یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۹

شخم زدن تاریخ 89

روایتی از سال 1000 و 300 و 80 و 9 خورشیدی
 
اینکه در سال 1389 خورشیدی چه اتفاقاتی افتاد بر کسی پوشیده نیست و کاملا لخت و پتی است. اما ما همچون آن اکبرالمورخین، استادالتواریخ، تاریخ‌دان بسیط و حجیم و عریض و طویل، آن همه سندهای تاریخی‌اش منگوله‌ای، آن منگوله‌ی تاریخش جیرینگ جیرینگ کنان، آن سر و صدایش صدا و سیما را برداشته، آن صدا و سیمایش بر روان، آن روانش شاد، آن شاد بی‌دلیل، آن بی‌دلیل شاد؛ خسرو معتضد، با استفاده از فانتزی ذهنی و ادبیات علمی تخیلی، تصمیم گرفتیم یک شخمی به سال 89 بزنیم و اتفاقات آن را زیر و رو کنیم و ببینیم چطور شد که این طور شد.


بیل‌زنی  
حالا که قرار است ما سال گذشته را شخم بزنیم، ممکن است تنگ‌نظران بگویند، اگر شما بیل‌زنی اول باغچه‌ی پشتی خودت را بیل بزن.
در جواب ایشان باید بگوییم باغچه‌ی پشتی ما در طرح تعریض خیابان آزادی افتاده، و در ابتدا تخریب، سپس گودبرداری و هم‌اینک کارگران در آنجا مشغول کار هستند. برای همین شما به جای نگرانی باغچه‌ی پشتی بنده، به فکر خودتان باشید.


خبر بد  
چون ما معتقدیم خبر بد را باید اول داد، اول خبر بد می‌دهیم.
در سال گذشته هانیبال الخاص، طراح و نقاش، درگذشت. مرگ الخاص این امکان را ایجاد کرد که ما متوجه شویم چند هنرمند دیگر هم داریم. اصولا وقتی یک هنرمند طراز اول می‌میرد ما متوجه چند هنرمند طرازچندم می‌شویم. مثل وقتی که باران می‌زند و بعد از باران متوجه حلزون‌ها و کرم‌ها می‌شویم. دقیقا طبق همین فرمول بود که بعد از درگذشت هانیبال الخاص دوباره سر و کله‌ی یک سری خاطره‌نویس و یادبودنویس پیدا شد و چشم جهان را به خود روشن کردند.

 
پیشنهاد ادبی، کنه‌نویسی  
پیشنهاد می‌کنیم یک ژانر ادبی به عنوان کنه‌نویسی ثبت شود. کنه‌نویسان کسانی هستند که به دیگران می‌چسبند و از آنان می‌نویسند تا بگویند ما هم هستیم. منتها باید صبر کنند هنرمند و نویسنده و متفکر مورد نظرشان دار فانی را وداع بگوید تا بتوانند ماترک‌خور خاطرات وی شوند و آرام آرام شروع به رشد کنند یک چیزی شبیه Beetle Burial. یا سوسک مرده‌خوار.


خبر بد بعدی، خصوصی‌سازی نوری
با اینکه همه می‌دانستیم تنها صداست که می‌ماند، محمد نوری که صاحب صدایی خوش بود نماند و صدایش در آرشیو صدا و سیما و در ذهن مردم ایران ماند.
صدا و سیما خیلی سعی کرد، یعنی منتهای سعی‌اش را کرد، از این کانال به آن کانال هم زور زد، یک هفته‌ای بیشتر هم وقت گذاشت که صدای محمد نوری را جزو املاک و مستغلات سازمان صدا و سیما معرفی کند. ولی نشد. خب مردم گفتند بعضی چیزها مثل بیت المال است و به بخش خصوصی یا نیمه‌خصوصی هم نمی‌شود واگذارش کرد، صدا و سیما که جای خود دارد.


