یک سری روزنامهنگار که خانهنشین هستند و باقالی پاک میکنند، یک سری هم که در مناطق خوش آب و هوای اویندرکه رفتهاند قاطی باقالیها و مشغول تفرج هستند، یک سری هم که پوستشان به باقالی حساسیت داشته و با دیدن باقالی بدنشان کهیر میزده یا کبود میشده مهاجرت کردهاند، یک سری هم که به هر حال کار دیگری از دستشان بر نمیآید در صفحهی آشپزی دربارهی مزایا و مضرات باقلاپلو و باقلاقاتق و اینا مینویسند، یک عدهای هم از زور بیکاری مجبور شدهاند سرچهارراه باقالی بفروشند تا کرایه خانه و مخارجشان دربیاید، یک عدهای هم به هر حال آدمند دیگر، نقد مثبت روی "بوی باقالی میاد" فیلمهای فوق فلسفی مینویسند یا حتا پاش بیفتد روی آنتن هم دربارهی زیباییشناسی بوی باقالی در آثار فاخر نطق میکنند... خلاصه حکایت بامزهای است. آنها هم که در هیچکدام این دستهها نمیگنجند، آمادهاند که بروند خرشان را بیاورند و باقالی بار کنند. خلاصه این شتری است که در خانهی هر روزنامهنگاری که خری برای باقالی بار زدن دارد، میخوابد.
تقدیم به روزنامهنگاران که مثل فانوس دریایی، بیتفاوت به آفتاب و باران و طوفان و بوران و موج صخرهشکن، بیتفاوت به فضلهی مرغ ماهیخوار و خزههای لزج ناگزیر، مسیر مسافران دریازده و دریانوردان دریادیده را روشن میکنند.
مرتبط: