شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۹

ذوب‌شدگان در شاملو! یا ماکیاولیسم ادبی



چند وقت پیش طنزی با عنوان "شاملو جان! داشتیم؟" درباره‌ی آقامون احمد شاملو نوشتم و در آن به یکی از شعرهای شاملو پرداختم. منتها گویا فداییان شاملو چنین طنزی را برنتابیدند، در نتیجه در دفاع از حیثیت نظام شعری شاملو و آرمان‌های بنیانگذار شعر سپید حضرت احمد شاملو (الف بامداد)، اجتماعات خودجوشی در اقصا نقاط اینترنت به وقوع پیوست. به گزارش خبرگزاری اینا، تظاهرکنندگان با حمل پلاکاردهایی که نوشته‌ها و شعارهای آن به عمه‌ی بنده اشاره‌ی کاملا مستقیم داشت، حمایت خود را از شاملو اعلام کردند. همچنین تظاهرکنندگان با آتش‌ زدن عکس من نفرت خود را از اینجانب و طنزم نشان دادند. به گفته‌ی شاهدان عینی این شعارها به صورت خودجوش در این اجتماعات گفته شد...
 
برای خواندن متن کامل سند محرمانه «اولین حرکت نرم علیه شاملو و برانداختن او» موس‌تان را بمالید روی "ذوب‌شدگان در شاملو! یا ماکیاولیسم ادبی".
 

جمعه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۹

اینجا خاورمیانه است (روایت دوازدهم)

برای فرهمند

تن تو خاورمیانه است
دیگران در هوس نفت در سرزمین پهناورت چاه حفر می‌کنند
و من در حسرت زیتون لب‌هایت
قرن‌هاست که سراب می‌بینم




اینجا خاورمیانه است (روایت اول)
اینجا خاورمیانه است (روایت دوم)
اینجا خاورمیانه است (روایت سوم)
اینجا خاورمیانه است (روایت چهارم) 
اینجا خاورمیانه است (روایت پنجم) 
اینجا خاورمیانه است (روایت ششم)
اینجا خاورمیانه است (روایت هفتم)
اینجا خاورمیانه است (روایت هشتم)  
اینجا خاورمیانه است (روایت نهم)
اینجا خاورمیانه است (روایت دهم)
اینجا خاورمیانه است (روایت یازدهم) 

پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۹

تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 4

حتما شنیده‌اید که؛
"سری را که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند."
یکی از عافیت‌طلبانه‌ترین امثال و حکم و پندهای زبان فارسی که توجیه یک خطی رفتار محافظه‌کارانه‌ی ما نیز هست، همین جمله است.
اما به تجربه ثابت شده بعضی‌ها در رعایت این پند حکیمانه، کاسه‌ی داغ‌تر از آش شده و از آن سوی بام می‌افتند. به نحوی که بعد از مدتی می‌توان سر و ته عبارت بالا را به کلی درباره‌شان جابه‌جا کرد. این‌طوری؛
"برای این که دردسری برایش درست نشود دستمال می‌انداخت."



چهارشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۹

شبانه بی شاملو - 4

مثل یک استکان کمرباریک چای
وقتی که سرد شوی
وقتی که از دهان بیفتی
تلخ تلخ تلخ می‌شوی

مثل یک استکان کمرباریک زهرِ مار

شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹

شاملو جان! داشتیم؟



شاملو جان! داشتیم؟




اولین برف آمد. همچین برفی هم نبود که کور بگوید شفا و گدا بگوید شکر خدا. اما چون مدت‌ها بود برف نیامده بود و آسمان این‌قدر به مرگ گرفته بود که آدمیزاد به تب راضی شود، مردم همه گفتند: برف! برف! انگار ارشمیدس لخت از حمام بیرون دویده باشد و گفته باشد: یافتم! یافتم! (خدا را شکر که ما مردمی هستیم که پوشش‌مان کاملا محفوظ است و با هیچ کشفی دچار مشکلاتی این‌چنین نمی‌شویم.)