شجریان
نمی‌دانیم چطور شد که محمدرضا شجریان هم به صدا و سیما گفت اجازه ندارد آثار او را پخش کند. واقعا نمی‌دانیم‌ها. اگر شما می‌دانید لطفا ما را در جریان قرار دهید. ممنون.
خلاصه صدا و سیما گفت ما تو رو بزرگ کردیم.
شجریان گفت من قبل شما هم بزرگ بودم. اصلا از عکس‌هام معلومه.
صدا و سیما گفت نه ما بزرگت کردیم.
شجریان گفت کاش جای اینکه من رو بزرگ می‌کردید خودتون بزرگ می‌شدید.
صدا و سیما گفت نه ما بزرگت کردیم. ما بزرگ کردیم.
شجریان گفت گفتم که شما بزرگم نکردید. من بزرگ بودم. حالا بدو برو حیاط خودتون بازی کن. آفرین.
بعد صدا و سیما در بخش‌های مختلف خبری‌اش، زبانش را برای شجریان در آورد و گزارشگرها و کارشناس‌ها و مجری‌هاش به شجریان گفتند: ررررررر. یعنی زبان‌درازی کردند.
شجریان هم گفت اوهوکی.
صدا و سیما گفت زکی.
خلاصه ما نفهمیدیم چطور شد باید یهو برویم سراغ خبر بعدی.

 
راست پنجگاه  
در همین رابطه استادالاساتید آواز ایران، استاد افتخاری، گفت: «موضوع چی‌چی‌یس؟ اصن کی گفته‌س ممدرضا خواننده‌س؟ این ممدرضا چیزی از تو صداش درنیمیاد. صدا می‌خوای صدای من. همه چی از توش درمیاد. راستیاتش اینه‌س که من مردمی‌ترین خواننده‌ی جهانم. منتها مشکل اینجاس که همه مردم جهان نه فارسی بلدند نه لهجه اصفهانی سرشون می‌شه دادا.»


چهره‌ی افتخاری  
کمی بعد از این موضوع علیرضا افتخاری به عنوان چهره‌ی افتخاری معرفی شد.

پی‌نویس: 
با عرض پوزش از حضور شما سروران گرامی و جناب آقای علیرضا افتخاری، به اطلاع می‌رساند خبری که برای‌تان خواندم یک اشتباه لپی داشت که بدین وسیله اصلاح می‌شود:
"علیرضا افتخاری به عنوان چهره‌ی ماندگار معرفی شد."

که همان‌طور که دیدید اشتباه لپی پیش آمده وگرنه جناب آقای افتخاری افتخاری نیست و ماندگار است.


تبلیغات بین متنی
"لبنیات چهره" با ماندگاری زیاد. لطفا در یخچال یا سردخانه نگه دارید.


خبر بعدی، از گیشا تا صادقیه آل احمد، برادرش درگذشت. خود آل‌احمد هم که می‌دانید چیست؟ یک اتوبان در تهران است که وقتی به گیشا می‌رسد برجسته می‌شود. وقتی به اتوبان بعدی می‌رسد روگذر می‌شود. و در آخر وقتی به آریاشهر می‌رسد می‌گوید به صادقیه رسیدم.
این از جلال آل‌احمد. شمس، برادرش هم، شغلش این بود که برادر آل احمد بود که یک اتوبان در تهران است...


خبر بد، فوتبال ایرانی   
حالا که توی مرگ و میر هستیم، بد نیست درباره‌ی تیم ملی فوتبال هم حرف بزنیم. البته وضعیت تیم ملی ایران مثل بیماری است که توی کما رفته و آدم را دق می‌دهد تا جان بکند.
حذف تیم ملی ایران از جام ملت‌های آسیا این نوید را به ما داد که آدم باید بالاسر گوری گریه کند و فاتحه بخواند که مرده‌ای توش باشد.
البته در کل به نظر ما فوتبال ایران، مثل سفره‌ای است که پهن شده، تا هر چند وقت یک‌بار یکی بنشیند سرش و سیر بخورد و بیاشامد و اطرافیان را اطعام کند و انبان و انبار پر کند و بعد از مصاحبه‌ی مطبوعاتی یا بدون مصاحبه‌ی مطبوعاتی بزند به چاک.


