توصیه می‌کنیم ادویه‌جات و فلفل و پیاز و غیره را از برنامه‌ی غذایی‌تان بگذارید کنار. شاید دنیا را آرامتر و مهربان‌تر دیدید. 
 
 
 
 
 
 
 
 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 22 شهریور 90، شماره‌ی 2259
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۰

زبان‌شناسی سیاسی و توابع




حالا من یک نقل قولی می‌کنم شما به پای خلاقیت کاناپه ننویسید. توجه کنید که تمام شخصیت‌ها، اسامی و اتفاق‌های زیر واقعی است و هر گونه شباهت با مسوولان مملکتی طبیعی است.
 
ایرنا- محمدرضا رحیمی، معاون اول رییس‌جمهوری، که روی کاناپه دراز نکشیده بود و در شرایط کاملا رسمی بود، وقتی دید اسناد همكاری‌های ایران و اكوادور به زبان انگلیسی تنظیم شده است، ابراز گله كرد و گفت: «چرا به زبان انگلیسی؟ ما هر چه می‌كشیم از دست انگلیس است.»
استاد رحیمی افزود: «ایران و اكوادور زبان‌های خود را دارند و بهتر است به همان زبان‌ها نیز اسناد تنظیم شوند.»
این موضوع باعث تعجب و خنده مسوولان اكوادور شد. آنان گفتند: «راست می‌گی وا...»
 
زبان‌شناسی سیاسی
  • - با توجه به اینکه ایران و اکوادور زبان‌های خود را دارند، به نظر شما محمدرضا رحیمی و توابع به چه زبانی صحبت می‌کنند که ما متوجه منظورشان نمی‌شویم؟ زبان نقد؟ زبان پول؟
  • - با توجه به اینکه ایران و اکوادور زبان‌های خود را دارند، به نظر شما زبان اسفندیار رحیم مشایی و توابع چیست؟ زبان انحرافی؟ زبان آدمیزاد؟ زبان غیب؟ زبان اجنه؟ زبان جمادات؟
  • - با توجه به اینکه ایران و اکوادور زبان‌های خود را دارند، به نظر شما وات ایز د لنگوئج آو مستر علی‌آبادی؟ تنک یو. 
  • - با توجه به اینکه ایران و اکوادور زبان‌های خود را دارند، من تو را كماكان به زبان مادری دوست دارم.
  • - با توجه به اینکه ایران و اکوادور زبان‌های خود را دارند، به نظر شما زبان منصور ارضی و توابع چیست که همراه خانواده نمی‌شود به حرف‌هاش گوش داد؟
 
نسخه
ما می‌خواستیم در این زمینه نسخه بنویسیم که منصرف شدیم. چون دیدیم نسخه ما مثل پرونده‌های اقتصادی است. یعنی جفتش یک طوری نوشته شده که نه مردم می‌توانند بخوانند، نه رسانه‌ها، نه مسوولان قوه‌قضايیه. (راستی، متوجه نشدید که الان ما به پرونده‌های اقتصادی رها شده در قوه قضاییه اشاره‌یي غیرمستقیم کردیم!) 
 
 
 
 
 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 21 شهریور 90، شماره‌ی 2258 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۹۰

گزارش پاییز - 1


به گفته‌ی شاهدان عینی، نخستین برگ‌های زرد در خیابان ولیعصر امروز عصر مشاهده شده است.
بر پایه‌ی این گزارش، هنوز از ورود پاییز به بلوار کشاورز خبری مخابره نشده است.

یک شعر اقتصادی



حساب کردیم با هم که به ازای هر کیلو سیب‌زمینی چند کیلو آب مصرف می‌شه
ما رسیدیم به عدد 250 کیلو
حالا شما متخصص هستید زود حساب کنید به ما بگویید دقیقش چقدره
یک کیلو سیب زمینی؛ دویست و پنجاه کیلو آب
الان این بطری‌های نیم‌لیتری آب چنده؟  /  ها؟
دویست و پنجاه تومان... صد تومان مال ظرفش   /   صد و پنجاه تومان نیم‌لیترش... صد تومن نیم‌لیتر
یک لیترش می‌شود چقدر؟                 دویست
دویست و پنجاه هزار لیتر برای یک کیلو سیب‌زمینی
درست می‌گویم آقای پوراحمد یا نه؟
عددها را ضرب و تقسیم کنید ما اشتباه نکرده باشیم فکر نمی‌کنم اشتباه کرده باشم
دویست و پنجاه تا دویست تومان؟   /   پنجاه هزار تومان آب مصرف می‌کنیم برای یک کیلو
الان این یک کیلو سیب زمینی روی زمین چنده؟
                            صد و پنجاه تومان؟ هان؟
متوسط کشورمان...
نباید تجدید نظر بکنیم؟
آقا یک کیلو سیب زمینی چقدر آب توشه؟ چقدر توسط برگ‌ها تبخیر می‌شه؟
اینه دیگه؟
کل بوته، چقدر آب توشه؟   /   چقدر آب توی یک کیلو سیب‌زمینیه؟
چقدر هم تبخیر می‌شود توسط این برگ‌ها؟   /   مصرف دیگری داریم آب؟
                                                                                 نداریم که
ما می‌گیم سه کیلو آب می‌خواد پنج کیلو آب ده کیلو آب پنجاه کیلو آب می‌خواد
                                                                      والله بیشتر نمی‌خواد
ما داریم چند برابر مصرف می‌کنیم؟ پنج برابر
در حالی که همین الان ما می‌توانیم این آب را با یک تصفیه ساده کشتی کشتی بار کنیم همین اطراف کشور بفروشیم
من حالا نمی‌خواهم این منتشر بشه؛
«من فکر کردم ما اصلا به جای اینکه کشاورزی کنیم
برویم یک کارخانه‌ی آب... بسته‌بندی آب بزنیم
آب‌ها را بفروشیم بدهیم به کشاورزها
درآمدهاشون پنجاه برابر می‌شه بیش از پنجاه برابر می‌شه»
 
توضیح کاناپه:
وقتی این کاغذ دست‌نویس را روی میز دیدم، ابتدا خیال کردم یکی از خوانندگان با ذوق این شعر را برای روزنامه فرستاده است. اما کمی تحقیق و تفحص کردیم و متوجه شدیم این دست‌نویس متن سخنرانی یکی از مسوولان رده بالای اجرایی کشوراست که در جمع مدیران، کارشناسان و دانشمندان جوان استان البرز در رونمایی از ده طرح مهم کشاورزی است. البته با خواندن این سخنرانی به اهمیت و بازدهی طرح‌های رونمایی‌شده پی بردیم. خیلی ممنون. از خوانندگان دعوت می‌کنیم باز هم از این شعرها برای ما بفرستند.
 
 
 
 
 


منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 20 شهریور 90، شماره‌ی 2257 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

 

جمعه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۰

تقصیر آیندگان است


 


آقای محمود احمدی‌نژاد که فعلا حد فاصل سفرهای استانی و سفرهای خارجی است، نشست روی کاناپه که خستگی در کند و گفت: «باید ايران را بسازيم.»

گفتم: «خسته نباشید.»
وی گفت: «خسته شدم.»
ما که یادمان بود چند وقت پیش مشاور درمانی آقای احمدی‌نژاد به خاطر فشار زیاد کاری به وی توصیه کرده بود "شنادرمانی" و "آب‌درمانی" کند، به وی یادآوری کردیم: «دکتر جان، می‌دانم خسته شدی، ولی آب‌درمانی و آب‌بازی و این چیزها الان ممنوع شده و از خارج از کشور هدایت می‌شود. برای همین خستگی را تحمل کن و ایران را بساز.»
آقای احمدی‌نژاد گفت: «باشه.»
گفتم: «البته اصراری هم نیست ها، شما کمی استراحت کن.»
وی گفت: «اين وظيفه و ماموريت ماست و آيندگان از ما انتظار دارند كه كشور را بسازیم.»
گفتم: «می‌فهمم. می‌فهمم. به این سوی چراغ می‌فهمم.»
 
راهکارهای ساخت ایران
با توجه به این‌که آقای احمدی‌نژاد گفته آیندگان از ما (از ما؟ یا او؟ یا شما؟ دقیقا چه کسی؟ ما نمی‌دانیم.) انتظار دارند کشور را بسازیم راهکارهای زیر را بذل و بخشش می‌کینم؛
  • - بهتر است آیندگان روی پای خودشان بایستند و لوس نشوند، […].
  • - ببخشید، الان ما خودمان، آیندگان شش هفت سال پیش هستیم که شما گفتی قرار است ایران را بسازی. حالا هم از شما توقع داریم. دقیقا به کجا باید مراجعه کنیم؟
  • - به نظر ما تقصیر آیندگان است که از دولت انتظار دارند. ما که از دولت انتظاری نداریم. به نظر ما لطفا کاری نکنید و چیزی را نسازید، بگذارید همین‌طوری بماند. با تشکر.
  • - […]
  • - البته ایرانی‌ها مهمان‌نواز هستند. برای همین ما قبل از این‌که ایران را بسازیم یک تعارف زدیم به برادران روسی و چینی. آن‌ها مشغول شدند. البته ما را می‌سازنند یا خودشان را، درست مشخص نیست.
  • - برای ساختن کشور نیاز اسکلت زدن است. برای اسکلت زدن نیاز به فونداسیون و پی‌سازی است. برای ساخت فونداسیون نیاز به گودبرداری است. برای گودبرداری نیاز به صاف کردن سطح زمین است. برای صاف کردن نیاز به تخریب ساختمان قبلی است. خوانندگان عزیز خودشان بررسی کنند و ببینند الان چه احساسی دارند. یعنی دارند ساخته می‌شوند؟ دارند اسکلت می‌شوند؟ دارد پی‌شان قوی می‌شود؟ دارند گود می‌شوند؟ دارند صاف می‌شوند؟ دارند تخریب می‌شوند؟ (پاسخ‌های خود را به شماره‌ی 30004753 روزنامه، اساماس کنید.)
 
