این زمستان نمیدانم چرا، یک تکانی به خودش نمیدهد. آسمان هم همت نمیکند سفرهاش را بتکاند، برکت سفرهاش بریزد در کاسهی ما، برفبازی کنیم.
این زمستان نمیدانم چرا یک تکانی به خودش نمیدهد. سالهاست معشوقهای دارم. زنی برفی که در یک بازی کودکانه به دنیا میآید. زنی که در شور عاشقانهی بچهها نطفهاش بسته میشود. زنی که محبوبهی پنهانی من است. زنی که آفتاب بهار نزده، بیخبر میگذارد و میرود از کنار من. دلگرمی سرمای بیغش تنش، به صد عشق آتشین میارزد.
این زمستان نمیدانم چرا یک تکانی به خودش نمیدهد. چرا بچهها باز زنی به دنیا نمیآورند. چرا نینی چشمهای تیلهایاش را از من دریغ میکنی روزگار. دیگر نمیتوانم تاب بیاورم.
این زمستان نمیدانم چرا یک تکانی به خودش نمیدهد. تف به غیرتت. بهار دارد از راه میرسد. محبوبهی برفی من امسال آبستن است. این زمستان نمیدانم چرا ...
این زمستان نمیدانم چرا یک تکانی به خودش نمیدهد. سالهاست معشوقهای دارم. زنی برفی که در یک بازی کودکانه به دنیا میآید. زنی که در شور عاشقانهی بچهها نطفهاش بسته میشود. زنی که محبوبهی پنهانی من است. زنی که آفتاب بهار نزده، بیخبر میگذارد و میرود از کنار من. دلگرمی سرمای بیغش تنش، به صد عشق آتشین میارزد.
این زمستان نمیدانم چرا یک تکانی به خودش نمیدهد. چرا بچهها باز زنی به دنیا نمیآورند. چرا نینی چشمهای تیلهایاش را از من دریغ میکنی روزگار. دیگر نمیتوانم تاب بیاورم.
این زمستان نمیدانم چرا یک تکانی به خودش نمیدهد. تف به غیرتت. بهار دارد از راه میرسد. محبوبهی برفی من امسال آبستن است. این زمستان نمیدانم چرا ...