سلحشور یا یوزارسیف؟ مساله این است 
 فرج‌آقای سلحشور سال عجیبی را داشت. بهترین سریال جهان را ساخت. بهترین و منحصربه‌فردترین داستان را روایت کرد. بعد هم آمد گفت وقتی ما فیلمبرداری می‌کردیم یک تکه ابر می‌آمد بالای سرمان. یا آشنایان شبش من را خواب می‌دیدند که در حالت خاص و قشنگی در یک باغ زیبا دارم فیلم می‌سازم. خلاصه احوالاتی رو تعریف کرد محیرالعقول و خارق‌العادت همگی... بگذریم. حالا جریان چه بود را ما نمی‌دانیم.
اما آنچه می‌دانیم این‌که؛ فرج‌آقا به عنوان متهم به سرقت ادبی فیلمنامه‌ی یوزارسیف به دادگاه احضار شد. بعد یک مبلغ‌هایی به عنوان حق‌التالیف فیلمنامه گفته شد که اگر کل حق‌التالیف نویسندگان مستقل را می‌گذاشتی روی هم، یک پنجم آن هم نمی‌شد؛ یک میلیارد و دویست میلیون تومان! البته سه سال حبس هم قرار بود فرج‌آقا بکشد. اما...
اما دست تقدیر چنان رقم زد که طفلک فرج‌آقای سلحشور در نهایت از جریمه‌ی یک میلیارد و دویست میلیون تومانی و سه سال حبس به جزای سنگین پرداخت 4000 تومان (چهار هزار تومان! درست خواندید.) وجه نقد محکوم شد.
در پی این حکم جامعه هنری اعلام کرد کاش مسوولان کاری می‌کردند که این 4000 تومان قسطی شود و فرج‌آقا چهار تا پونصد تومن می‌داد یا اگه راه داشت ماهی دویست و پنجاه تومن پرداخت می‌کرد که اذیت نشود.


پرویزیاداموس  
هم نوستراداموس هم محسن پرویز در زمان خود ارج و قرب چندانی نداشتند و کسی ارزش پیشگویی‌های آنان را نمی‌دانست. از نوستراداموس اجنبی که بگذریم باید درباره‌ی تنها و مهم‌ترین پیش‌بینی محسن پرویز، معاون سابق کتاب وزارت ارشاد، داد سخن سر دهیم که در یک غروب دل‌انگیز گفته بود اجنبی‌ها به ماریووارگاس یوسا نوبل خواهند داد چون در رمانش از آمریکایی‌ها تعریف کرده است. البته او سال 87 پیش‌بینی کرد و آکادمی نوبل برای این که ضایع نشود مجبور شد یوسا رو دوسال بعدش برنده نوبل اعلام کند.
پرویز معتقد بود باید کتاب‌های بد و ناجور جمع‌آوری شود و انصافی در این راه تلاشش را کرد. حتا گفته می‌شود او با این که دیگر سمتی در ارشاد ندارد، هنوز هم پا می‌شود می‌رود کتابفروشی‌ها و کتاب‌هایی را که به نظرش ناجور می‌آید با پول تو جیبش می‌خرد و در یک پیت روغن نباتی می‌سوزاندشان.


نوبل چینی
پیش از آن‌که چین به فکر ساخت نوبل چینی و ارزان‌قیمت بیفتد، آکادمی نوبل تصمیم گرفت جایزه صلح نوبل را به لیو شیانگ، فعال حقوق بشر چینی که هم‌اینک در زندان است بدهد، تا شاید مصونیت پیدا کند و نوبل چینی وارد بازار نشود.


بسته‌بندی مطبوعات  
در راستای خودکفایی در صنعت بسته‌بندی مطبوعات چند روزنامه و مجله‌ی دیگر نیز در سال 89 بسته‌بندی شد. شنیده شده به زودی صنعت بسته‌بندی مطبوعات (به همراه کارشناس‌های آن) به کشورهای دیگر نیز صادر خواهد شد. به امید آن روز.


