دوشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۰

گلزار در آسانسور

من تنها آسانسورچی دنیا هستم که قصه‌ی بالا و پایین‌رفتن‌هام رو براتون تعریف می‌کنم


 
طبقه‌ی جی اف 
 در باز و محمدرضا گلزار وارد آسانسور شد.
گفت: «من گلزارم. خودم رو فروختم.» 
گفتم: «حالا چرا به من می‌گی؟» 
گفت: «خوشحال نشدی؟»
گفتم: «جامعه داره به کجا می‌ره؟ الان اوضاع جامعه به جایی رسیده که حتا آدمی مثل تو هم خودش رو می‌فروشه.»
گفت: «یعنی تو خودت رو نمی‌فروشی؟» 
گفتم: «نه. ما اصلا توی در و همسایه و فامیل‌مون از این کارها باب نیست. نه... نه...»
گفت: «حتا اگه یک میلیارد تومن بهت پول بدن؟» 
گفتم: «جدی؟»
گفت: «بله. یک چک یک میلیارد تومنی
گفتم: «اگه یک چک یک میلیارد تومنی در کار باشه کل در و همسایه و فامیل‌مون رو می‌تونی بسته‌بندی شده و مرتب جلوی در تحویل بگیری.» 
گفت: «حالا به نظرت عیبی نداره؟ من کار بدی نکردم؟»
گفتم: «گفتی چند فروختی؟» 
گفت: «یک میلیارد تومن، واسه یکی دو سال.»
گفتم: «جون ممدرضا گرون دادی.» 
گفت: «چرا آخه؟»
گفتم: «بابا تو ماشینت این همه زدگی داری. این بغلت که توی اون دعوای دوبی خورده و رفته، اصلا از گلگیرت چیزی نمونده... جلوبندی‌ت هم که موقع والیبال توپ خورده قُر شده. سقفت هم که کلا سابیده شده رفته، توی اسکی مثل این‌که برعکس سر خوردی، آره؟ ممدرضا ماشین بودی الان باید می‌بردیمت عبدل‌آباد بفروشیمت نصف قیمت. راستی خلافی گرفتی؟»

گلزار دست کرد جیبش پشتش و کاغذ خلافی را درآورد و گفت: «ایناهاش.» 
خلافی گلزار را نگاه کردم. آدم مخش سوت می‌کشید. گفتم: «ممدرضا چی کار کردی؟ چقدر لایی کشیدی؟ اوه... اوه... پارکینگ دوبی هم که خوابیدی...»
گلزار گفت: «زندون واسه مرده.»
گفتم: «واسه گیتار زدن پشت رل هم که جریمه شدی.»
گفت: «آخه واسه کنسرت آریان وقت نمی‌شد تمرین کنم، توی راه کنسرت بودم که جریمه‌م کردند.»
شصت و سه صفحه خلافی داشت. توی صفحه‌ی شصت و سوم نوشته بود: «حمل با چرثقیل در میدان پاستور


طبقه‌ی وان 
 محمدرضا گلزار گفت: «چقدر این آسانسورت یواش می‌ره.»
گفتم: «عزیزم این آسانسور روی پای خودش وایساده. واسه آسانسوری که روی پای خودش وایساده و کابل‌هاش به جایی بند نیست خیلی هم خوب داره پیش می‌ره. ادبیات مستقل، سینمای مستقل، آسانسور مستقل... بله. این طوری‌یه... چی‌یه؟ می‌خوای برم لابی کنم که تندتر برم؟ کجا برم ممدرضا؟ تندتر برم کجا؟ آدم بخواد بالا برسه باهاس پله پله برسه. اصلا اون بالای بالا چه خبره؟ الان تو اون بالای بالایی؟»

گفت: «آره. من اون بالای بالام.»
گفتم: «خب چی می‌بینی که من نمی‌بینم؟»
گفت: «من اسفندیار رحیم مشایی رو می‌بینم که تو نمی‌بینی.»
گفتم: «آفرین. آفرین. آفرین.»
گفت: «داری بهم حسودی می‌کنی؟»
گفتم: «آفرین. آفرین. آفرین.»


طبقه‌ی تو
 صبحت گل و بلبل و رحیم مشایی بود. به گلزار گفتم: «جریان چی بود؟»
گلزار گفت: «استاد مشایی به سینما و بازیگرها علاقه دارند. برای همین با من و مهتاب کرامتی و هدیه تهرانی دیدار می‌کنند.»
گفتم: «ببخشی این جهانگیر الماسی و محمود بصیری و مهران رجبی بازیگر نیستند؟!» 
 
و عکس بصیری و الماسی و رجبی را به عنوان سند ضمیمه‌ی حرف‌هام کردم.




 
طبقه‌ی تیری  
می‌خواستم از گلزار بپرسم چرا بهرام رادان مجله راه انداخت تو هم راه انداختی، کافه راه انداخت تو هم راه انداختی، سالن آرایش راه انداخت تو هم راه انداختی، که دیدم حسش نیست. برای همین سوت زدم.

طبقه‌ی فور  
می‌خواستم از گلزار بپرسم آقا این جریان چی بود می‌گویند برای این که اولین فیلمت را بازی کنی و وارد سینما شوی... که چون هنوز داشتم سوت می‌زدم و وسط آهنگ بادا بادا مبارک بادا بودم، از اساس بی‌خیال سوال شدم و باقی سوتم را زدم.

طبقه‌ی فایو 
 گلزار هم شروع کرده بود با من سوت می‌زد. وقتی سوت می‌زند می‌رود تو حس جانی دپ در دزدان دریایی کارائیب. به جان آسانسورچی مو نمی‌زنند از هم.

طبقه‌ی شش! 
 می‌خواستم توی موبایلم فیلمی را که از گلزار، بچه‌های ساختمان برایم بلوتوث کرده بودند بهش نشان بدهم که ترجیح دادم همان سوتم را بزنم!

طبقه‌ی سون 
 گلزار گفت: «تو وجدانی با من مشکل داری انگار. آره؟»
گفتم: «نه. من سوپراستارها رو خیلی دوست دارم.» 
گفت: «پس چرا این قدر می‌ذاری تو کاسه‌ی من؟»
گفتم: «برای این‌که تو سوپراستار نیستی.» 
گفت: «نیستم؟ نیستم؟ نیستم؟» داشت سکته می‌کرد.
گفتم: «چرا بابا، شوخی کردم.» 
گفت: «این چه وضع شوخی کردنه، مگه به روح اعتقاد نداری؟»

لبخند زدم. نظریه‌ی روحولوژی من دارد در دنیا فراگیر می‌شود!


منتشرشده در هفته‌نامه‌ی چلچراغ، ستون آسانسورچی، شماره‌ی 426
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)