یا وقتی نقل قولی از شریعتی و کوروش و نیچه برای تولد برنارد شاو نداریم
گفته میشود برنارد شاو برای هر کلمهای که مینوشت یک دلار حقالتحریر میگرفت. نویسندهی جوانی در پاکتی یک دلار گذاشت و برای او فرستاد و خطاب به او نوشت: «گفته میشود برنارد شاو برای هر کلمهای که مینویسد یک دلار حقالتحریر میگیرد. خب بفرما. این هم یک دلار. منتظر دریافت اثر یککلمهای شما هستم.»
برنارد شاو که خیلی کلک بود یک دلاری را گذاشت توی جیبش و نامهای به نویسنده جوان فرستاد که فقط توی آن یک کلمه نوشته شده بود: «چشم!»
حکایتی را که نقل کردیم راست و دروغ انتسابش به آقای شاو را نمیدانیم – حتما خاطرهای است گنگ که گوشه و کنار مجله یا کتابی در کودکی خوانده شده است - اما از چیزی که میتوان مطمئن بود این است که اگر برنارد شاو نبود جور این حکایت را هم باید جناب کوروش یا جناب شریعتی میکشیدند. گویا مدتی است نیچه و شکسپیر برای ارائه این نوع خدمات اجتماعی به ایرانیان به مرخصی رفته است. انیشتین هم از وقتی پسر پرفسور حسابی شروع به ذکر خاطراتی از پدرش و انیشتین کرد، با دلخوری یک شب بیخبر از ادبیات عامه فارسی رفت و هر چه بود را به یادگار برای پدر پسر پرفسور حسابی گذاشت تا قصههایی برای پر کردن برنامه خانواده تلویزیون یا ستون روزنامه دیواری مدارس راهنمایی و دست بالا دبیرستان - البته به صورت انبوه - بسازد.
میگویند شریعتی هم پرفسور شاندل را خلق کرده بود تا حکایتهای مورد نظرش را به او منتسب کند. با این اوصاف اگر تا چندوقت دیگر باستانشناسان کتیبهای بیابند که کوروش هم از کسی نقل میکرده که اسمش به گوش کسی نخورده باشد نباید تعجب کنیم.
هیچ اهمیتی ندارد برنارد شاو نمایشنامهنویسی ایرلندیتبار بود که بیست و ششم جولایالاول سنه 1856 در دوبلین ایرلند به دنیا آمد و بعد از عمری فعالیت ادبی که برایش توامان جایزه نوبل و اسکار به ارمغان آورد، چه آثاری خلق کرده، یا اصولا چهکارهحسن ادبیات و نمایشنامهنویسی بوده است؟ چیزی که مهم است این است که کسانی باید بار نقل قولهای بامزه را در جامعه ما به دوش بکشند. برنارد شاو به رندی و ظرافت طبع شهره بود و یکتنه در حکایتهای فراوانی نقش اول را بازی میکند که برای هر پرسش و اتفاقی پاسخی طنز در چنته دارد، پس طبیعی است که در نقل محافل ما، انیشتن را از گود به در کند. انیشتینی که حقش را پیش از اینها شریعتی خورده بود. البته حالا فامیل دور – از بستگان کلاهقرمزی – از گرد راه نرسیده همه را از میدان به در کرده، شریعتی و نیچه و برنارد شاو هم نمیشناسد.
بیایید از موضوع تولدمبارکی برنارد شاو دور شویم و از فرصت استفاده کنیم و درد دل کنیم... بله. نه تنها در ادبیات، که در سیاست و ورزش و باقی امور هم همینطور است. یعنی همیشه خبر غیر مهم و بیارزش خبری رویداد اصلی را در سایه نگه میدارد. حالا توی سیاستش را ما مثال نمیزنیم اما مثلا در ورزش (که مثال زدنش مسالهای ندارد) فیروز کریمی و علی پروین که اولی طنز تولید میکرد و دومی از بس جدی است حرفهایش طنز از کار در میآید حرفهایشان تیتر یک از کار در میآید یا در عالم سینما خورجین خورجین در گرانبهایی است که از مسعود فراستی و فرج سلحشور، رسانه به رسانه هر روز نقل میشود.
