سه‌شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۸

یک تراژدی یواش کوئنتین تارانتینویی که منجر به یک خون و خونریزیِ عاشقانه‌ی امیر کاستاریکایی شد

- این مطلب را خانم گیسو کمندی نوشته‌اند و چون وبلاگ یا سایت شخصی ندارند، از من خواستند آن را این‌جا منتشر کنم.
- این طنز که در مجله‌ی چلچراغ، شماره‌ی 367 چاپ شده به درخواست بنده و برای ویژه‌نامه‌ی طنز دزدیدن هواپیمای طنزنویس‌ها نوشته شده است. 

...

دقیقه‌ی 10 - وقتی جلوی هواپیما، آقای آ شمشیر سامورایی‌اش را بیرون کشید و بیخ گردن مهماندار گذاشت، کسی فکر نمی‌کرد در همان لحظه آقای ب، عدل ته هواپیما و جلوی در دستشویی، قمه‌ی دولبه‌اش را بیرون بکشد و از اعماقش داد بزند: «نفس‌کش!». وقتی آقای ب داشت قمه را دور سرش می‌چرخاند و نفس‌کش می‌خواست، خانم پ داخل دستشویی یک لحظه هول شد و دوتا سیم آبی و قرمزی را که داشت به بمب کنترل‌از راه دور دست‌ساز داخل چاهک فرنگی می‌بست، اشتباه بست. برای همین بمب دست‌ساز از حالت کنترل از راه دور خارج شد و در حالت زمان‌بندی قرار گرفت و شمارش معکوس ثانیه‌شمارش از روی 10 دقیقه آغاز شد. تیک... تیک... تیک... تیک...

دقیقه‌ی 9- کادر پرواز قاطی کرده بود. ماموران حراست ابتدا فکر کردند با یک تیم حرفه‌ای طرف هستند. اما درست یک دقیقه بعد، وقتی آقای ب با قمه‌اش دنبال آقای آ کرده بود و آقای آ با حرکات سریع سامورایی داشت روی سقف می‌دوید و به سمت دستشویی ته راهروی هواپیما می‌رفت، فهمیدند قضیه پیچیده‌تر از این حرف‌هاست.

دقیقه‌ی 8 – خانم پ بیرون که آمد، پای آقای آ گیر کرد به در دستشویی و از روی سقف افتاد پایین. آقای ب بی‌خودی ترسید و دوید سمت کابین خلبان. آقای آ متوجه قضیه شد و خانم پ متوجه‌ی آقای آ، و هر دو دویدند سمت آقای ب. آقای آ، ستاره‌ی اژدرش را درآورد و پرت کرد سمت آقای ب. آقای ب افتاد زمین و کف هواپیما را خون برداشت.

دقیقه‌ی 7- خانم‌های جوان داشتند جیغ می‌زدند. آقاهای جوان با موبایل از جیغ زدن خانم‌های جوان فیلم می‌گرفتند. خانم‌های مسن غش کرده بودند. آقاهای مسن هم داشتند غذایی را که لحظاتی پیش سرو کرده بودند، بدون رعایت قند و چربی‌شان تند تند می‌خوردند. یکی از آقاهای مسن به خانمش گفت: «غذاشون فکر کنم دست‌پخت مادر خلبانه! این دوتا قاشق رو هم لابد تبرک آوردند!» اما کسی جوابش را نداد. خانم مسن از ترس هواپیماربایی غش کرده بود.

دقیقه‌ی 6- آقای ب خودش را روی زمین می‌کشید و خونش فواره می‌زد بیرون. آقای آ یک جست سامورایی زد و جلوی در کابین خلبان پایین آمد. سر که برگرداند عاشق خانم پ شد.

دقیقه‌ی 5- کادر حفاظتی و باقی پرسنل وقتی دیدند اوضاع از وضیت های‌جک هم خارج شده و در واقع اوضاع سه‌تا های‌جک است، تصمیم گرفتند بروند بیرون هواپیما و منتظر شوند. وقتی مهماندارها داشتند توی آسمان و روی ابرها قدم می‌زدند، خانم ت که لباس مهماندارها را پوشیده بود با اسپری دفاع شخصی، به صورت خلبان حمله کرد و هواپیما از مسیر خارج شد.

دقیقه‌ی 4- آقای ب وقتی خودش را رساند به کابین، دید خبری از آقای آ و خانم پ نیست. بعد مهمانداری را دید که با برج مراقبت تماس گرفته بود و می‌گفت: «من خانم ت هستم. من هواپیما را ربایاندم.» آقای ب از استقلال خانم ت خوشش آمد. همان‌جا حالت ازدواج پیدا کرد و همان‌طور که در خونش شلپ شلپ جلو می‌آمد، از خانم ت خواستگاری کرد.

دقیقه‌ی 3- حالا آقاهای مسن به علت بالارفتن کلسترول و چیزهای دیگرشان از حال رفته بودند و سرشان را گذاشته بودند روی شانه‌ی خانم‌های مسن‌شان. خانم‌های جوان اما دیگر جیغ نمی‌زدند. بلوتوث موبایل‌شان را روشن کرده بودند و فیلم‌هایی را که آقاهای جوان ازشان گرفته بودند دست به دست می‌کردند.

دقیقه‌ی 2- وقتی خانم پ یادش افتاد که سیم‌های آبی و قرمز را اشتباه بسته و ممکن است هواپیما منفجر شود با آقای آ در سه هزارپایی زمین بودند. آن‌ها داشتند با سرعت زیادی به سمت آینده‌شان پیش می‌رفتند. درست در همان لحظه آقای ب و خانم ت رفتند روی صندلی نشتند و کمربندشان را هم بستند. انگار نه انگار که برای هواپیماربایی آمده بودند. همه‌چیز یادشان رفته بود و آقای ب دکمه‌ی احضار مهماندار را فشار داد تا سفارش اولین کیک و قهوه‌ی آشنایی‌شان را بدهد. آقای ب که نصف بدنش به رگی بند بود، روده‌ی کوچک و بزرگ و معده‌اش را ریخت داخل پاکت مخصوص تهوع که زیر صندلی‌اش قرار داشت. خانم ت هم در کیفش داشت برای زخم جزیی آقای ب دنبال چسب زخم می‌گشت.

دقیقه‌ی 1- آقای ث که دویست و سی و هفت کیلو وزن داشت، و یک اسلحه‌ی کلاشینکف را زیر پوستش پنهان کرده بود وقتی دید دست زیاد شده است و چهار نفر دیگر دارند هواپیما را می‌ربایند، دچار شکست روحی و دلهره‌ی عصبی شد و بلند شد و داخل دستشویی ته راهرو رفت. اما به خاطر وزن زیادش کف دستشویی درآمد و بمب دست‌ساز خانم پ از سوراخ چاهک فرنگی سر خورد و به بیرون هواپیما پرت شد. مهماندارها که بمب را دیدند، به دو به هواپیما برگشتند و دیدند اثر اسپری دفاع شخصی هم از بین رفته و خلبان هواپیما را کنترل می‌کند.

دقیقه‌ی صفر- بمب جایی بین زمین و آسمان منفجر شد.

یک لحظه بعد – درست در لحظه‌ای که بمب منفجر شد آقای آ و خانم پ به زمین خورند. اما چون با سرعت زیادی به زمین خوردند با سرعت زیادی به آسمان رفتند و عدل از سوراخی که ته هواپیما ایجاد شده بود وارد هواپیما شدند و رفتند روی صندلی‌هاشان نشستند. این درست همان لحظه‌ای بود که آقای ث تصمیم گرفت دیگر هواپیما را برباید.