آمریکا آرنولد نیست مک‌دونالد است
شهرام امیری که گفته شده بود توسط آمریکا و خیلی عجیب و غریب و مرموز ربوده شده است در یک صبح دل‌انگیز و کاملا طبیعی و توسط هواپیما به ایران بازگشت.
وی از خاطرات و خطرات سفرش کلی تعریف کرد. خلاصه‌ی سفرنامه‌ی او یک همچین چیزی بود که آمریکا آرنولد نیست که آدم از پسش برنیاید و مثل مک‌دونالد می‌شود یک لقمه‌ی چپش کرد. امیری اذعان کرد: من خودم به تنهایی دوتا مک‌دونالد را یک لقمه‌ی چپ کردم.


آرامگاه کوروش زیر آب، منشور کوروش در ویترین
الان آغاز دهه نود است و در آغاز دهه هشتاد بود که به خاطر آبگیری سد سیوند آب آرامگاه کوروش را گرفت، بعد به دیوارهاش نفوذ کرد، بعد دانشمندان از ملات سیمان برای بازسازی این بنا استفاده کردند... خلاصه اصلا وضعی شده بود و هست وضعیت آرامگاه کوروش. در همین راستا بود که سال گذشته منشور کوروش (خودش بود یا چینی‌اش؟ ما نمی‌دانیم.) به صورت عاریتی به کشور بازگردانده شد. یکی از کارشناس‌ها درباره‌ی دلیل اصلی به عاریت گرفتن منشور کوروش چنین گفت: «ما منشور کوروش را لازم داریم تا بگذاریم جلوی سوراخ سد سیوند که دیگر آب به آرامگاه کوروش نفوذ نکند.»
از جمله حاضران در این مراسم می‌توان به یک سرباز هخامنشی، کاوه آهنگر و استاد رحیم مشایی اشاره کرد.


استاد رحیم مشایی
حالا که پای استاد الاساتید رحیم مشایی به این تاریخ‌نگاری باز شد باید پاراگراف خاصی را تقدیم او نماییم. استاد این پاراگراف تقدیم تو؛

یکی از تفاوت‌های اصلی رحیم مشایی با دیگران این است که اگر دیگران بخواهند صدای حبیب را بشنوند باید بروند دوبی کنسرت. اما اگر استاد رحیم مشایی بخواهد حبیب می‌آید تهران پاستور.
از دیگر تفاوت‌های استاد رحیم مشایی با ملت این است که ملت می‌روند از سوپراستارها امضا می‌گیرند و می‌زنند به دیوار، اما سوپراستارها می‌روند دنبال امضای استاد رحیم مشایی تا عکس‌ها و نقاشی‌هاشان را بزنند به دیوار یا فیلم‌شان را ببرند روی پرده.


ورامین
اگر از دزفول راه بیفتید و بیایید سمت تهران می‌رسید به ورامین. بعد از ورامین می‌شوید رامین، وقتی شدید رامین یهو می‌شوید معاون مطبوعاتی ارشاد و قرار می‌شود برای ارشاد و مطبوعات بشوید امین. اما الف قامت دوست در لوگو ترویج بی‌ادبی می‌کند و فکر آدم را منحرف می‌کند و باید حذف بشود. برای همین می‌ماند مین. که پای مطبوعاتی‌ها برود روش، یا منفجر می‌شوند، یا لغو مجوز، یا اخطار می‌گیرند. بعد از مین، ین می‌ماند که واحد پول ژاپن است. اما واحد پول آلمان مارک بوده و الان هم که یورو است که در واردات و صادرات از آلمان نقش مهمی دارد. خلاصه از آن ورامین که اول گفتیم آخرش یک نون می‌ماند برای آدم و دغدغه‌اش.