کاش قصه به همین «برف! برف! گفتن» تمام می‌شد. اما وقتی برف شروع به باریدن کرد و هوا دونفره شد، دخترها و پسرهای یک‌نفره در وبلاگ و فیس‌بوک و گوگل‌ریدرشان، شروع کردند به پست‌های دل‌کباب‌کُن نوشتن. و بیشترشان هم نوشتند:برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!

اول که این نوشته را دیدم، گفتم جوانند دیگر! اما کمی بعد به ته این نوشته اضافه کردند:برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام! بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.

حجت بر من تمام شد که با ترانه‌ای از مریم حیدرزاده طرف هستیم که دوباره شعرش خودش آمده و از مفاعلن مفاعلن در «شعر باید خودش بیاد» به فعلاتن مفاعلن فع لن در «برف نو! برف نو! سلام! سلام!» سوئیچ کرده و آپ تو دیت شده است.

برف نو! برف نو! سلام! سلام!بنشین! خوش نشسته‌ای بر بام!

وقتی این بیت را دوباره خواندم خواستم یک خسته نباشید به شاعرش بگویم. ولی دلم نیامد لذتم را کامل نکنم و اصل شعر را نخوانم. برای همین کمی جست‌وجو کردم تا رسیدم به... به... وای خدای من! سایت رسمی احمد شاملو؟ بله. این شعر برای احمد شاملو است. شاملو هم جزو آقاهای ماست. یعنی همه جا می‌گوییم «آقامون شاملو». اما ما که جزو معصومین نیستیم و بعضی موقع‌ها هم از دست‌مان یک چیزهایی در می‌رود. شاملو هم از این قاعده مستثنا نبوده است و این شعر از دستش در رفته است.

برای این‌که این امید را در جوانان و قدمای معاصر ایجاد کنیم که از شعرهای امروز خودشان خجالت نکشند و این احتمال دارد که بعدها از توی همین شعرهای آبکی‌شان یک احمد شاملو بیرون بیاید، شعر کامل شاملو را با هم می‌خوانیم تا دور هم شاد شویم.

برف نو! برف نو! سلام! سلام!

(در این مصرع شاعر با ظرافت خاصی به برف سلام داده.)بنشین! خوش نشسته‌ای بر بام! (لطفا آرایه‌های این بیت را با کشیدن شکل پیدا کنید.)

پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ـهمه آلودگی‌ست این ایام.

(اسپانسر این بیت شاملو، شهرداری تهران بوده احتمالا.)

راهِ شومی‌ست می‌زند مطرب تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام

(البته شاملو خودش بعدا ترکیب «قدمای معاصر» را ساخت!)اشک‌واری‌ست می‌کُشد لبخندننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام (این بیت را شاملو صرفا برای چزاندن بچه‌ها نوشته است.)

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار، نقشِ همرنگ می‌زند رسام.

(شاعر در این شعر نقش همرنگ زده است. لطفا رنگش را مشخص کنید.)

مرغِ شادی به دامگاه آمد به زمانی که برگسیخته دام!

ره به هموارْجای دشت افتادای دریغا که بر نیاید گام!

(شاعر در این دو بیت شعر گفته است.)

تشنه آنجا به خاکِ مرگ نشست کآتش از آب می‌کند پیغام!

کامِ ما حاصلِ آن زمان آمد که طمع بر گرفته‌ایم از کام...

(شاعر در این دو بیت سعی کرده کاری را که در دو بیت پیش‌تر شروع کرده بود به سرانجام برساند.)

خام سوزیم، الغرض، بدرود! تو فرود آی، برفِ تازه، سلام!

(به به! چه شعری چه چیزی.)

البته شاعران جوان و قدمای معاصر توجه داشته باشند که احمد شاملو علاوه بر این شعر، بعدها خیلی کارها کرد کارستان. منظورم این است که متاثر از این شعر نشوید و نروید دیوان دیوان شعر بگویید.




یک متن قدیمی، نوشته شده در سال 87 اینا و احتمالا منتشرشده در چلچراغ.














