دوشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۰

صفار هرندی روی کاناپه

من تنها مشاوری هستم - که چون قسم پزشکی نخورده‌ام – داستان‌های محرمانه‌ی کاناپه را برای دیگران تعریف می‌کنم



صفار هرندی روی کاناپه دراز کشید و گفت: «جریان فتنه و جریان انحرافی به یک نقطه می‌رسند.» و انگشت اشاره و شستش را بهم چسباند و یک نقطه روی هوا گذاشت.
گفتم: «می‌فهمم. می‌فهمم. این نقطه دقیقا کجاست؟»
گفت: «این نقطه یعنی عبور از همه چیز. یعنی براندازی.»
گفتم: «اون نقطه‌هه کو؟» 
روی هوا دنبال نقطه‌ای که گذاشته بود گشت و گفت: «نیست. اون نقطه تخیلی بود.»
گفتم: «وقتی فرض تخیلی باشه، نتیجه هم اصولا تخیلی از کار درمیاد. موافقی؟» 
صفار هرندی نیم‌خیز شد و گفت: «ولی جریان انحرافی از جریان فتنه بدتره.»
گفتم: «آرام. آرام باش. هیجان‌زده نشو. اینجا پشت تریبون نیستی. یک نفس عمیق بکش. و درباره‌ی جریان انحرافی تعریف کن.»
صفار گفت: «جریان انحرافی جریانی است که منحرف شده.» 
گفتم: «از کجا؟»
گفت: « از بدنه‌ی دولت. از آقای احمدی‌نژاد.»
گفتم: «خب دولت که سر جاشه. آقای احمدی‌نژاد هم که سر جاشه. آیا نمی‌شه گفت این شمایی که از جریان دولت جدا شدی و انحراف پیدا کردی؟» 
گفت: «چرا. می‌شه.» بعد یک دفعه جست زد و روی کاناپه نشست و گفت: «یعنی من جریان انحرافی‌ام؟»
گفتم: «شما اصولا برای خودت یه جریانی که جلوی جریان‌های دیگه رو می‌گیره.» 
گفت: «اگه به دوران وزارتم در وزارت ارشاد تیکه می‌ندازی، که باید بگم من ذاتا دوست نداشتم وزیر ارشاد بشم. من دوست داشتم وزارت ارشاد و وزارت راه با هم ادغام شه، بعد من با بولدوزر بیفتم و بتونیم جای کتاب جاده صاف کنیم واسه مردم.»
گفتم: «خیلی هم از هدف دور نبودی. منتها اصحاب فرهنگ صاف و صافکاری شدند. یک سری هم که مجبور شدند برند جاده صاف‌کن دیگران بشوند بلکه یک لقمه نان دربیاورند. البته یک سری هم که صاف صاف راه می‌روند و سر ماه صله می‌گیرند... بگذریم. در کل علائم افسردگی در ادبیات و وجنات شما مشخص است... برویم سر راهکارها.»


راهکارها 
 آقا صفار هرندی با توجه به این غم و غصه‌ای که توی دلت مانده و شما را افسرده کرده، شما چندتا راهکار داری.
- راه اول این‌که یک جعبه شیرینی گل‌محمدی و یک دسته گل گلایل بگیری دستت و بروی خانه‌ی هنرمندان و نویسندگانی که توی دوره‌ی وزارتت نتوانستند کار کنند و افسردگی گرفتند و الان کنج خانه زانوی غم بغل زده‌اند و یک جمله در میان به شما اشاره‌ی مستقیم می‌کنند. برو و حلالیت بطلب و بگو: «باز خدا را شکر کنید که زنده‌اید.» 
- خواستم بگویم راه دوم این است بروی ییلاق و قشلاق و مدتی استراحت کنی، که یادم آمد موقعی که وزیر فرهنگ بودی در یك سخنرانی در دانشگاه، درباره «محل استراحت» تحلیل عجیبی دادی (كه به هزار دلیل دیگر گفتن ندارد) برای همین نظرم عوض شد و راه دوم را نمی‌گویم.
- راه سوم این است که یک مدت تحلیل نکنی، تحقیق کنی. تحقیق هم خوب نیست، چون وقتی تحقیق کنی بعد میل داری تعمیق کنی بعد تنفیذ کنی اگر نشد تلقین کنی اگر نشد تعقیب کنی، در نهایت هم تعطیل کنی و بعد همه‌ی این‌ها را دوباره تحلیل کنی. نتیجه می‌گیریم بهتر است تحلیل را تعطیل کنی و فقط تفریح کنی. برای همه بهتر است.
- شاید از تاریکی می‌ترسی که دنیا را تیره و تاریک می‌بینی. یک مدتی جای فکر کردن به برنامه‌ی چراغ، یک شمع روشن کن و شعر بنویس. 
- با توجه به سخنرانی‌ها و یادداشت‌هایت مشخص است که اصولا فکر می‌کنی همه سیاه‌نمایی می‌کنند. به نظرم تعریف و پیش‌فرضت با دیگران از رنگ‌ها فرق می‌کند. راحت‌تر این است که تعریفت را از سیاه عوض کنی، نه این‌که دیگران را سیاه کنی.

نسخه
آقا صفار هرندی، یک عمر نسخه همه را تو پیچیدی، آدم می‌ماند چه نسخه‌ای برایت بنویسد. 
 

منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، 28 خرداد 90، شماره‌ی 2191
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)