شنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۹

شاملو جان! داشتیم؟



شاملو جان! داشتیم؟




اولین برف آمد. همچین برفی هم نبود که کور بگوید شفا و گدا بگوید شکر خدا. اما چون مدت‌ها بود برف نیامده بود و آسمان این‌قدر به مرگ گرفته بود که آدمیزاد به تب راضی شود، مردم همه گفتند: برف! برف! انگار ارشمیدس لخت از حمام بیرون دویده باشد و گفته باشد: یافتم! یافتم! (خدا را شکر که ما مردمی هستیم که پوشش‌مان کاملا محفوظ است و با هیچ کشفی دچار مشکلاتی این‌چنین نمی‌شویم.)

کاش قصه به همین «برف! برف! گفتن» تمام می‌شد. اما وقتی برف شروع به باریدن کرد و هوا دونفره شد، دخترها و پسرهای یک‌نفره در وبلاگ و فیس‌بوک و گوگل‌ریدرشان، شروع کردند به پست‌های دل‌کباب‌کُن نوشتن. و بیشترشان هم نوشتند:برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!

اول که این نوشته را دیدم، گفتم جوانند دیگر! اما کمی بعد به ته این نوشته اضافه کردند:برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام! بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.

حجت بر من تمام شد که با ترانه‌ای از مریم حیدرزاده طرف هستیم که دوباره شعرش خودش آمده و از مفاعلن مفاعلن در «شعر باید خودش بیاد» به فعلاتن مفاعلن فع لن در «برف نو! برف نو! سلام! سلام!» سوئیچ کرده و آپ تو دیت شده است.

برف نو! برف نو! سلام! سلام!بنشین! خوش نشسته‌ای بر بام!

وقتی این بیت را دوباره خواندم خواستم یک خسته نباشید به شاعرش بگویم. ولی دلم نیامد لذتم را کامل نکنم و اصل شعر را نخوانم. برای همین کمی جست‌وجو کردم تا رسیدم به... به... وای خدای من! سایت رسمی احمد شاملو؟ بله. این شعر برای احمد شاملو است. شاملو هم جزو آقاهای ماست. یعنی همه جا می‌گوییم «آقامون شاملو». اما ما که جزو معصومین نیستیم و بعضی موقع‌ها هم از دست‌مان یک چیزهایی در می‌رود. شاملو هم از این قاعده مستثنا نبوده است و این شعر از دستش در رفته است.

برای این‌که این امید را در جوانان و قدمای معاصر ایجاد کنیم که از شعرهای امروز خودشان خجالت نکشند و این احتمال دارد که بعدها از توی همین شعرهای آبکی‌شان یک احمد شاملو بیرون بیاید، شعر کامل شاملو را با هم می‌خوانیم تا دور هم شاد شویم.

برف نو! برف نو! سلام! سلام!

(در این مصرع شاعر با ظرافت خاصی به برف سلام داده.)بنشین! خوش نشسته‌ای بر بام! (لطفا آرایه‌های این بیت را با کشیدن شکل پیدا کنید.)

پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ـهمه آلودگی‌ست این ایام.

(اسپانسر این بیت شاملو، شهرداری تهران بوده احتمالا.)

راهِ شومی‌ست می‌زند مطرب تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام

(البته شاملو خودش بعدا ترکیب «قدمای معاصر» را ساخت!)اشک‌واری‌ست می‌کُشد لبخندننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام (این بیت را شاملو صرفا برای چزاندن بچه‌ها نوشته است.)

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار، نقشِ همرنگ می‌زند رسام.

(شاعر در این شعر نقش همرنگ زده است. لطفا رنگش را مشخص کنید.)

مرغِ شادی به دامگاه آمد به زمانی که برگسیخته دام!

ره به هموارْجای دشت افتادای دریغا که بر نیاید گام!

(شاعر در این دو بیت شعر گفته است.)

تشنه آنجا به خاکِ مرگ نشست کآتش از آب می‌کند پیغام!

کامِ ما حاصلِ آن زمان آمد که طمع بر گرفته‌ایم از کام...

(شاعر در این دو بیت سعی کرده کاری را که در دو بیت پیش‌تر شروع کرده بود به سرانجام برساند.)

خام سوزیم، الغرض، بدرود! تو فرود آی، برفِ تازه، سلام!

(به به! چه شعری چه چیزی.)

البته شاعران جوان و قدمای معاصر توجه داشته باشند که احمد شاملو علاوه بر این شعر، بعدها خیلی کارها کرد کارستان. منظورم این است که متاثر از این شعر نشوید و نروید دیوان دیوان شعر بگویید.




یک متن قدیمی، نوشته شده در سال 87 اینا و احتمالا منتشرشده در چلچراغ.














باقی طنزهای من در سایت هزارکتاب؛

1- راهکارهایی برای حل مشکل مجوز کتاب

2- ایرانی‌ها، نوبل ادبی و گوجه

3- مافیای ادبی یا خزینه‌ی ادبی؟

4- چرا «اوو» مونث نیست و خیلی هم مذکر است؟

5- بی‌ادبی و جایزه‌ی ادبی


6- ویکی‌لیکس کردن جریان ادبی ایران


7- آزمون تخصصی جوایز ادبی


8- ادبیات تطبیقی!


9- هاراگیری ادبی!


10- مانیفست مافیای ادبی


11- شاملو جان! داشتیم؟