چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۹۰

داستان داداش ایران


 چند روز پیش سفیر عراق آمده بود روزنامه که متاسفانه چون کاناپه پر بود و بیست و چند سال هم از جنگ ایران و عراق گذشته بود نتوانستیم در خدمتش باشیم و به خدمتش برسیم. اما امروز که منتظر مشتری برای کاناپه بودیم داشتیم روزنامه را تورق می‌کردیم که دیدیم محمد آقا مجید الشیخ در گفت‌وگو با "اعتماد" درباره‌ی پرداخت غرامت جنگی به ایران گفته: «برادر که از برادر شکایت نمی‌کند.»
البته ما نمی‌دانیم ما با عراق برادرتریم یا دایه‌ی مهربان‌تر از مادر؟ چون عراق به آن یکی برادرش، آقا کویت اینا، دارد غرامت می‌پردازد تپل. و البته همین داداشش هم دقیقا بعد از این‌که ما با "کشور برادر و دوست عراق" می‌جنگیدیم با عراق گلاویز شده بود و جنگ "خلیج فارس" می‌کرد. […]
حالا ما در کار برادرها دخالت نمی‌کنیم. به قول سفیر عراق، داداش ایران از داداش عراقش نباید شکایت کند. اما به فیلمی که به دست‌مان رسید توجه کنید؛
 
دیالوگ
داداش ایران: داداش عراق، […] دعوا تمام شد رفتی، پول دوا درمونش رو هم نمی‌دی؟ پول عمل زیبایی‌ش پیشکش.
داداش عراق: داداشی... داداشی... داداش که از داداش شکایت نمی‌کنه فدات شم. (صدای بوس لپی داداش عراق بر لپ برادرش ایران)
داداش ایران (در حالی که لپش را پاک می‌کند): ولی داداش عراق پس اون همسایه‌تون چی؟
داداش عراق: پس اون همسایه‌مون هیچی.
 
داداش ایران داداش ایران
حالا یک قصه‌ای برای‌تان تعریف کنم؛ از قدیم در خاورمیانه، جنب سمرقند و بخارا، رفتار لوتی‌وار داداش ایران معروف بود. توی محل وقتی ایران وارد می‌شد اهالی محل نیم‌خیز می‌شدند و می‌گفتند: «داش‌مون اومد.»
بعد از مدتی یکی از همسایه‌ها که اسمش روسی‌اُف بود گفت: «داش ایران بیایم خونه‌ت رو یه تعمیرات اساسی کنیم؟»
آقا ایران گفت: «بیا. دست‌تون هم درد نکنه.» […]. بعد یک روز به ایران گفت: «داش ایران بیایم از این حوض بالای خونه‌ت یه استفاده‌ی اساسی کنیم؟ اصلا بذار خودم لایروبی‌ش کنم. باشه؟»
آقا ایران گفت: «بیا. دست‌تون هم درد نکنه.» بعد آقا ایران توی روزنامه خواند که خارجی‌ها به لایروبی و لجن کف دریا می‌گویند «نفت و گاز.» و بعدها هم فهمید استفاده‌ی اساسی در زبان فرنگی یعنی خاویار و ماهی و چی و چی. خلاصه آقا ایران چیزی نگفت. یک روز به روسی‌اف گفت: «برادر که از برادر شکایت نمی‌کند اما مرد حسابی دیگه تیر در نکن که. ترکمن‌چای‌بازی در نیار این‌قدر حالا من هیچی نمی‌گم.»
داش روسی‌اف گفت: […]
خلاصه این از این. از آن ور […]
خلاصه از آن موقع بود که گفتند که "برادر که از برادر شکایت نمی‌کند، مثل داش‌ایران‌مون." البته آقا ایران که دید همه برادرش هستند و نمی‌تواند از کسی شکایت کند یک روز صبح زود که همه خواب بودند گفت می‌خواهد بابت غرامات جنگ جهانی دوم شکایت کند. که ملت گفتند: «چی؟» که گفت: «هیچی.»
 
ادامه‌ی ماجرای برادری‌ها و نابرابری
حالا از برادری‌ها و داش‌مشدی‌بازی‌های ایران با اون یکی همسایه‌ها و داداش‌هاش مثل […] کلی حکایت نقل کرده‌اند که همه‌اش آموزنده است. منتها چون کاناپه دوست ندارد توی کار داداش‌ها موش بدواند، آن حکایت‌ها را نقل نمی‌کند و امیدوار است کسی از مطبوعات شکایت نکند چون مدعی‌العموم و دادستان و کی و کی برادر مطبوعات و رکن چهارم دموکراسی هستند و برادر هم که از برادر شکایت نمی‌کند.
 
نتیجه‌گیری
قصه که به اینجا رسید از اتاق فرمان اشاره کردند: «باید یک نتیجه‌گیری کنیم» و نتیجه‌گیری کردیم: «همین داش‌ایران توی همه‌ی این سال‌ها که روی پای خودش وایساد و مجیز کس و ناکس نگفت، هیشکی نتونست بهش چپ نگاه کنه. هر چند هفته‌ای یه بار تحرمیش کردند ولی داش‌ایران‌مون هنوز سر پاست و بیدی نیست که با این بادها بلرزه. البته با تمام جنگ‌های دور و برش تو همه‌ی این سال‌ها تمامیت‌ارضی‌ش رو تونسته حفظ کنه و دمش گرم.» 
 
 
 
 
 

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 6 مهر 90، شماره‌ی 2271
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)