1
کلی چک و چانه زدیم و ریش گرو گذاشتیم که برنامه، مثل برنامههای دیگر، تریبون شخصی برگزارکنندگان نشود و به سیاق دیگر آنتنها، فقط و فقط به مجیزگویی نپردازد. آن وقت دوره افتادیم در نمایشگاه. رفتیم جلو غرفههای ادبی. گفتیم آقا شما که اعتراض داشتی، انتقاد داشتی، بیا این آنتن این هم میکروفون. شنیدیم که ما گفتوگو نمیکنیم. گفتیم پدر جان! ما که نفوذی نیستیم. ما هم یکی مثل شما، دیدیم تنور داغ است، چسباندیم، ما چسباندیم، شما برش ندارید میسوزد. یک ساعت و دو ساعت برنامهی زنده در هر روز، که کم نیست. شنیدیم که ما به طرح مسائل و مشکلاتمان از رسانه علاقه نداریم. گفتیم ما را باش سنگ شما را به سینه میزدیم. شنیدیم که انتشارات ما سرش را انداخته پایین، کار خودش را میکند. گفتیم پس مزاحم کارتان نمیشویم. سرمان را انداختیم پایین. میکرفون را تحویل دوستان دادیم، و به حتم تایم و زمان یک برنامه هرگز خالی نمیماند. آنها هم خالی نگذاشتند، پرش کردند، با گفتوگوهایی با از ما بهتران برای از ما بهتران!
2
چیزهای دیگری هم گفتند و گفتیم. سادهاش اینکه باد درو کردیم و آب در هاون کوبیدیم. درمانده شدیم؟ نه! بیشتر افسرده شدیم. چیزی به سنگینی بختک، شد غم، سایه کرد بر ما. نشستیم یک گوشه به پر شدن برنامه نگاه کردیم، که یکیش دستکم شد تریبونی یک ساعته، برای فلان مدیر. که از خودش تعریف کند و سلسلهی روسا. نوش جانش. آدم که درست نیست نه خود خورد نه کس دهد گنده کند به سگ دهد. حالا تو حساب کن قحطی آرد باشد و تو نان داشته باشی. قحطی تریبون که هست. نیست؟ آنها به حتم اهمیت رسانه، گفتوگو، سخنرانی و... را بهتر از ما میدانند. اهمیت قحطی و نان را هم.
3
با یک ناشر و دو ناشر هم که دردی دوا نمیشد. در کل مایل به گفتوگو نبودند. چرا؟
4
هر چند دوستان ناشر، به حتم و به حق، نگرانیهایی برای خود دارند. اما لحن و نگاه ایشان در عدم پذیرفتن گفتوگو، بیشتر ترس از بیامنیتی و تبعات گفتوگویشان بود تا مسموم بودن فضای رسانهای. یعنی بیشتر ترس داشتند که نکند حالا بیایند و چیزی بگویند که برایشان گران تمام شود. اگر بگویم همهی ما به راز بقا فکر میکنیم، حرف گرانی زدهام؟
5
فکر میکنم کاری که دوستان کردند، مثل کاریست که اهل فکر و اهل قلم در برابر دعوت صدا و سیما میکنند. یعنی همکاری را به دلیل انگ کار با صدا و سیمای دولتی نمیپذیرند. این هم از آن حرفهاست. یعنی دوستان اهل فکر ما، از بازتاب و تاثیرگذاری رسانهی قدری مثل تلویزیون در داخل کشور، بیخبرند؟ که به راحتی از چنین تریبونی چشم میپوشند؟ به قول فرهنگ عامه، کسی که قدر یک شاهی را نداند، قدر هیچچی را نمیداند. حرف گرانی زدم؟
6
فداییبازی و قهرمانبازی که نبود. فرصت گفتوگو بود. فرصتی که تقدیم شد به کسانی که از قهرمانبازیهایشان با آب و تاب تعریف کنند.
