ما ایرانیها، کجا هستیم؟ این سوال ساده را در هر دورانی بررسی کردیم و به این نتایج رسیدیم؛
در دوران انقلاب: در صف تظاهرات.
در دوران جنگ: در صف نبرد.
در دوران هاشمی رفسنجانی: بعضیها در صف تیرآهن. چند نفری هم در صف استخدام. باقی مردم هم در صف کوپن.
در دوران سیدمحمد خاتمی: بعضیها در صف اعتراض. بعضیها در صف جنبش مدنی. دانشجویان هم در کوی دانشگاه به صف ایستاده بودند. خیلیها هم در صف نبودند، با موتور برای خودشان جلوی صف مردم و دانشجوها پرسه میزدند.
در دوران محمود احمدینژاد: اکثرا ته صف هستند چون سر صفیها چند تا سمت و پست مختلف دارند. جوانها هم در صف وام ازدواجند. کارگران در صف اعتصابند. دانشجویان هم در سه صف یک ستارهها، دو ستارهها و سه ستارهها، به ترتیب قد ایستادهاند. مردم هم نامه به دست صف کشیدهاند تا هواپیمای رییسجمهور به زمین بنشیند.
شعر فولکلوریک نو: اگر دیدی جوانی در صفی تکیه کرده، بدان عاشق شده، وام ازدواج گرفته، حالا تو پول رهن و اجاره خانه و خرج و برج زندگی مثل چیچی توی گل مانده، در نتیجه از ناچاری گریه کرده!
نتیجهگیری: جامعهی ایرانی مثل یک صف بزرگ است؛
1- مهم این است که تو کجای صف ایستادهای.
2- مهمتر از آن، این است که جلویی تو برای باجناقهایش جا نگرفته باشد.