من تنها آسانسورچی دنیا هستم که قصهی بالا و پایینرفتنهام رو براتون تعریف میکنم
طبقهی جی اف
طبقهی جی اف
الان همهچیز تخصصی شده است. یک زمانی اینطوری نبود. یعنی هیچ چیز تخصصی نبود. قدیم هر کسی هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد. ولی اینطوری نیست الان. الان مملکت را آدم متخصص برداشته. الان یا همهچیز تخصصی است، یا اختصاصی. در واقع همین اختصاصی کردن کارها و شغلها و سمتها و بودجهها و باقی چیزمیزها یک تخصص است. برای همین کسی که تخصص نداشته باشد کاری بهش اختصاص نمیدهند. خیلی کارها و سمتها هم هست که مختص بعضیهاست. حالا شما فکر میکنید من دارم سیاسی حرف میزنم؟ نه اصلا اینطوری نیست. من اصلا با سیاست کاری ندارم. یعنی فتیله سیاسی را کشیدم پایین. الان پایین پایین است. میگویید نه؟ دوتا کارشناس بفرستید بیایند ببینند من کشیدهام پایین یا نه، من اصلا وقتی فتیلهام را پایین بکشم دیگر بالا نمیکشم. همین کار کارشناسی کردن هم یک چیز تخصصی است. قبلا کسی کارشناس نبود. اگر هم کارشناس بود کارش درست بود یا کارها را درست میکرد. الان کارشناس کاری به این کارها ندارد، حرف خودش را میزند، کار خودش را میکند. حالا این که گفتم کارشناس بود، یک درجه بالاتر از این هم هست، بهش میگویند کارشناس ارشد. کارشناس ارشد کار کارشناسها را رد میکند، یا کار میدهد دست دیگران.
طبقهی وان
طبقهی وان
حالا شما فکر میکنید من یک آسانسورچی داغونی هستم که نشستم توی آسانسور و دارم غر میزنم؟ فکر میکنید از وقتی که آقای مدیرمسوول که دست به بندش خوب است، آسانسور را بست من همینطوری دست روی دست گذاشتم و هیچ کاری نکردم؟ نه. اصلا اینطوری نیست. بگذارید برایتان تعریف کنم...
طبقهی تو
طبقهی تو
اولش رفتم دفتر امور مطالبات.
آقاهه گفت: «چی کار داری؟»
گفتم: «من آدم پیگیری هستم. حالا هم اومدم مطالباتم رو پیگیری کنم.»
آقاهه گفت: «برو کنار بذار باد بیاد.»
گفتم: «کنار هم نروم باد میاد.»
انداختندم بیرون!
انداختندم بیرون!
طبقهی تیری
وقتی باد آمد کلاه من را برداشت و با خودش برد و انداخت یک جای دور. بلند شدم و رفتم دنبال کلاهم. کلاهم را باد برده بود و گذاشته بود روی سر یک آقاهه.
آقاهه که کلاه سرش رفته بود گفت: «حالا کلاه سر من میذاری؟»
گفتم: «من خودم شاکیام. کلاه من را برداشتند، شما میگید من سرتون کلاه گذاشتم؟»
آقاهه گفت: «خیلی کلکی. آره؟»
گفتم: «آره.»
بعد با هم دوست شدیم.
آقاهه گفت: «تعریف کن.»
گفتم: «من نه که بار اولمه روم نمیشه تعریف کنم. اگه میشه اول شما یه کم از خودت بگو. تعریف کن بینم چی کارا بلدی.»
آقاهه کلاهی را که سرش رفته بود برداشت و گذاشت سر من، بعد گفت: «من کارم اینه که ببینم کی چی کار داره و کی چی کار نداره و کی به کی کار داره و کی کاری به کار کسی نداره و کی سرش به کار خودش گرمه و کی با کاراش سر دیگران رو گرم میکنه.»
گفتم: « شما چه آدم کارکشتهای هستی. چه دوستهایی بشویم ما.»
طبقهی فور
گفتم: «من خودم شاکیام. کلاه من را برداشتند، شما میگید من سرتون کلاه گذاشتم؟»
آقاهه گفت: «خیلی کلکی. آره؟»
گفتم: «آره.»
بعد با هم دوست شدیم.
آقاهه گفت: «تعریف کن.»
گفتم: «من نه که بار اولمه روم نمیشه تعریف کنم. اگه میشه اول شما یه کم از خودت بگو. تعریف کن بینم چی کارا بلدی.»
