من هم که خوابم
یک بابایی میرود خانهی نویسندگان مقیم مرکز و حومه. اتفاقا من هم داشتم از پنجره تماشا میکردم. برای همین این روایت را باور کنید.
خلاصه این بابا، شب را آنجا میماند. اما قبل از اینکه بخوابد نویسندگان مقیم مرکز و حومه، همگی با هم میگویند: «بابا جان! یادت باشه که...
برای خواندن این حکایت ادبی و شرکت در آزمون تخصصی جوایز ادبی نشانگر موستان را با نشانهگیری دقیق بزنید روی اینجا.
باقی طنزهای من در هزارکتاب؛
1- راهکارهایی برای حل مشکل مجوز کتاب
2- ایرانیها، نوبل ادبی و گوجه
3- مافیای ادبی یا خزینهی ادبی؟
4- چرا «اوو» مونث نیست و خیلی هم مذکر است؟
5- بیادبی و جایزهی ادبی
1- راهکارهایی برای حل مشکل مجوز کتاب
2- ایرانیها، نوبل ادبی و گوجه
3- مافیای ادبی یا خزینهی ادبی؟
4- چرا «اوو» مونث نیست و خیلی هم مذکر است؟
5- بیادبی و جایزهی ادبی