میترسم. از امروز هر یک روز که بگذرد، به سیسالگی نزدیکتر میشوم. یعنی از کودکیام بیست و نه سال و یک روز دو روز سه روز، بیست و نه سال و یک هفته دو هفته سه هفته، بیست و نه سال و یک ماه دو ماه سه ماه، دور و دورتر میشوم و این من را میترساند. میترسم مردی شوم - جا افتاده - که از کودکیاش، شیطنتش، نگاه بیحب و بغضش جا افتاده و یکدفعه به خودش بیاید و ببیند وسط راهی جامانده که قبلا "کودکی" نام داشته و حالا آن راهباریکه را خراب کردهاند و به جایش بزرگراه مزخرفی کشیدهاند که توش آدمبزرگها، مردها و زنهای جاافتاده، گازش را گرفتهاند و به سمت ناکجاآباد میتازند و در اینجا و آنجای این بزرگراه مزخرف بزرگسالی، مثل لاشهی سگ و آهو و گوساله که در جادهی شمال میبینی، لاشههایی را میبینی که مربوط به کودکیمان بوده است، کودکیهایی که آدمبزرگهای جاافتاده زیرشان گرفتهاند.
از امروز هر یک روز که بگذرد... نه. دوست ندارم بگذرد. دوست دارم اگر قرار است آدم مزخرفی شوم؛ آدم بزرگ جاافتادهای شوم، آدم درست و حسابی که عقل معاش دارد، که حساب و کتاب میکند، که عاقلهمردی شوم که زبانزد این و آن شوم، زمان را نگه دارم. زمان را نگه دارم. زمان را نگه دارم. استپ. دکمه مربع استپ را فشار دهم تا زمان بایستد. بعد صدا قطع شود. حرکت قطع شود. بزرگراه مزخرف بزرگسالی از کادر خارج شود. و من بتوانم کمی فیلم را بزنم عقب، به اول اول فیلم، به شیطنت، به سادگی، به آببازی لنگ ظهر، به بادبادک، به تیلهبازی، به توت دزدیدن از باغ، به کودکی، به بیست و نه سال و یک ماه دو ماه سه ماه قبل، به بیست و نه سال و یک هفته دو هفته سه هفته قبل، به بیست و نه سال و یک روز دو روز سه روز قبل... به روزهایی که نمیترسیدم...
از امروز هر یک روز که بگذرد... نه. دوست ندارم بگذرد. دوست دارم اگر قرار است آدم مزخرفی شوم؛ آدم بزرگ جاافتادهای شوم، آدم درست و حسابی که عقل معاش دارد، که حساب و کتاب میکند، که عاقلهمردی شوم که زبانزد این و آن شوم، زمان را نگه دارم. زمان را نگه دارم. زمان را نگه دارم. استپ. دکمه مربع استپ را فشار دهم تا زمان بایستد. بعد صدا قطع شود. حرکت قطع شود. بزرگراه مزخرف بزرگسالی از کادر خارج شود. و من بتوانم کمی فیلم را بزنم عقب، به اول اول فیلم، به شیطنت، به سادگی، به آببازی لنگ ظهر، به بادبادک، به تیلهبازی، به توت دزدیدن از باغ، به کودکی، به بیست و نه سال و یک ماه دو ماه سه ماه قبل، به بیست و نه سال و یک هفته دو هفته سه هفته قبل، به بیست و نه سال و یک روز دو روز سه روز قبل... به روزهایی که نمیترسیدم...