پدر اروپا در آمد
خبر آتش‌سوزی در جنگل‌های شمال و از بین رفتن بخش وسیعی از آن، مدت‌ها در صدر خبرها بود. یکی از آگاهان گفت: «این آتش‌سوزی‌ها عمدی بوده.»
ما پرسیدیم: «آخه چرا؟»
وی گفت: «به نظر شما این آتش‌سوزی‌ها به صورت قضاقورتکی سر راه مسیر کشیدن اتوبان بوده؟»
ما گفتیم: «ما نمی‌دانیم.»
در همین لحظه بود که یکی دیگر از آگاهان پرید وسط حرف آگاه اول و گفت: «به نظر ما دلیل این آتش‌سوزی این بوده که ما به اروپا ضربه‌ی جدی وارد کنیم.»
ما پرسیدیم: «آخه چطوری؟»
آگاه دوم گفت: «چون طبق نظریات علمی، پدر جنگل‌های اروپا همین فلات خودمان و ایران بوده است. برای همین اگر جنگل‌های شمال ایران از بین برود، در واقع پدر اکوسیستم اروپا در می‌آید! و اتحادیه‌ی اروپا هم ضربه‌ی سختی می‌خورد.»


یارانه‌ها هدفمند و بنزین خودکفایی شد
طبق خبری که همین الان به دست‌مان رسید در سال 89 یارانه‌ها هدفمند و بنزین خودکفایی شد. در راستای همین خبر برویم سراغ خبر بعدی.

 
هفت منفی هجده  
تمام آن جوک‌هایی را که نباید در دوران کودکی و جوانی‌تان تعریف کنید، می‌توانید در فیلم‌های مفهومی اخراجی‌های آقا دهنمکی ببینید و تمام آن حرف‌هایی را که وقتی هم بزرگ شدید نباید میان جمع بزنید، می‌توانید در برنامه‌ی هفت آقا جیرانی و از زبان آقا فراستی بشنوید.
به خاطر محتوای منفی هجده برنامه هفت، این برنامه به پرمخاطب‌ترین برنامه‌ی آخرشبی صدا و سیما در طول این سال‌ها تبدیل شده، که به نظر کارشناسان بهتر است فقط شب‌های جمعه پخش شود.


بادبان فردوسی  
آقا عادل فردوسی‌پور هر دو هفته یک‌بار باید برود لباس‌فروشی و تنبان نو بخرد، چون دقیقا هر دو هفته یک‌بار دوشنبه‌ها، تنبان این طفلک تبدیل به بادبان می‌شود. چرا؟ چون درباره‌ی فوتبال حرف می‌زند و طوری هم حرف می‌زند که توپ را در زمین همه می‌اندازد، برای همین همه ازش شاکی هستند.
طبق شنیده‌های ما آخرین بار رییس شبکه سه گفته: «عادل توپ رو زمین هر کی می‌ندازی بنداز، فقط سر ظهری ننداز حیاط این ...‌اینا. (متاسفانه به خاطر شنیدن صدای بوق شیپورچی‌های ورزشگاه نام صاحب این حیاط شنیده نمی‌شود) آره عادل جان! ...اینا (ببخشید! دوباره شیپور زدند!) شوخی‌ندارندها. می‌زنند توپت رو .... (صدای مجدد شیپور!) پاره می‌کنند.»


وزیر راه راه نمی‌آید  
سال 89 سال عجیبی بود. مجلس بعد از مدت‌ها خواست یک حرکت نمادین بزند و یک وزیر را استیضاح کند. برای همین وزیر راه را به مجلس دعوت کرد. وزیر راه نیامد و رای اعتمادش را از دست داد. اما، وزیر راه درباره‌ی علت نیامدن خود به جلسه‌ی استیضاحش گفت: «راه‌ش دور بود.»


