اپیزود اول
یک پیرزن سکته کرد.
قبل از اینکه بگویم این پیرزن چرا سکته کرد، یک حکایت کاناپهای برایتان تعریف کنم. یک آقایی میرود خواستگاری. پدر دختر میگوید: «برای چی میخواهی زن بگیری؟» آقا پسر میگوید: «اول اینکه وام ازدواج زیاد شده، دوم اینکه آقای احمدینژاد گفته هر بچهای که زاد و ولد کنیم به خاطرش یک میلیون تومان دستخوش میدهد، سوم اینکه مسوولان انتظامی در تلویزیون آقای ضرغامی میگویند آدم زود ازدواج کند آمار فحشا و تجاوز میآید پایین، چهارم اینکه لایحهی حمایت از خانوادهی مجلس میگوید زن گرفتن خوب است حتا دوتا روی هم...»
پدر دختر گفت: «باز هم دلیل داری یا تمام شد؟»
آقا پسر گفت: «یک دلیل دیگر هم دارم.» پدر دختر گفت: «چی؟» آقا پسر گفت: «آخه دوست دارم.»
نطق پیش از دستور آقای خواستگار که تمام شد پدر دختر باهاش گرم گرفت و گفت: «البته اصل بر برائت است، اما شما عادت بدی چیزی داری خودت بگو. که همکاری کنی هم برای خودت خوب است هم زودتر به نتیجه میرسی.»
آقا پسر گفت: «من عادت بدی ندارم. فقط تخمه میشکنم.»
پدر دختر گفت: «این که عیبی ندارد. حالا برای چی تخمه میشکنی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... راستش بعد از سیگار تخمه شکستن حال میدهد.»
پدر دختر گفت: «سیگار هم میکشی؟ حالا چرا سیگار میکشی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه، راستش بعد از مشروب سیگار میچسبد.»
پدر دحتر گفت: «ددم وای. نوشیدنی هم میخوری؟ حالا چرا نوشیدنی میخوری؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... راستش بعد از منقل و وافور و قلقلی مشروب میچسبد.»
پدر دختر گفت: «آخ ددم وای. پس اهل دود و دم هم که هستی... حالا چرا مواد مصرف میکنی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... وقتی با دوستان میرویم فسق و فجور و تجاوز گروهی بعدش یک دودی میگیریم.»
پدر دختر گفت: «آقا شما خیلی اوضاعت خرابه که. حالا چرا میروی دنبال فسق و فجور و تجاوز گروهی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... هر وقت مواد مخدر قاچاق میکنیم و مواد را میفروشیم بعدش یک جشن کوچکی مثل همینها که گفتم میگیریم.»
پدر دختر در این جای قصه از حال رفت و سکته کرد.
اپیزود دوم
برگردیم سر خبر خودمان. یک پیرزن سکته کرد. اما چطور؟ این پیرزن در روستای اردل در 55 کیلومتری شهر کرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری در خانهاش نشسته بوده که زنگ خانهاش را میزنند. پیرزن در خانهاش یک لامپ و یک بخچال و یک تلویزیون خراب دارد. پیرزن تنها لامپ خانهاش را خاموش میکند و میرود در را باز میکند. قبض برق را از مامور مربوطه میگیرد، مبلغ را میخواند و سکته میکند. روی قبض برق نوشته: «مبلغ قابل پرداخت 8 میلیون تومان.»
اپیزود سوم
حالا برگردیم سر حکایت. میخواستیم توضیح بدهیم که چه چیزهایی در اقتصاد و سیاست و دولت و مدیریت کشور و جهان دست به دست هم داده که یک قبض برق 8 میلیون تومانی برود در خانهی یک پیرزن در روستای اردل در 55 کیلومتری شهر کرد، که متاسفانه ستون کاناپه دیگر جا ندارد و اگر جا هم داشت و مینوشتیم بعد از انتشار تبدیل میشد به […] !
منتشرشده در روزنامهی اعتماد، دورهی جدید، ستون کاناپه، 30 شهریور 90، شمارهی 2266
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)