پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۱

افتتاح اولین بانک موزی اکون‌آباد


کار اقتصاد دنیا چطوری به اینجا کشید؟
قسمت هجدهم
طرح: سلمان طاهری

(یا چطور موزمحور اکون‌آبادی‌ها را آلوده کرد)


به اینجا رسیدیم که موزمحور بعد از تحریم تاریخی موز، در پشت پرده عناب‌محور را کنترل می‌کرد و عملا اولین بانک موزی اکون‌آباد را با سرمایه اولیه موزهایی که اکون‌آبادی‌ها در تحریم تاریخی موز دور انداخته بودند، راه‌اندازی کرد... و حالا ادامه ماجرا؛

***

وام موزی
عناب‌محور اصطبلش مدت‌ها بود خالی افتاده بود و فکر کرد برای اصطبل خالی چه کاربری بهتری از تبدیل آن به بانک وجود دارد؟ سطل رنگ و قلم‌مو را برداشت و رفت روی نردبان و تابلوی "اصطبل موزی" را تبدیل به "بانک موزی" کرد. آمد پایین و از دور تابلو را ورانداز کرد و دوباره رفت بالا و یک "عناب" به بانک موزی اضافه کرد. بعد پشت در اصطبل سابق و بانک فعلی هم کاغذی چسباند که روش نوشته بود:
"انواع وام بانکی در طرح‌ها و رنگ‌های مختلف موجود است"
و یک کاغذ دیگر هم زیرش چسباند:
"در صورت بسته بودن بانک در خانه را بزنید"

سپرده چی هست؟
اکون‌آبادی‌ها پشت در بانک موزی عناب جمع شده بودند و داشتند تو را نگاه می‌کردند. نارنگی‌محور اولین کسی بود که از در بانک آمد بیرون و لبخند پت و پهنی روی صورتش بود.
خیارمحور گفت: «چی شد؟»
نارنگی‌محور گفت: «باید برم سپرده بیارم.»
انگورمحور گفت: «سپرده چی هست؟»
نارنگی‌محور گفت: «سپرده یعنی سرمایه‌گذاری برای ساختن آینده‌ای بهتر.»
کدومحور گفت: «خب، این سپرده چی هست؟»
نارنگی‌محور گفت: «موز دیگه.»
کدومحور گفت: «مگه موز داری؟»
نارنگی‌محور گفت: «نه.»
انگورمحور گفت: «هیشکی موز نداره. مگه سر قضیه تحریم تاریخی موز همه جوگیر نشدیم و موزهامان را نریختیم وسط میدان؟»
اکون‌آبادی‌ها هاج و واج مانده بودند. هم وام می‌خواستند بگیرند هم موز نداشتند که سپرده‌گذاری کنند.
عناب‌محور با اهن و تولوپی که یک دفعه پیدا کرده بود پاش را از بانک گذاشت بیرون و کاغذ دیگری چسباند زیر کاغذهای قبلی:
"بانک موزی عناب افتخار دارد برای اولین بار تسهیلات ارزی – موزی زیر را به عموم هم‌اکون‌آبادی‌ها ارائه کند:
1- با گرفتن سند منزل شما به شما موز به عنوان سپرده بدهد
2- قسمتی از محصول شما را پیش‌خرید کند
امضا: مدیر محترم بانک؛ آقای عناب‌محور"

تسهیلات ارزی
وقتی اکون‌آبادی‌ها مناعت طبع مدیر بانک موزی عناب را دیدند عناب‌محور را ماچ‌باران کردند و برگه‌های پیش‌خرید محصول‌شان را با خوشحالی امضا کردند. یک سری هم کاغذی را امضا کردند که از آن لحظه به بعد حکم سند خانه‌شان را پیدا می‌کرد. در قبال این قولنامه‌هایی که امضا کرده بودند هر کدام دفترچه چهل برگی گرفتند که در صفحه اول مشخصات و در صفحه دوم میزان سپرده‌گذاری‌شان نوشته شده بود.
ساعت کاری بانک موزی عناب تا چهار بعد از ظهر بود و راس ساعت چهار عناب‌محور در را بست و قولنجش را شکست.

موز در سایه
در این لحظه از سایه قیراندود انتهای اصطبل موزمحور بیرون آمد. چشم‌هاش برق می‌زد. محکم و شق و رق ایستاده بود. عناب‌محور تعظیم بلندبالایی به او کرد و گفت: «موفق شدیم آقا.»
موزمحور گفت: «حالا دارم براشون...»
عناب‌محور گفت: «ولی اکون‌آبادی‌های بی‌خبرازهمه‌جا که دیگری چیزی ندارند.»
موزمحور گفت: «اون‌ها رو نمی‌گم. بادمجان‌محور و شهردار را می‌گویم.»

مشکلات خصوصی بادمجان‌محور
در همین لحظه بادمجان‌محور داشت زنش را توجیه می‌کرد که نیازی نیست بروند در بانک موزی عناب حساب باز کنند و وام بگیرند. چون هم نیاز ندارند هم این بانک مشکوک است هم به درد نمی‌خورد.
زن بادمجان‌محور گفت: «ولی الان لایف‌استایل زندگی نوین با همین چیزها تعریف می‌شود. با این افکاری که داری کاری می‌کنی که فردا بگویند عقب‌افتاده‌ایم.»
بادمجان‌محور یکی کوبید توی سرش و گفت: «تو شوهرت که بنده باشم تعریف لایف‌استایل اکون‌آبادی را می‌سازد. بعد تو داری چی بلغور می‌کنی؟»




این داستان دنباله‌دار پنجشنبه‌ها در ضمیمه روزنامه‌ی دنیای اقتصاد منتشر می‌شود.