موج‌سواری  
یک محمد حسینی بود توی صدا و سیما یادتان هست؟ که مهم‌ترین افتخارش این است که اولین (و آخرین؟) کسی است که در تلویزیون ادای هندی‌ها را در آورده و دور درخت چرخیده است! (حالا چطوری به همچین چیزی افتخار می‌کند ما نمی‌دانیم!) یادتان هست که رفت آن ور آب و بندری رقصید؟ بعد زد تو کار اقتصادی و کارش نگرفت؟ بعد خبری ازش نبود؟ بعد دلش خواست برگردد اما این‌قدر خوش‌رقصی کرده بود که... خلاصه. این ممد حسینی جدیدا سوار موج شده و حس وطن‌دوستی‌اش گل کرده و ادا و اطوارهای عجیبی می‌آید که ذات کارها و حرف‌هاش با مجری‌گری‌اش هیچ فرقی ندارد. یعنی دارد یک چیز دیگر را اجرا می‌کند که ربطی به خودش ندارد و ادا و اطوار است. وقتی برنامه‌ی ممد حسینی را دیدم یاد آن جمله‌ی معروف افتادم که یادم نیست الان.

 
[…] ممنوع  
چون آوردن نام […] و […] و […] در مطبوعات ممنوع است ما نمی‌توانیم اسمی از […] و […] و […] ببریم. چی؟ عکس […] و […] و […] را منتشر کنیم؟ نه به جان شما. انتشار عکس […] و […] و […] هم ممنوع است! حتا ممکن است همین […] و […] و […] هم ممنوع باشد. آیا ممنوع است؟ آیا ممنوع نیست. آیا […] ؟ ما نمی‌دانیم.


هوا پس است  
مناطق شمال غربی، جنوب غربی و غربی کشور مثل چندسال گذشته با مشکل گرد و غباری که از عراق به ایران وارد می‌شود مواجه بودند. این آلودگی به مناطق مرکزی کشور و پایتخت هم رسید. در همین رابطه یکی از آگاهان در پاسخ به این سوال که «گرد و غبار و آلودگی هوا داره پدر مردم رو درمیاره. چی کار می‌شه کرد؟» گفت: «توی فرانسه، بیکاری و توی انگلیس ناامنی اجتماعی داره بیداد می‌کنه. توی آمریکا هم به خاطر بحران مالی، همه بدبخت شدند دارند از گشنگی و بی‌کفایتی مسوولان‌شون، گوشت خر می‌خورند. آهان! اگه راست می‌گید پس اون چی؟»
ما: «پس اون هیچی. دست شما درد نکنه.»


توپولوف موپولوف  
یکی از عادات حسنه ایرانیان، علاوه بر مهمان‌نوازی سقوط با هواپیماست که هرساله با سفرهای هوایی داخل کشور، ایرانیان بی‌شماری با سقوط و مرگ خود، این سنت را زنده نگه می‌دارند.
یکی از مسوولان در واکنش به آخرین سقوط هواپیما در کشور گفته بود: «آئوووو... حالا گنده‌ش می‌کنید شما... شصت هفتاد نفر کشته که چیزی نیست. من خودم ماکسیما دیدم دویست و شصت تا پر کرده.»


تونس و مصر و اینا  
مردم بعضی از کشورهای خاورمیانه در اعتراض به گشاد شدن سوراخ لایه‌ی اوزون، تجمعات پراکنده‌ای انجام دادند.
بر پایه‌ی همین گزارش یک خبر دیگر هم گذاشته‌اند که برای‌تان می‌خوانم: «دکی مکی، شهروند مصری، به خبرنگار ما گفت: «خیلی از مردم مصر با سوراخ لایه‌ی اوزون مشکل دارند و پذیرفتن این نکته که سوراخ لایه‌ی اوزون دارد گشاد می‌شود برای مردم آسان نیست.»


انتهای 89  
در سال گذشته خیلی اتفاق‌ها افتاد که من دیگر حوصله‌اش را ندارم تاریخش را بیانگارم.


ابتدای 90  
ما پیش‌بینی می‌کنیم در سال جدید اتفاقات زیادی بیفتد. اگر اتفاقات زیادی نیفتاد خودتان دست به کار شوید و اتفاقات را بیندازید.



منتشرشده در ویژه‌نامه‌ی نوروز 1390 مجله‌ی رودکی