دوشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۸

قهوه‌هاي ماسيده در فنجان

بچه‌ها قهوه درست كرده بودند. گفتم چه خبر است؟ گفتند مهمان داريم. گفتم كي؟ گفتند آقا مصطفي ت و آقا محمدرضا خ و آقا بهزاد- ن و آقا عبدالله ر و آقا محسن م و آقا تقي ر و زهرا خانوم م و آقا هدا ص و چند نفر ديگر قرار است بيايند قهوه‌خوري كه تو فال‌شان را بگيري. گفتم من ‌group fal تا حالا نه داشته‌ام، نه براي كسي گرفته‌ام اما چون شمايي باشد! همين‌طوري چشم به در منتظر نشسته بوديم. قهوه‌ها هم داشت سرد مي‌شد. هر چي هم اس‌ام‌اس مي‌فرستاديم نمي‌رفت، براي همين مرتب در دل‌مان با وزير مخابرات گفت‌وگو مي‌كرديم.
در همين فاصله يك موتورسوار با ظاهري قشنگ، سفارش پيتزا و ساندويچ ما را آورد، پولش را كه داديم، گفت:‌«راستي، تاج‌زاده و ممدرضا خاتمي و نبوي و اينا امشب نميان.» گفتيم: «تو از كجا مي‌داني؟» گفت: «پسر خوب! ما همه‌چي رو از قبل مي‌دونيم.»
خلاصه از بس با وزير مخابرات در دل‌مان پنهاني گفت‌وگو كرديم كه چرا اس‌ام‌اس‌ها نمي‌رود حوصله‌مان سر رفته بود. گفتيم برويم فيس‌بوك ببينيم چه خبر است و چند نفر روي Like this مان كليك كرده‌اند كه ديديم فيس‌بوك فيلتر شده است. شماره موبايل آقا عطريان‌فر را گرفتيم كه بگوييم سر راه نيم‌كيلو تخمه بخرد بشكنيم، كه ديديم شبكه تلفن همراه هم كلهم قاطي باقالي‌ها شده است.
گفتيم كانال اجنبي را نگاه كنيم كه كمي «نم‌دونم كجا بريزم» و پارميدا پارميدا بخواند كه آن هم قطع بود. يك‌بار ديگر شماره آقا عطريان‌فر را گرفتيم كه هم تخمه بخرد هم زردآلو كه آخر شبي، هسته‌هايش را بشكنيم، كه ديديم نه‌خير تلفن ثابت هم قطع شده است. تو همين هير و ويري برق‌ها هم قطع شد. رفتيم دنبال شمع گشتيم. سرمان توي كمد و زير تختخواب بود كه در خانه را زدند. زير نور شمع رفتم در را باز كردم، ديدم دو سه نفر يك‌دفعه پريدند توي خانه. گفتم: «چي شده؟» گفتند: «ما همين‌طوري داشتيم توي خيابان راه مي‌رفتيم كه نزديك بود بخوريم به چند جسم سخت براي همين آمديم اينجا.» يك كمي كه خيابان خلوت شد، آنها هم رفتند. با خودم گفتم: «مثل اينكه نمي‌شود فال قهوه بگيريم!»
*

ديگر نزديك‌هاي صبح بود، آمدم و ديدم قهوه‌ها ماسيده. گفتم يك امروز را بي‌خيال فال قهوه شوم.

روزنامه اعتماد ملی - ستون فال قهوه - 25 خرداد 1388 - پوريا عالمي