سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۹۱

مادر چه چیز خوبی است

مادر گل‌گاوزبان دم کرده ریخته آورده گذاشته کنار دست من. می‌گوید بساط کتری را دوباره راه انداختم. دیروز رفته یک کتری باب سلیقه‌اش پیدا کرده و خریده و امروز رونمایی‌اش کرده با چایی‌شیرین سر صبح. کتری برقی هیچ وقت جای کتری روی اجاق گاز را نگرفت. همان‌طور که کتری روی اجاق گاز جای سماور نفتی را نگرفت. بوی ترش گل‌گاوزبان قاطی می‌شود با بوی شیرین گل‌هایی که گذاشته روی پیشخوان آشپزخانه. کتاب‌های تازه را از توی کیسه‌ی کنار لپ‌تاپ درآورده، نگاه کرده، رمان «در جمع زنان» نوشته‌ی چزاره پاوزه را از بین کتاب‌ها برداشته و برده و الان که گل‌گاوزبان تمام شده سرم را بردم بالا تا بگویم: «ممنون.» که می‌بینم غرق خواندن است. یک فنجان دیگر گل‌گاوزبان دلم می‌خواهد و لِمش هیچ‌وقت دستم نیامده و وقتی خودم می‌ریزم یا دم می‌کنم بهم نمی‌چسبد، دلم هم نمی‌آید مادر را صدا کنم که از در جمع زنان بیاید بیرون.
سرم را گرم می‌کنم به نوشتن این کلمات.
یاد کتاب‌های کتابخانه‌اش می‌افتم. اول و دوم راهنمایی که بودم بوف کور را نشانم داد و گفت «ما بچه بودیم می‌گفتند این کتاب هدایت را هر کی بخواند خودکشی می‌کند! من می‌گذارمش اینجا توی این قفسه. ولی تو نخوان!» از اتاق بیرون نرفته، شروع به خواندن کرده بودم و دوزار هم سر در نیاورده بودم ولی بعد از چندبار نصفه رها کردن توانسته بودم تا آخر کتاب را بخوانم. خودکشی هم نکردم. اما برای خواندنش در آن سن مسلما زحمتی که می‌کشیدم فرقی با خودکشی نداشت!
برای درمان بیماریِ خواندن، هیچ دوایی جز خواندن انگار سراغ نداشت. کلاس پنجم که بودم یکی از کتاب‌های قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب را تاخت زده بودم با افسانه‌های مللِ یادم نیست کدام یکی از دخترهای فامیل. کتاب درسی کلیله و دمنه‌ی دوران تحصیلش را برایم می‌خواند و می‌گفت: «الان از کلیله و دمنه خبری توی دبیرستان‌ها نیست.»
کتاب که می‌خواند، در طول روز شروع می‌کند برای آدم تعریف کردن. انگار اتفاق‌هایی است که دور و برش درباره‌ی آدم‌هایی که می‌شناسد افتاده. انگار بخواهد از مادربزرگ حرف بزند، از آن روزها که پیش ما می‌آمد، پیش از آن‌که از پیش ما برود.
عمران صلاحی شعری در دوران سربازی‌اش گفته بود درباره گرسنگی و این‌که از پس پخت و پز برنمی‌آید، بعد یاد مادرش می‌کند که هوایش را داشته. آخرین سطر شعرش این است: «مادر چه چیز خوبی است.»
سرم را که می‌آورم بالا می‌بینم کتاب روی مبل است. این سو، روی پیشخوان آشپزخانه، پشت لپ‌تاپ بشقابی از گوجه و خیار خرد شده است که روش سبزیجات معطر و نمک ریخته شده. مادر رفته سر وقت کتری، وقتی به سمت من برمی‌گردد یک لیوان چای توی دستش است.



+ چیزی نیست