آقاهه کلاهی را که سرش رفته بود برداشت و گذاشت سر من، بعد گفت: «من کارم اینه که ببینم کی چی کار داره و کی چی کار نداره و کی به کی کار داره و کی کاری به کار کسی نداره و کی سرش به کار خودش گرمه و کی با کاراش سر دیگران رو گرم میکنه.»
گفتم: « شما چه آدم کارکشتهای هستی. چه دوستهایی بشویم ما.»
طبقهی فور
خلاصه بعد از آشنایی با آقای کلاهی، دوباره رفتم دفتر امور مطالبات.
به آقاهه گفتم: «سلام آقاهه. من اومدم مطالباتم رو پیگیری کنم. تا سقف مطالبتم رو هم نگیرم از اینجا نمیرم.»
آقاهه گفت: «سقفش رو که نمیتونیم. منتها کف مطالباتتون رو میتونیم بهتون بدیم.»
بعد یک سطل از توی کمد کنار میزش در آورد و گذاشت روی میز. آن وقت با آب و صابون کلی کف درست.
گفت: «این هم کف مطالبات شما.»
من هم کف مطالباتم را گرفتم دستم و آمدم بیرون.
طبقهی فایو
به آقاهه گفتم: «سلام آقاهه. من اومدم مطالباتم رو پیگیری کنم. تا سقف مطالبتم رو هم نگیرم از اینجا نمیرم.»
آقاهه گفت: «سقفش رو که نمیتونیم. منتها کف مطالباتتون رو میتونیم بهتون بدیم.»
بعد یک سطل از توی کمد کنار میزش در آورد و گذاشت روی میز. آن وقت با آب و صابون کلی کف درست.
گفت: «این هم کف مطالبات شما.»
من هم کف مطالباتم را گرفتم دستم و آمدم بیرون.
طبقهی فایو
خلاصه، باید یک مدتی بیخیال آسانسور میشدم. برای همین رفتم دنبال شغل.
قبل از هر چیز رفتم برای وزارت امور خارجه یا هر وزارتخانهی دیگری درخواست وزارت دادم. منتها نشد. یعنی گفتند: «این شغلها اختصاصی است.»
پرسیدم: «اختصاصی است یا تخصصی؟»
گفتند: «اختصاصی.»
گفتم: «خیلی ببخشید توی مسائل خصوصیتون دخالت کردم.»
طبقهی شش!
قبل از هر چیز رفتم برای وزارت امور خارجه یا هر وزارتخانهی دیگری درخواست وزارت دادم. منتها نشد. یعنی گفتند: «این شغلها اختصاصی است.»
پرسیدم: «اختصاصی است یا تخصصی؟»
گفتند: «اختصاصی.»
گفتم: «خیلی ببخشید توی مسائل خصوصیتون دخالت کردم.»
طبقهی شش!
در این طبقه بود که دچار افسردگی شدم. یاد آن موقعها افتادم که آسانسور برو و بیایی داشت و من هم حالت ازدواج پیدا کرده بودم و میخواستم دوتا شوم... هی... هی...
طبقهی سون
طبقهی سون
خیلی حیف شد. اگر ما امکانات داشتیم و فرنگیها حق ما را نمیخوردند، به من باید نوبل شیمی یا فیزیک میدادند.
اگر فناوری "رنگآمیزی متافیزیکی روح" را هر دانشمند جوان دیگری در هر کجای دنیا اختراع کرده بود صد در صد بهش نوبل میدادند.
برای همین مطمئن هستم این روزها خیلیها به روح اعتقاد ندارند. شما چطور؟
طبقهی ایت
اگر فناوری "رنگآمیزی متافیزیکی روح" را هر دانشمند جوان دیگری در هر کجای دنیا اختراع کرده بود صد در صد بهش نوبل میدادند.
برای همین مطمئن هستم این روزها خیلیها به روح اعتقاد ندارند. شما چطور؟
طبقهی ایت
وقتی رسیدم طبقهی هشتم دکمهی جی اف را زدم. آسانسور همانطور که با سرعت رفته بود بالا آمد پایین.
طبقهی جی اف
طبقهی جی اف
الان همهچیز تخصصی شده است. من هم تخصصم آسانسور است. باید ملت را سوار کنم و ملت را پیاده کنم. آستینها را باید بزنم بالا... یک پوستر میچسبانم روی در آسانسور و منتظر اولین نفر میشوم. روی پوستر نوشتهام:
«در این مکان رنگآمیزی متافیزیکی روح پذیرفته میشود.»
«در این مکان رنگآمیزی متافیزیکی روح پذیرفته میشود.»
منتشرشده در هفتهنامهی چلچراغ، ستون آسانسورچی، شمارهی 421
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)