خب، طبیعی است که با بولد کردن چنین اخبار و نقل قولهای فاقد ارزش خبری، ذهن مخاطب و خواننده تربیت میشود که کمکم سادهگیرانه با موضوعات روبهرو شود و با سرگرم شدن به بخش مضحک و خندهدار اخبار روزانه، از اتفاقها و رویدادهای مهم غافل بماند. عادت خواننده به اینکه فقط به خواندن سوتیترها اکتفا کند، یا تماشای یک فیلم را به خواند یک دیالوگ از آن در صفحه وبلاگ دیالوگهای تاثیرگذار کاهش دهد، یا خواندن رمانی عظیم را در حد خواندن سطری رمانتیک از آن در گوشی موبایل یا صندوق نامههای اینترنتیاش پایین بیاورد، یا ... راهی است که زحمت خط کشیدن روی سطرها و ارسال پارازیت را از بین خواهد برد. همچنین از سکه افتادن محتوای اصلی کتابهای جدی نویسندگان، با رواج دادن شوخیهای دستی و دم دستی به آنان، در رسانههای خرد نیز موضوعی است که باید به آن دقت کرد.
حالا که تولد آقای برنارد شاو سبب شد ما حرفهایی را بزنیم که توی دلمان مانده بود و ربطی به او نداشت - مثل خیلی از حکایتهایی که در فرهنگ ما به او منتسب است که روحش هم خبر ندارد - برای اینکه دینی از برنارد عزیز بر دوش ما نماند، در این سطرهای پایانی چیزی نقل میکنیم که لابد باورتان نمیشود، اما باور بفرمایید برای شخص شخیص آقای برنارد شاو است که بگویی نگویی چنین چیزی مرقوم فرموده:
«هرگاه قصد شوخی دارم، حقیقت را بیان میکنم. این بزرگترین شوخی جهان است.»
بعید نیست از فردا وقتی کسی حقیقت را بیان کند به او بخندیم و بگوییم برنارد شاو گفته هر کی حقیقت را میگوید شوخی میکند پس باید بهش خندید. دارید به این حقیقت میخندید؟ شوخی میکنم؟
منتشرشده در صفحهی آخر روزنامهی شرق 8 مرداد 91
گفته میشود برنارد شاو برای هر کلمهای که مینوشت یک دلار حقالتحریر میگرفت. نویسندهی جوانی در پاکتی یک دلار گذاشت و برای او فرستاد و خطاب به او نوشت: «گفته میشود برنارد شاو برای هر کلمهای که مینویسد یک دلار حقالتحریر میگیرد. خب بفرما. این هم یک دلار. منتظر دریافت اثر یککلمهای شما هستم.»
برنارد شاو که خیلی کلک بود یک دلاری را گذاشت توی جیبش و نامهای به نویسنده جوان فرستاد که فقط توی آن یک کلمه نوشته شده بود: «چشم!»
حکایتی را که نقل کردیم راست و دروغ انتسابش به آقای شاو را نمیدانیم – حتما خاطرهای است گنگ که گوشه و کنار مجله یا کتابی در کودکی خوانده شده است - اما از چیزی که میتوان مطمئن بود این است که اگر برنارد شاو نبود جور این حکایت را هم باید جناب کوروش یا جناب شریعتی میکشیدند. گویا مدتی است نیچه و شکسپیر برای ارائه این نوع خدمات اجتماعی به ایرانیان به مرخصی رفته است. انیشتین هم از وقتی پسر پرفسور حسابی شروع به ذکر خاطراتی از پدرش و انیشتین کرد، با دلخوری یک شب بیخبر از ادبیات عامه فارسی رفت و هر چه بود را به یادگار برای پدر پسر پرفسور حسابی گذاشت تا قصههایی برای پر کردن برنامه خانواده تلویزیون یا ستون روزنامه دیواری مدارس راهنمایی و دست بالا دبیرستان - البته به صورت انبوه - بسازد.
میگویند شریعتی هم پرفسور شاندل را خلق کرده بود تا حکایتهای مورد نظرش را به او منتسب کند. با این اوصاف اگر تا چندوقت دیگر باستانشناسان کتیبهای بیابند که کوروش هم از کسی نقل میکرده که اسمش به گوش کسی نخورده باشد نباید تعجب کنیم.
