پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۸

آن مرد در... باران آمد

دستبند سبز موسوي و دستبند سفيد تغيير را از دست‌مان باز مي‌كنيم، روبان مشكي همدردي را دور دست‌مان مي‌بنديم و براي اينكه سياه‌نمايي نشود سعي مي‌كنيم به دوربين لبخند بزنيم و فال مي‌گيريم. فالي با قهوه تلخ تلخ تلخ. فال قهوه آن مرد را مي‌گيريم كه در ...باران آمد. آن مرد كه در ...باران آمد! در فالت مي‌بينم كه دست بچه‌ات از دستت رها مي‌شود و بين آن هفت نفر كه در پاي تنديس بزرگ آزادي، روي زمين افتاده‌اند و تلويزيون هم خبر آن را گفت، دنبال تو مي‌گردد. (اما تو را ترك موتور سوار كرده‌اند و به بيمارستان رسول برده‌اند.) براي همين فرزند تو كه دستت را رها كرده بود، دوان دوان به سمت بيمارستان رسول مي‌دود. (البته با احتياط زياد مي‌دود كه با اراذل و اوباش اشتباه گرفته نشود و به تير غيب دچار نشود.) وقتي به بيمارستان مي‌رسد مي‌بيند كه پزشكان و پرستاران كنار هم ايستاده‌اند و شعار مي‌دهند. فرزند تو كه دست تو را رها كرده و تو را گم‌كرده بوده از يكي از پزشك مي‌پرسد: «باباي منو نديدي؟» پزشك از او مي‌پرسد: ‌«بابات چه شكلي بود؟» فرزند تو مي‌گويد: «بابام شكل همه باباها بود.» پزشك مي‌پرسد: «بابات نشونه خاصي نداشت؟» فرزند تو مي‌گويد: «چرا، بابام يه دستبند سبز بسته بود، مثل همه باباها.» آن مرد كه در ... باران آمد! در فنجانت مي‌بينم كه وقتي داري راه مي‌روي به صفوف به هم پيوسته و با شكوه و معزز و نفوذناپذير نيروي انتظامي مي‌رسي. به آنها مي‌گويي: «اي ول! رنگ سبز تو هم قشنگه.» بعد مي‌بيني آنها با نظم خاص و باشكوهي دور تو حلقه مي‌زنند و به پايكوبي مي‌پردازند. اين همه عظمت و قدرت چنان تو را تحت‌تاثير قرار مي‌دهد كه بدنت كبود مي‌شود. آن مرد كه در...باران آمد! تو كه خس و خاشاكي بيش نمي‌باشي وقتي مشغول پياده‌روي در خيابان انقلاب تا آزادي هستي، سر راهت آقا كروبي را مي‌بيني. به او مي‌گويي: «آقا كروبي... آقا كروبي... راي منو...» كه صدايت در جمعيت محو مي‌شود. كمي كه مي‌روي جلوتر آقا ميرحسين را مي‌بيني و داد مي‌زني: «آقا ميرحسين... راي منو...» كه صدايت محو مي‌شود. آن مرد كه در ...باران آمد! پيش از اين رهبر مردم اين خاك گفت گل را در برابر گلوله قرار دهيد. حالا چرا گوشت مقابل گلوله است؟ فنجان قهوه را مي‌گذاريم كنار پنجره. پيش از آن‌كه صداي الله‌اكبر بيايد يك دقيقه سكوت مي‌كنيم.
روزنامه اعتماد ملی - ستون فال قهوه - 28 خرداد 1388 - پوريا عالمي