(روایت دهم از خاورمیانه)
چرا بیشتر آدمهایی که من دیدهام پاییز را دوست دارند؟ پاییز این فصل غمانگیز. فصل سرخ و زرد. فصل سوز. فصل تنهایی. فصل خیابانهای خلوت، نیمکتهای خالی.
1
پاییز فصل پوشیدگی است. در پاییز نه از گرمای آفتاب تابستان، ما خاورمیانهایها شاکی میشویم و نه به این خاطر که پوشش شخصی ما بخشی از عرف، قانون و هنجار عمومی و دولتی محسوب میشود و نمیتوانیم آن را کم و زیاد کنیم، مینالیم.
در پاییز مشکل پوششمان مثل زمستان هم نیست که کلاه کاموایی بر سر بگذاریم، پالتو کیپ تن بپوشیم یا پاچهی شلوارمان را در چکمه فرو کنیم و دیگران را به زحمت بیندازیم. هم آنان را که ما را میبینند هم آنان را که دوست ندارند دیگران ما را ببینند.
در پاییز سر در گمی بهار را هم نداریم که برای انتخاب رنگ لباس به مشکل بیفتیم. که رنگ روشن و شاد بخشی از جامعه را غمگین میکند. و این بخش از جامعه برای اینکه شاد شود حاضر است دیگران را غمگین کند.
اما پوشش پاییز پوشش سادهای است. بارانی و چتر. شال و کفش ضد آب. رنگ خیلی تند و زنندهای هم توی لباسهای پاییزی نیست که دل و دین و عقل و هوش کسی به آب برود.
2
پاییز فصل تنهایی است. در پاییز نه از کسانی که کنار جاده تابلوی اجاره – ویلا دست گرفته باشند خبری است، نه از شور و شر و انرژی بیحد و حصر تابستان که تو را تا کنارههای دریا بکشاند. دریایی که کنارهاش حریم محافظتشدهای دارد که بیش از آنکه نگران جان مردم کناره باشد، مردمی که میخواهند تنی به آب بزنند یا روی تختهسنگی بنشینند و به دریا نگاه کنند، نگران دوری و نزدیکی و فاصلهی بین آدمهاست.
در پاییز مشکل زمستان هم نیست که برف کوچه و خیابان را پوشانده باشد و آدمها در خانهها بمانند و کنار هم دستهاشان را با آتش شومینه و بخاری گرم کنند و صدای خندهشان از پنجرههای کیپ به خیابان بیاید.
در پاییز سر در گمی بهار را هم نداریم که شبها رو تمام نمیشود و برای پر کردن این شبها باید بسیار نقشهها کشید که نقشهها پاستوریزه باشد و شبها استرلیزه.
اما پاییز ساده است. پالتو را تن میکنی و چتر را دست میگیری. دست دیگر را در جیب فرو میکنی و در خانه را باز میکنی و به خیابان میزنی. نه شری، نه شوری، نه خطری که منافی عادات عرفی معین و مشخص و مدون شهری باشد.
3
پاییز فصل هوای دونفره نیست. در پاییز نه از روزهای کشدار گرم و شبهای بیپایان تابستان خبری است که برای پر کردنش نیاز به نفر دومی داشته باشی. نه روزها آنقدر دوام دارد که برای پر کردن آن به نفر دومی فکر کنی.
در پاییز مشکل زمستان هم نیست که سرما از بیرون بزند و استخوانت را بترکاند و تنهاییات را به رخت بکشد. که سرمای دستهات را به رخت بکشد.
در پاییز شوق شکفتن بهار هم نیست که آدم را سر در گم کند که این شعرها را برای چه کسی بخواند؟ که این گلها را نشان چه کسی بدهد، که عیدی و هفت سین و تخم مرغ رنگی سال نو را برای چه کسی آماده کند.
اما پاییز ساده است. یک لیوان چای ساده و یک فنجان قهوه. یک شیرینی خشک از قنادی شیرینی فرانسه خیابان انقلاب. و پیاده گز کردن کوچهها. تا رسیدن به میزی خلوت در کافهای دنج.
4
پاییز همین است. برای آنها که سرشان بیهوده برای معضلات شهری و اجتماعی درد میکند و برای همین جوانان را به دردسر میاندازند، دردسری ندارد. آنها میتوانند تمام روزهای پاییز را بیآنکه احتمال بدهند در خیابانها و کافهها و خانهها جرمی به وقوع بپیوندد در خانه بمانند.
پاییز همین است. وقتی در خیابان راه میروی احساس جرم نمیکنی. حالا این حرفهای من به کنار، صدتا دلیل شاعرانه و عاشقانه و عارفانه، دیگران میتوانند بیاورند که چرا پاییز خوب و دوستداشتنی است. من فکر میکنم پاییز به این دلیل فصل مورد پسند ما خاورمیانهایهاست که احتمال دخالت دیگران در زندگی ما از باقی فصلها کمتر میشود. که تنهایی تو در خیابان به رسمیت شناخته میشود. که آدم دردسر زیادی ندارد برای از سر گذراندن مهر و آبان و آذرش.
5
مگر اینکه... مگر اینکه هوا ابری شود و نم بارانی بزند و هوا دونفره بشود و تو یادت برود که نشستهای و هزار دلیل آوردهای که چرا "پاییز فصل مردم خاورمیانه است" و مثلا در هر جمله یادداشتی که نوشتهای، انتقادی اجتماعی مطرح کردهای... که این همه صغری کبری چیدهای که تا چاییات سرد نشده، هوای دونفره از سرت بپرد.
منتشرشده در هفتهنامهی چلچراغ، ویژهی پاییز، شمارهی 407، پاییز 1389