1.
دوران خاتمي هر چند دوران طلايي اقتصاد ايران نبوده است اما دوراني است كه بيمار در حال احتضار اقتصاد را به زور دوا و درمان – حتي كوتاه مدت- زنده نگهداشت. آنچه مشخص است اين كه حتي اگر اين بيمار جان دوباره نگرفت اما كورسوي اميدي در چشم آنان كه گردتاگرد بالين اين بيمار ايستادهاند- مردم- روشن كرد. اقتصاد نفس دوبارهاي نگرفت اما مردم نفس دوبارهاي كشيدند.
گراني با آن كه به كار خويش مشغول بود و پيشرفت خود را ميكرد اما در اين حيص و بيص ميانگين درآمد صعود قابل ملاحظهاي كرد. معدل درآمد قشر متوسط با اين كه پابهپاي تورم و گراني و صدمات به تبع آن پيش نيامد اما دستكم به گرد پاي آن رسيد.
گله از درآمد و درآمدزايي به حداقل رسيد، گيرم گله از گرانيها به قوت خود باقي ماند. اين نتيجهگيريها بر پايه ميانگين درآمد و كارنامه خريدي است كه رسما و غير رسما منتشر ميشود. به زباني سادهتر پول درآوردن راحتتر شد و به قول خيليها (بعضيها) –با دو شغل و جايگاه اجتماعي- مثل آب خوردن پول درآوردند.
اين همان به زور دوا و درمان سر پا نگه داشتن اقتصاد است كه پيشتر عرض كردم. هر چند بيماري به نوبه خود پابرجاست اما اين آرامبخشها و آسپرينها براي مردم بيفايده نبوده است. در كنار توسعه آزاديهاي اجتماعي و سياستهاي بينالمللي براي پررنگتر كردن نام ايران در نقشه جغرافياي زمين سعي و تلاش رييس جمهور خاتمي در رابطه با موضوعات و چالشهاي اقتصادي قابل تحسين و تقدير است.
2.
اما آنچه ترس مردم براي فردا ناميدم آشي است كه همين اقتصاد در كاسه مردم ريخته است. آيندهنگري و يا سرمايهگذاري غالب ايرانيان بر پايه قيمت ملك و ماشين استوار است. ملك كه در اين يكي دو ساله اخير صدمات قابل ملاحظهاي براي آنان كه به سودهاي كوچك و بزرگ با خريد آپارتمانهاي چهل متري گرفته تا زمينهاي چند صد هكتاري چشمدوخته بودند، وارد ساخت. صعود عجيب قيمت زمين و خانه در برههاي از زمان راه صد ساله را براي خيليها يك شبه كرد و ركود غير منتظره نهمين صعود بود كه خيليها را به زمين گرم زد. بازار راكدي كه تكليفش همچنان مشخص نيست و سرنوشت آنان كه در اين قرعه شركت داشتهاند كماكان در پرده ابهام است.
از طرفي شايعه بر سر ارزان شدن ماشين- كه گاها تنها سرمايه مردم تلقي ميشود- و وارد كردن خودرو و همچنين گران شدن بنزين، مخصوصا براي آنان كه با كار بر روي ماشين و مسافركشي امرار معاش ميكنند، تبديل به معضلي اساسي گشته است. در اين آشفته بازار، كارت هوشمند، معمايي است كه ذهنها را پر كرده است و قابل تامل است كه تعداد قابل توجهي از هموطنان و همشهريان تهراني مسافركشي را به عنوان شغل انتخاب كردهاند و يك تصميم درست يا نادرست، زندگي بسياري را فلج خواهد كرد. قشري كه هر روز با قانون تازهاي، خواه سر به آسمان كشيدن جريمهها، خواه زوج و فرد كردن پلاك، خواه خارج كردن خودروي فرسوده از چرخه (به ناكجا؟)، خواه گران كردن بنزين و... برخورد ميكند و تاثير مستقيم اين اضطراب و ناراحتي رواني بر اولين كسي كه بازتاب پيدا ميكند بر من و شماي شهروند است.
3.
در نتيجه تكليف مردم مشخص نيست. نميدانند چه بخرند، چه نخرند، جايي براي سرمايهگذاري كه ندارند هيچ، در اين استرس دايما غوطه ميخورند كه اندك سرمايهشان را نيز از دست ندهند. كسي نميداند فردا چه ميشود. كسي جرات نميكند به فردا فكر كند. فردايي پيدا نيست. همه چيز در پردهاي از مه است. شعار اقتصادي همه مردم از سالهاي دور هميشه اين بوده است: «شب ميخوابي صبح بيدار ميشوي همه چيز گران شده.»
ترس براي فردا، ترسي است كه به جان مردم افتاده. ترس از اينكه شب بخواند، صبح بيدار بشوند، همه چيز باز گرانتر شده باشد.
در اين كشور كه سر سيم برقش در خانه اين همسايه و شير آبش در خانه آن همسايه باز ميشود و گازش گرماده و انرژيبخش همسايه اينوري و آنوري است، هميشه بحران آب و بحران برق و بحران نفت و گاز و انرژي بوده است. بحراني كه به وجود رييسجمهور كاري ندارد. فرقي نميكند الان رييس جمهور كيست و قبلا كه بوده و سال ديگر چه كسي ميشود. اين كشور اغلب با يك بحران روبهروست و اين ترس مردم است، ترس براي فردا.