نظریه‌ی ادبی
البته سر مساله‌ی ساختن، از قدیم‌الایام، حتا بین شعرا هم اختلاف نظر است؛
صائب گفته: «گر قابل ملال نه‌ای، شاد کن مرا / ویران اگر نمی‌کنی، ‌‌آباد کن مرا.»
لائق: «خندان اگر نمی‌کنی، گریان مکن مرا / ‌‌آباد اگر نمی‌کنی، ویران مکن مرا.»
 
نسخه
این خوب است که ما ایران را بسازیم اما عجیب است ما ایرانی‌ها چیزی را که ایران ساخته باشد نمی‌خریم.






منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 19 شهریور 90، شماره‌ی 2256 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)

روز وبلاگ‌نویسی



عنوان اولین پست وبلاگ من در یکشنبه، نهم اسفند 1383؛

می‌نویسم که از یاد ببرم و از یاد نروم.


بیت:
بنشین سر لپ تاپ و گذر عمر ببین
کین عمر رفته پر از باگ می‌گذرد



پنجشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۰

جوانان بسترسازی نکنند



آقای احمدی‌مقدم، فرمانده نیروی انتظامی روی کاناپه نشست و به نکات ظریفی اشاره کرد که در همین رابطه ما هم به نکات زمختی اشاره می‌کنیم. مثلا:  
 
1- احمدی‌مقدم: «پلیس با تخلیه انرژی جوانان بدون هنجارشکنی موافق است.»
ما: پلیس یک برنامه‌ی هفتگی بنویسد و بگوید کی و کجا جوانان بیایند.
پلیس بگوید جوانان زیر نظر پلیس و بدون هنجارشکنی چطوری انرژی‌شان را تخلیه کنند؟
اگر جوانان بخواهند انرژی‌شان را تخلیه کنند باید بروند پلیس 1+10 یا بروند اماکن، مجوز بگیرند؟
 
2- احمدی‌مقدم: «آب بازی ممنوع نیست.»
ما: «می‌فهمم.»
 
3- احمدی‌مقدم: « آب بازی ممنوع نیست، ما با تخلیه هیجان افراد در جامعه موافقیم اما باید بدانند که این موارد نباید بسترساز هنجارشکنی و سوء استفاده عناصر ضد انقلاب قرار گیرد.»
ما: از بند 1 و 3 نتیجه می‌گیریم جوانان با آب بازی و پاشیدن آب یا ریختن آب روی هم (مخصوصا در پارک‌ها)، نباید انرژی‌شان را تخلیه کنند.
جوانان وقتی با آب‌بازی انرژی‌شان را تخلیه کنند برای ضد انقلاب بسترساز شده‌اند.
بسترسازی شغل خوبی برای جوانان نیست.
 
4- احمدی‌مقدم: «اعتراض دوستداران محیط زیست در ارومیه و تبریز، حق دوستداران محیط زیست است اما باید نوع اجتماع قانونی باشد و برای برگزاری میتینگ مجوز گرفته شود.»
ما: نمکی... نون خشکیه... آهن پاره، پلاستیک کهنه، سماور قراضه، اعتراض، اجتماع، میتینگ و غیره خریداریم. 
 
5- احمدی‌مقدم: «با توجه به شرایط آب و هوایی کشور باید بتوانیم موضوعاتی مثل خشک شدن دریاچه ارومیه را که قابل کنترل و پیشگیری است مدیریت کنیم.»
ما: «باشه. ما می‌توانیم.» 
 
6- احمدی‌مقدم: «سند جامع راهبردی مبارزه با مواد مخدر، پیشرفته‌ترین سند مبارزه با مواد مخدر در دنیا است.»
ما: البته ایران وقتی جزو پیشرفته‌ترین مصرف‌کنندگان مواد مخدر در دنیا، اصلا خوبیت نداشت که سندش (البته سند مبارزه‌اش) برای ما نباشد.
 
7- احمدی‌مقدم: «اگر ماموران بدانند که رفتارشان توسط خبرنگاران، رسانه‌ها یا دوربین‌های تلفن همراه هموطنان ضبط می‌شود مواظب رفتار خود هستند.»
ما: اگر با موبایل‌مان فیلمی ضبط کردیم باید بعدا موبایل‌مان را از کجا پس بگیریم؟
 
8 - احمدی‌مقدم: «ما از انعکاس رفتار ماموران در رسانه‌ها استقبال می‌کنیم.»
ما: یعنی الان ما در کاناپه انعکاس دادیم استقبال می‌کنید؟ 
 
 
 
 
 

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 17 شهریور 90، شماره‌ی 2255 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)