هیچ اهمیتی ندارد برنارد شاو نمایشنامهنویسی ایرلندیتبار بود که بیست و ششم جولایالاول سنه 1856 در دوبلین ایرلند به دنیا آمد و بعد از عمری فعالیت ادبی که برایش توامان جایزه نوبل و اسکار به ارمغان آورد، چه آثاری خلق کرده، یا اصولا چهکارهحسن ادبیات و نمایشنامهنویسی بوده است؟ چیزی که مهم است این است که کسانی باید بار نقل قولهای بامزه را در جامعه ما به دوش بکشند. برنارد شاو به رندی و ظرافت طبع شهره بود و یکتنه در حکایتهای فراوانی نقش اول را بازی میکند که برای هر پرسش و اتفاقی پاسخی طنز در چنته دارد، پس طبیعی است که در نقل محافل ما، انیشتن را از گود به در کند. انیشتینی که حقش را پیش از اینها شریعتی خورده بود. البته حالا فامیل دور – از بستگان کلاهقرمزی – از گرد راه نرسیده همه را از میدان به در کرده، شریعتی و نیچه و برنارد شاو هم نمیشناسد.
بیایید از موضوع تولدمبارکی برنارد شاو دور شویم و از فرصت استفاده کنیم و درد دل کنیم... بله. نه تنها در ادبیات، که در سیاست و ورزش و باقی امور هم همینطور است. یعنی همیشه خبر غیر مهم و بیارزش خبری رویداد اصلی را در سایه نگه میدارد. حالا توی سیاستش را ما مثال نمیزنیم اما مثلا در ورزش (که مثال زدنش مسالهای ندارد) فیروز کریمی و علی پروین که اولی طنز تولید میکرد و دومی از بس جدی است حرفهایش طنز از کار در میآید حرفهایشان تیتر یک از کار در میآید یا در عالم سینما خورجین خورجین در گرانبهایی است که از مسعود فراستی و فرج سلحشور، رسانه به رسانه هر روز نقل میشود.
خب، طبیعی است که با بولد کردن چنین اخبار و نقل قولهای فاقد ارزش خبری، ذهن مخاطب و خواننده تربیت میشود که کمکم سادهگیرانه با موضوعات روبهرو شود و با سرگرم شدن به بخش مضحک و خندهدار اخبار روزانه، از اتفاقها و رویدادهای مهم غافل بماند. عادت خواننده به اینکه فقط به خواندن سوتیترها اکتفا کند، یا تماشای یک فیلم را به خواند یک دیالوگ از آن در صفحه وبلاگ دیالوگهای تاثیرگذار کاهش دهد، یا خواندن رمانی عظیم را در حد خواندن سطری رمانتیک از آن در گوشی موبایل یا صندوق نامههای اینترنتیاش پایین بیاورد، یا ... راهی است که زحمت خط کشیدن روی سطرها و ارسال پارازیت را از بین خواهد برد. همچنین از سکه افتادن محتوای اصلی کتابهای جدی نویسندگان، با رواج دادن شوخیهای دستی و دم دستی به آنان، در رسانههای خرد نیز موضوعی است که باید به آن دقت کرد.
حالا که تولد آقای برنارد شاو سبب شد ما حرفهایی را بزنیم که توی دلمان مانده بود و ربطی به او نداشت - مثل خیلی از حکایتهایی که در فرهنگ ما به او منتسب است که روحش هم خبر ندارد - برای اینکه دینی از برنارد عزیز بر دوش ما نماند، در این سطرهای پایانی چیزی نقل میکنیم که لابد باورتان نمیشود، اما باور بفرمایید برای شخص شخیص آقای برنارد شاو است که بگویی نگویی چنین چیزی مرقوم فرموده:
«هرگاه قصد شوخی دارم، حقیقت را بیان میکنم. این بزرگترین شوخی جهان است.»
بعید نیست از فردا وقتی کسی حقیقت را بیان کند به او بخندیم و بگوییم برنارد شاو گفته هر کی حقیقت را میگوید شوخی میکند پس باید بهش خندید. دارید به این حقیقت میخندید؟ شوخی میکنم؟
منتشرشده در صفحهی آخر روزنامهی شرق 8 مرداد 91