سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

عید آمد و ما لختیم

پدربزرگ مکتبی بود. سواد خواندن قرآن هم داشت. شعرهای بسیار هم از بر بود. شعرهای حکیمانه و پندآموز و مطایبه در ذهنش فراون داشت. یکی از آن شعرها را که نمی‌دانم اصلش به کجا برمی‌گردد (و البته نباید بسیار هم قدیمی باشد) عیدانه‌ای بود پر از فقر و درد که طنز تلخی لابلایش موج می‌زد:

عید آمد و ما لختیم

رفتیم به بابام گفتیم

بابام گفت به چسم به نیم‌چسم

برای عیدت می‌چسم

روح پدربزرگ شاد... پدرخوانده‌ی خاندان عالمی بود برای خودش.