پنجشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۳

فندک را گم کرده‌ام


بعد از تو
روزی بیست بار بیست سیگار روشن کرده‌ام
با فندکی که برایم خریده بودی
همچون پیرمردی که نذر کرده باشد در معبد بیست سال هر  روز بیست بار با روشن کردن بیست شمع گناهانش را اعتراف کند
و خودش را بیازارد

فندک را گم کرده‌ام
دیروز

و از دیروز
دستم به سیگار نرفته است
لبم به اعتراف باز نشده است
و دیگر یاد تو نمی‌افتم
همچون پیرمردی که نشانی معبدش را فراموش کرده باشد
همچون پیرمردی که به سمت نوشگاهی پیچیده باشد
و بعد از یک عمر نفس راحتی کشیده باشد