کلی چک و چانه زدیم و ریش گرو گذاشتیم که برنامه، مثل برنامههای دیگر، تریبون شخصی برگزارکنندگان نشود و به سیاق دیگر آنتنها، فقط و فقط به مجیزگویی نپردازد. آن وقت دوره افتادیم در نمایشگاه. رفتیم جلو غرفههای ادبی. گفتیم آقا شما که اعتراض داشتی، انتقاد داشتی، بیا این آنتن این هم میکروفون. شنیدیم که ما گفتوگو نمیکنیم. گفتیم پدر جان! ما که نفوذی نیستیم. ما هم یکی مثل شما، دیدیم تنور داغ است، چسباندیم، ما چسباندیم، شما برش ندارید میسوزد. یک ساعت و دو ساعت برنامهی زنده در هر روز، که کم نیست. شنیدیم که ما به طرح مسائل و مشکلاتمان از رسانه علاقه نداریم. گفتیم ما را باش سنگ شما را به سینه میزدیم. شنیدیم که انتشارات ما سرش را انداخته پایین، کار خودش را میکند. گفتیم پس مزاحم کارتان نمیشویم. سرمان را انداختیم پایین. میکرفون را تحویل دوستان دادیم، و به حتم تایم و زمان یک برنامه هرگز خالی نمیماند. آنها هم خالی نگذاشتند، پرش کردند، با گفتوگوهایی با از ما بهتران برای از ما بهتران!
2
چیزهای دیگری هم گفتند و گفتیم. سادهاش اینکه باد درو کردیم و آب در هاون کوبیدیم. درمانده شدیم؟ نه! بیشتر افسرده شدیم. چیزی به سنگینی بختک، شد غم، سایه کرد بر ما. نشستیم یک گوشه به پر شدن برنامه نگاه کردیم، که یکیش دستکم شد تریبونی یک ساعته، برای فلان مدیر. که از خودش تعریف کند و سلسلهی روسا. نوش جانش. آدم که درست نیست نه خود خورد نه کس دهد گنده کند به سگ دهد. حالا تو حساب کن قحطی آرد باشد و تو نان داشته باشی. قحطی تریبون که هست. نیست؟ آنها به حتم اهمیت رسانه، گفتوگو، سخنرانی و... را بهتر از ما میدانند. اهمیت قحطی و نان را هم.
3
با یک ناشر و دو ناشر هم که دردی دوا نمیشد. در کل مایل به گفتوگو نبودند. چرا؟
4
هر چند دوستان ناشر، به حتم و به حق، نگرانیهایی برای خود دارند. اما لحن و نگاه ایشان در عدم پذیرفتن گفتوگو، بیشتر ترس از بیامنیتی و تبعات گفتوگویشان بود تا مسموم بودن فضای رسانهای. یعنی بیشتر ترس داشتند که نکند حالا بیایند و چیزی بگویند که برایشان گران تمام شود. اگر بگویم همهی ما به راز بقا فکر میکنیم، حرف گرانی زدهام؟
5
فکر میکنم کاری که دوستان کردند، مثل کاریست که اهل فکر و اهل قلم در برابر دعوت صدا و سیما میکنند. یعنی همکاری را به دلیل انگ کار با صدا و سیمای دولتی نمیپذیرند. این هم از آن حرفهاست. یعنی دوستان اهل فکر ما، از بازتاب و تاثیرگذاری رسانهی قدری مثل تلویزیون در داخل کشور، بیخبرند؟ که به راحتی از چنین تریبونی چشم میپوشند؟ به قول فرهنگ عامه، کسی که قدر یک شاهی را نداند، قدر هیچچی را نمیداند. حرف گرانی زدم؟
6
فداییبازی و قهرمانبازی که نبود. فرصت گفتوگو بود. فرصتی که تقدیم شد به کسانی که از قهرمانبازیهایشان با آب و تاب تعریف کنند.