پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۴

تفنگ‌بازی و کوتوله ها و درازها

ابراهیم نبوی زیر این عکس که با کتاب خودش و من گرفته، نوشته: «این هم من و تفنگ بازی پوریا و کوتوله ها و درازها در دفترم، تقدیم شد عکس به پوریای عزیزم که عشقه و دوست داشتنی.»




و من صورتم به خنده باز شده و خوشحالم که کارم به چشم نبوی می‌آید و اسمم گوشه ذهنش مانده. بی‌تعارف. (و راستش چند نویسنده و شاعر و روزنامه‌نگار بزرگ هستند که وقتی به اسم کوچک صدایم می‌کنند یا می‌گویند کارت را می‌خوانیم پوریا هم ترس برم می‌دارد هم از ته دل خوشحال می‌شوم. داور نبوی که جای خود دارد.)
راهنمایی بودم که کارهاش را می‌خواندم و چندسال ازش بدم می‌آمد چون واقعا متفاوت و خوب بود. بعد رفتم گل آقا. بعد شروع کردم به نوشتن حرفه‌ای. و اصلا فکر نمی‌کردم یک روزی این طوری بشود که شده و مثلا کارهام این‌قدر خواننده داشته باشد. شاتس آوردم که نبوی از ایران رفت! وگرنه الان داشتم دنبال شغل مناسب می‌گشتم.
این‌ها را ننویسید به پای تعریف کردن و نوشابه باز کردن. یا می‌خواهم از نبوی تعریف کنم که مثلا بگویم من هم آره. نه واقعا. واقعا اطرافیانم می‌دانند و می‌بینند که توی کار منطقی‌ام و می‌دانم چه خبر است و به خصوص اصلا نسبت به خودم توهم ندارم و اصلا دلم نمی‌خواهد بگویم من هم آره. چون واقعا خبری نیست. 
راستی
توی همه کارگاه‌ها به بچه‌ها هم می‌گویم من از دست نبوی نوشتم شدم این. شما از روی دست من بنویسید هیچی نمی‌شوید. پس مراقب باشید!

ممنون داور عزیز. من تا حالا جایزه نگرفته‌ام و به امید خدا هرگز نمی‌گیرم مگر این‌که یکهو بگیرم. ولی این عکس و این متن برای من بهترین مراسم تقدیر و بهترین لوح برای این سال‌ها بوده است. عکس را زدم به دیوار. آن بالا. که توی چشم باشد.


و راستی کتاب تفنگ‌بازی (نشر روزنه) تقدیم شده به کتاب کوتوله‌ها و درازها (نشر نی). و فکر کنم تفنگ‌بازی اولین بار 89 منتشر شده.