جمعه، دی ۰۸، ۱۳۸۵

یلدابازی وبلاگی

بزرگمهر حسین‌پور یلدابازی را کشاند به ما. ما هم پنج چیز پنهان‌مان را آشکار می‌کنیم!

اول - من حافظه‌ی کوتاه مدت خوبی ندارم اما حافظه‌ی بلندمدتم به شدت قوی است. خاطرات زیادی دارم. مثلا از دو سه سالگی چیزهایی به خاطرم هست که وقتی برای دیگران تعریف می‌کنم از تعجب شاخ درمی‌آورند. چیزهایی مثلا از شش سالگی‌ام تعریف می‌کنم که برادر بزرگم که آن موقع یازده سالش بوده، یادش نمی‌آید.

دوم - پیرو همین مشکل حافظه باید بگویم که در حفظ کردن اسامی مشکل دارم. ممکن است کتابی را که خوانده‌ام اسم نویسنده و حتا عنوان خود کتاب را از خاطر ببرم. یا فیلمی که دیده‌ام. یا مکانی که رفته‌ام. برای همین قدرت توصیف در من به شدت قوی‌تر است از قدرت استفاده از اسامی خاص.

سوم - از بچگی عاشق‌پیشه بوده‌ام. وقتی چهار سالم بود عاشق دختر بیست و دو سه ساله‌ای بودم که هرگز فراموش نمی‌کنم. هدیه‌ای را که برای تولدم آورده بود خیلی خوب به خاطر دارم. یک پیراهن آبی با پارچه‌ی مخمل. رویش یک عکس بزرگ بود از یکی دوتا جانور مثل خرس. اگر باور کنید باید بگویم که حتا بوی آن پیراهن و زبری پارچه‌اش را هم به خاطر دارم.

چهارم - از وقتی بچه بودم دوست داشتم یک نویسنده‌ی بزرگ شوم. حالا سال‌هاست که تلاش می‌کنم و کتاب می‌خوانم تا ببینم می‌توانم آن‌چه را که آرزو داشتم به دست آورم.

پنجم - یک تفکر احمقانه اما رئال در من هر روز قوت بیشتر ی می‌گیرد:
دولت خاتمی برای مردم ایران مناسب نبود. آن‌ها واقعا به یک "همیشه‌احمدی‌نژاد" نیاز دارند. کسی که بتواند چشم‌هایش را ببندد و دهانش را باز کند. می‌دانید خاتمی با همه‌ی خاتمیتش! دهانش را بست اما چشمانش را باز باز نگه داشت.
(حقیقتش من به سرنوشت کشورم زیاد فکر می‌کنم)


حالا دعوت می‌کنم از توکا نیستانی، پنج محرمانه را به سبک بازی یلدابازی وبلاگی رو کند.