جمعه، تیر ۰۶، ۱۳۹۳

چمدان یعنی زندگی

صدتا کار دارم. صدتا قول دادم. صدتا قرار دارم. الان ولی یک بلیت یک‌طرفه دستم است. بلکه بادی بخورد کله. 
تهران و زندگی شهری و این همه خبر تلخ سیاسی و اجتماعی برای من فشار سنگ قبر را دارد. له‌ام می‌کند. خسته‌ام می‌کند. باید زور زد، سنگ را پس زد، تهران را پس زد. چندروزی ازش در رفت. رفت که رفت.
بعد دوباره، مثل کسی که عادت دارد به زخمش ور برود، باید برگشت. چسب روش را برداشت، اول فوتش کرد، بعد نگاهش کرد، بعد افتاد به جانش تا دوباره بسوزد و گِز گِز کند.
فردا باید صدتا زنگ بزنم. صدتا عذر بخواهم. صدتا بی‌قراری کنم که بگویم قرارها کنسل است. 
همیشه بلیت یک‌طرفه می‌گیرم. خدا را چه دیدی، آدم شاید ماند که ماند. شاید هم فردا نه پس‌فردا برگشت. ولی همین کندن، پا شدن، یک‌باره راه افتادن، خودش یعنی زندگی. یعنی هنوز زنده‌ام. یعنی چمدان هنوز هم که هنوز است یعنی راه در رو، یعنی راه نجات حتا اگر به قیمت جانت تمام شود.