1
شش دانگ صدا هم که داشتم، وقتی میرفتم آکادمی گوگوش، وقتی گوگوش میگفت: «بخوون.» زبان به دندان میگرفتم و میگفتم: «اول شما بخوون.» بعد هم تندی اصلاح میکردم حرفم را که: «نه فقط شما بخوون، قربون صدات برم.»
مطمئنم همین اتفاق اگر به آکادمیهای شجریان و شهرام ناظری و داریوش و ابی هم میرفتم، میافتاد.
2
حالا گلشیری را مثال میزنم، که میدانم نیست. مطمئنم اگر پیش گلشیری هم میرفتم مینشستم یک گوشه، داستان خواندنش که تمام میشد، بلند میشدم و میرفتم پی کارم. هنوز هم نفهمیدم وقتی کسی میکوبانده و میرفته پیش شاملو، و برایش شعر میخوانده، پیش خودش چه فکری میکرده، اما خیلی خوب میدانم وقتی شاعر جوان از در میآمده بیرون، شاملو پیش خودش چه میگفته، بعد از آهی که میکشیده البته.
3
بساط می و می زدن هم که به راه باشد، جاهل که از راه برسد یک نگاه به جمع میاندازد، اگر بزرگتر از خودش دید، مینشیند یک گوشه، منتظر میماند تا استکانش را پر کنند، اینقدر هم میخورد که حد نگه دارد و سیاهمستی نکند. جاهل اگر جاهل باشد، برای بزرگترش مرام میگذارد همیشه، چون خیالش تخت است، یک کوچه بالاتر، یک کافه پایینتر، او گندهلات بیهمتایی محسوب میشود که جوانترها وقتی از راه میرسند یک نگاه به جمع میاندازند، اگر او را ببینند، مینشینند یک گوشه، منتظر که استکانشان پر شود.
وقتی موسا عصا را انداخت زمین و عصا اژدها شد، اگر یکی از ساحرهای رو در روی موسا بودم، بساطم را جمع میکردم و میگفتم: «اول شما هر چشمهای بلدی، نشون بده.» بعد هم تندی اصلاح میکردم حرفم را که: «نه، فقط شما عصا بنداز. قربون عصات برم.»
5
کسی که کارش درست است کارش درست است. دیگر نمونه کار دستش نمیگیرد برود تاییدیه بگیرد.
5
کسی که کارش درست است کارش درست است. دیگر نمونه کار دستش نمیگیرد برود تاییدیه بگیرد.