باقی طنزهای من در سایت هزارکتاب؛

1- راهکارهایی برای حل مشکل مجوز کتاب

2- ایرانی‌ها، نوبل ادبی و گوجه

3- مافیای ادبی یا خزینه‌ی ادبی؟

4- چرا «اوو» مونث نیست و خیلی هم مذکر است؟

5- بی‌ادبی و جایزه‌ی ادبی


6- ویکی‌لیکس کردن جریان ادبی ایران


7- آزمون تخصصی جوایز ادبی


8- ادبیات تطبیقی!


9- هاراگیری ادبی!


10- مانیفست مافیای ادبی


11- شاملو جان! داشتیم؟

پنجشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۹

حاشیه‌ای بر حاشیه‌ی جوایز ادبی

1
درباره‌ی انتقادها و حرف و حدیث‌هایی که پیرامون جوایز ادبی پیش می‌آید، چند نکته را تیتروار مطرح می‌کنم.
  • چرا ظرفیت نقدپذیری و شنیدن هر گونه اعتراض یا انتقاد پیرامون جوایز ادبی ما نزدیک به صفر است؟ و چرا داورهای این جوایز رفتاری کاملا منفعلانه نسبت به اعتراض‌ها و انتقادها نشان می‌دهند؟ رفتاری که خود می‌تواند به کش دادن بحث‌ها و نوشتن یادداشت‌های خاله‌زنکی ادبی و بی‌ادبی، دامن بزند. 
  • چرا نویسندگان جوان (که تازگی‌ها نویسندگان میان‌سال هم به این جمع اضافه شده است) همیشه خود را بر حق می‌دانند و گمان می‌کند کسانی نشسته‌اند تا حق ایشان و کتاب‌شان را ضایع کنند؟ خب، چرا این‌طور به قضیه نگاه نمی‌کنیم که به هر حال هر جایزه‌ای، از چند داور با چند سلیقه‌ی ادبی تشکیل می‌شود. و طبیعی است که قرار است جایزه فقط به یک کتاب داده شود. اگر قرار بود به همه‌ی کتاب‌ها جایزه داده شود، که دیگر داوری و برگزاری یک جایزه ادبی نیاز نبود. البته گاهی بعضی داوری‌ها واقعا چنان عیان سهل‌انگارانه و خام‌دستانه انجام می‌شود، که صدای همه در می‌آید. اما طبیعی است که هر داوری (که صدای اعتراض همه را در نیاورده باشد، نیز) تعدادی مخالف هم داشته باشد، اما همیشه که نمی‌توان (و امکانش هم نیست) داوری‌ها را متهم به فساد و ناعدالتی و یا فساد داوری کرد. مسلما اگر یک جایزه دو دوره پشت سر هم متهم به فساد داوری شود، مشروعیت خود را از دست خواهد داد. 
  • اعتراض یکی از مشخصه‌های نسل جدید و رفتار عادی هم‌نسل‌های من است. اما آن مثل قدیمی که بفرما و بنشین و بتمرگ یک معنی دارد، اما ارزش معنایی‌شان کاملا متفاوت است، گویا کمتر به گوش ما رسیده است. صاحب این قلم اتفاقا به شخصه و در حد خود نسبت به پیش‌کسوت‌ها و بزرگان کم اعتراض و انتقاد نکرده است. و گواه این حرف طنزها و یادداشت‌های منتشرشده‌ام است. اما همیشه گمان می‌کنم باید احترام را در نظر گرفت، و سپس زبان به انتقاد گشود. این حرفم هم فقط به اخلاق برنمی‌گردد. برای این‌که متنی که با عصبانیت نوشته شده باشد، درست خوانده نمی‌شود و فقط فحش‌های مستور در جملاتش به گوش خواننده می‌رسد. 
  • چرا هر کسی به هر جایزه‌ی مستقلی نقد می‌کند، تکفیر عمومی می‌شود؟ یک دلیل این امر این است که می‌گویند جوایز ادبی مستقل به اندازه‌ی کافی مشکل دارند و دیگر نباید با نقدهایی این چنین قوز بالا قوز این جوایز شد. اما به نظر من بدتر از این توجیهی نمی‌توان به زبان آورد. این‌که مثلا یک جایزه با مشکلات مهمی دست به گریبان است این مصونیت را برای او ایجاد نمی‌کند که داوری و معیار داوری‌اش مورد نقد قرار نگیرد. شاید بهتر باشد جای تمارض و مظلوم‌نمایی جوایز ادبی مستقل، به هویت حرفه‌ای‌شان وقع بیشتری بنهیم. چرا که کم‌ترین امتیاز حرفه‌ای شدن این جوایز و دست‌اندرکاران آن، ایجاد تیمی مستقل و قوی و مجرب است که بتواند نسبت به اعتراض‌ها موضع مناسب بگیرد و نسبت به انتقادها سنجیده عمل کند. 
  • اما از دیگر سو، بعضی از دوستان و دست‌اندرکاران فضای فرهنگی شاید می‌خواهند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند، که همیشه مایل هستند دریاچه‌ی ادبیات داستانی گل‌آلود باشد. اگر چنین فرض بی‌رحمانه‌ای را درست در نظر بگیریم، باید به این نکته اشاره کنیم که با این اوصاف، رفتار و گفتار و نوشتار داوران و نویسندگان مستقل بیش از پیش زیر ذره‌بین می‌رود. و ایشان باید با حساسیت و وسواس بیشتری کلمات خود را در نقد نوشتن، مصاحبه کردن، یادداشت نوشتن و ... انتخاب کنند، تا امکان سوءاستفاده‌ی چنین ماهیگیران و مترصدانی را فراهم نکنند؛ کسانی که با ایجاد ناامنی روانی در محیط فرهنگ و ادب، می‌توانند ادامه‌ی حیات دهند. 
2
جریان ادبی امروز بیشتر از غوغاسالاری نیازمند رفتار خردمندانه‌ی اهالی آن است. ادبیات معرکه نیست که مخاطبش حلقه بایستد تا یک نویسنده مثل پهلوان وسط میدان زنجیر پاره کند و یا یک داور در آن میان نفس‌کش بطلبد. ادبیات معرکه نیست، بلکه ادبیات خودش معرکه خلق می‌کند. حیف است که نویسندگان، اهالی ادب و خالق‌های معرکه‌های ادبی، موجود دست‌آموز یا بازیچه‌ی دست معرکه‌های حقیر دیگران شوند. 
منتشر شده در هفته‌نامه‌ی چلچراغ، شماره‌ی 414

چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۹

ادبیات تطبیقی شکسپیر و ما

Seyed Mehdi stew or Nikoo Sefat stew;
that is the question

آش سیدمهدی یا آش نیکوصفت؛
مساله این است



پانویس:
آش سیدمهدی میدان تجریش و آش نیکوصفت میدان انقلاب است.

یکشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۹

‌‌تقدیم به چند اصطلاح عامیانه - 3

فکر طنزم نیستم
می‌خواهم نمکم را به زخمم بپاشم؛
این تنها راهی است که می‌شود تو را خنداند



شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

سه‌شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۹

شبانه بی شاملو - 3

قصدم فقط فریب شماست
با این کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه

وگرنه حرفم
همان است که بود

یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

هاراگیری ادبی و جریان جایزه‌های ادبی

جریان جایزه‌ی گلشیری
لابد شنیده‌اید که جناب آقای مهندس ملانصرالدین فولکلوریان و آقازاده‌اش با دکتر خر پالان‌بردوشیان مشغول پیاده‌روی بودند. ملت که این صحنه را دیدند، گفتند: «ئه! اینا رو. خر دارند، ولی دارند پیاده می‌رن.»
در همین رابطه آقای مهندس ملانصرالدین فولکلوریان به آقازاده‌اش گفت: «راست می‌گویند، تو سوار دکتر خر پالان‌بردوشیان شو.»
برای خواندن ادامه‌ی جریان جایزه‌ی گلشیری و همچنین جریان جایزه‌ی نویسندگان و منتقدان مطبوعات و جایزه‌ی روزی روزگاری و جایزه‌ی جلال، موس‌تان را به نرمی بمالید روی هاراگیری ادبی!