یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۰

یک روزنامه‌نگار و یک مرده‌شور در آسانسور

من تنها آسانسورچی دنیا هستم که قصه‌ی بالا و پایین‌رفتن‌هام رو براتون تعریف می‌کنم

طبقه‌ی جی اف  
در باز شد و یک روزنامه‌نگار وارد آسانسور شد. گفت: «من مرده‌شورم.»
گفتم: «شما مگه روزنامه‌نگار نیستی؟»
گفت: «روزنامه‌نگاری مثل مرده‌شوری است.»
گفتم: «به روح اعتقاد داری؟»
گفت: «ما مرده‌شوریم. به روح اعتقاد نداریم. اگه به روح اعتقاد داشتیم که روح‌شوری می‌کردیم.»
گفتم: «حالا مرده‌شورت رو کجا ببرم؟»
گفت: «من می‌خوام برم بالا.»
گفتم: «مرده‌شور جان! غسال‌خانه طبقه پایینه. می‌خوای بری بالا چی کار کنی؟»
گفت: «راستش ما مرده‌شوهای سرویس در محل هستیم.»
گفتم: «جان؟»
گفت: «ما مرده‌شورهای حرفه‌ای هستیم. برای همین توی محل هم سرویس می‌دهیم! الان هم یک مورد پیش آمده باید برم طبقه‌ی هفتم...»

طبقه‌ی وان  
در باز شد و یک مرده‌شور وارد آسانسور شد. گفت: «من مرده‌شورم.»
گفتم: «آقا دست زیاد شده‌ها. جدیدا روزنامه‌نگارها هم زدن تو کار شما.»
گفت: «کاش فقط روزنامه‌نگارها بودند. یه سری از این هنرپیشه‌ها و مجری‌ها و منتقدها و نویسنده‌ها و کی و کی هم به صورت رسمی اعلام کردند مرده‌شور هستند.»
گفتم: «آخه برای چی؟»
گفت: «این‌ها چون ...... باشه یا ..... مثل مرده‌شوری می‌مونه ..... در نتیجه ....... پس ........ برای همین ...... هر وقت که ...... می‌کنند ...... مثلا ....... اون وقت ...... فرقی نداره مرده‌ی کی رو بشورن.»
یادم افتاد آقای روزنامه‌نگار را به آقای مرده‌شور معرفی نکردم.

طبقه‌ی تو  
آقای روزنامه‌نگار به آقای مرده‌شور گفت: «ارادت داریم قربان. فکر کنم هم‌صنفیم. ما هم در عالم مطبوعاتی شعبه زدیم و خدمات شما رو می‌دیم.»
آقای مرده‌شور به آقای روزنامه‌نگار گفت: «رو نیست که.»
آقای روزنامه‌نگار گفت: «بحث رو خاله‌زنکی نکن. حرفه‌ای نگاه کن. از قدیم هم گفتند حق با کسی‌یه که حقوق می‌ده.»
آقای مرده‌شور گفت: «الان شما حرفه‌ای هستی؟»
آقای روزنامه‌نگار گفت: «بله.»
آقای مرده‌شور گفت: «ما مرده‌شورها یه اصطلاحی داریم که می‌گیم: "مرده صدا داد." شما با این مساله مشکلی ندارید؟»
آقای روزنامه‌نگار من و من کرد.
آقای مرده‌شور گفت: «مرده صدا داد.»

طبقه‌ی تیری  
آقای روزنامه‌نگار به نمایندگی از روزنامه‌نگاران، هنرپیشگان، مجری‌ها، خوانندگان، گزارشگران، سلاخان، قصابان و باقی کسبه‌ی محل داشت این موضوع را ثابت می‌کرد که خیلی هم کارش درست است.
آقای مرده‌شور گفت: «ما مرده‌شورها یه اصطلاحی داریم که می‌گیم: "طرف صورتش رو با آب مرده‌شورخونه شسته". شما با این مساله مشکلی ندارید؟»
آقای روزنامه‌نگار من و من کرد و چندتا لیچار بار آقای مرده‌شور کرد.
آقای مرده‌شور گفت: «دیدی گفتم. رو نیست که.»


طبقه‌ی فور 
 آقای مرده‌شور گفت: «تو نمیری قسم، ما هم هر مرده‌ای رو نمی‌شوریم. مثلا کرکی‌ها. پودر می‌شن می‌ریزن. چطوری آب بریزیم بشوریم‌شون؟ یا...»
آقای روزنامه‌نگار گفت: «اگه حرفه‌ای باشی باهاس بشوری‌ش.»
آقای مرده‌شور گفت: «الهی مُردم هم رو تخت مرده‌شورخونه نیای بالا سرم، با این حرفه‌ای که انتخاب کردی.»

طبقه‌ی فایو  
من گفتم: «پدرکشتگی که ندارید با هم. دوست باشید.»
هیچی نگفتند.
گفتم: «نفت رو آتیش این حرف‌ها نریزید. بذارید هر کسی کار خودش رو کنه. سرش به کار خودش باشه.»
هیچی نگفتند.
گفتم: «اصلا هر کسی کاری به کار اون یکی نداشته باشه. توی یه دهنه مغازه دوجور کسب راه انداختن از لحاظ وزارت کار هم غیرقانونی‌یه.»
هیچی نگفتند.
گفتم: «آخرش همه این‌ها به اسم من تموم می‌شه. شما دوتا اومدید به هم لیچار بار کردید، حالا هم می‌ذارید و می‌رید، من می‌مونم و آسانسورم و هزارتا حرف و حدیث.»
هر دو خندیدند.
گفتم: «به روح اعتقاد ندارید نه؟»


طبقه‌ی شش!
 
حالا داشتند درباره‌ی این حرف می‌زدند که آبدارچی اداره‌ی فلان توی قاسم‌آباد بودن فرقی با بازی توی فیلم فلانی و نوشتن برای بهمانی و... دارد یا ندارد.
گفتم: «الان همین آقای فلانی و بهمانی نشستند دارند تخمه می‌شکنند. خوشحال هم هستند که شماها افتادید به جان هم. از قدیم هم گفتند تفرقه بینداز پادشاهی کن.»
هر دو مبهوت شدند.
در ضمن این جمله پیام اخلاقی آسانسور این شماره بود. 

طبقه‌ی هفت  
حالا باز چه حرف‌هایی زدند و چه چیزهایی بار هم کردند بماند. من دیدم این‌طوری درست نمی‌شود. گفتم استناد کنم به یک سند تاریخی. سند تاریخی را که منسوب به بزرگمهر حسین‌پور است، رو کردم:


بعد از مواجه با این سند تاریخی، آقای روزنامه‌نگار گفت: «رسیدیم. من همین طبقه پیاده می‌شم.» و بدو بدو رفت.


طبقه‌ی هشتم

من و آقای مرده‌شور دوست‌های خوبی شدیم. حسنش این است که جفت‌مان به روح اعتقاد داریم. قرار شده که من روی روح هر کسی رنگ‌آمیزی متافیزیکی اجرا کردم، آقای مرده‌شور روی تخت مرده‌شور خانه با وایتکس بشوردش، بلکه این رنگ‌آمیزی متافیزیکی پاک شود.


پس‌نویس:
طبق نظر فارسی‌دانان، "مرده‌شو" درست‌تر، "مرده‌شوی" درست و "مرده‌شور" غلط مصطلح است که هر سه این کلمات در لغت‌نامه‌های معتبر ثبت شده است.

+ حرمت غسال‌خانه

منتشرشده در هفته‌نامه‌ی چلچراغ، ستون آسانسورچی، شماره‌ی 422
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)