سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۹۱

تحت لیسانس فروغ و با مُهر تایید شاملو

  مکثی بر کاریکلماتور


او یک جمله بیشتر نمی‌توانست بنویسد. آیا این ضعف نویسنده است؟ آیا پزی روشنفکری است؟ آیا ضعفی است که باید پنهانش کرد و با فرار به جلو توجیهش کرد، از همان توجیهات که اغلب از قول نویسندگان می‌خوانیم تا ناتوانی خود را امری طبیعی و اختیاری جلوه دهند؟ مثلا جمله‌ی «من از فلان نوع روایت بیزارم و اصولا این نوع روایت‌ها خیلی دِ مده است.» این جمله معنی روشنی دارد؛ یعنی اگر منِ نویسنده، فلان نوع روایت را برای داستانم انتخاب کنم گاوم دوقلو می‌زاید چون از پسش برنخواهم آمد و در نتیجه از فردا سوژه‌ی خنده خوانندگان و منتقدان خواهم شد. نویسنده با زبان بی‌زبانی می‌گوید مته به خشخاش نگذارید. شاید هم نباید مته به خشخاش گذاشت. تخصص و حرفه‌ای‌گری مسیر درستی برای به سامان رسیدن چیزهاست. هافبک چپ، هافبک چپ است و اگر او را در دروازه یا خط حمله بگذاریم خوش نخواهد درخشید. هافبک چپ خواهد گفت: «من هافبک چپم. شما خواستید جای دیگری از زمین بازی کنم. من هم بازی کردم اما تخصصم هافبک چپ است. می‌فهمید؟»
آیا این‌که بارها اقرار کرد و در گفت‌وگوهای متفاوت این موضوع را پیش کشید که یک جمله بیشتر نمی‌تواند بنویسد، باید به پای تواضع نویسنده نوشته شود یا واقعا نوعی ناتوانی نویسندگی است؟ و آیا بعد از این، بحث‌های فراوان آغاز نخواهد شد که نویسنده مگر ماشین تحریر است که هر طور و هر چیزی بنویسد یا ننویسد و اصولا تعریف ماهیت فردی و هویت نویسنده و عادات و انتخاب‌های نوشتاری او چه جایگاهی دارد؟
پرویز شاپور، جدای نامه‌هایی که به فروغ نوشت و نامه‌هایی که به فروغ نوشت و نفرستاد، بلندترین چیزی که نوشته است یک جمله است. حتا بارها نوشته و گفته است که ناشری به او پول داده و پیشنهاد می‌کند که رمان بنویسد. شاپور به خانه می‌رود و بعد از چند روز کلنجار رفتن با خود پول را به ناشر برمی‌گرداند و می‌گوید: «من نمی‌تونم رمان بنویسم.»
ناشر: «چرا؟»
شاپور: «من فقط یک جمله می‌تونم بنویسم نه بیشتر.»
ناشر: «چرا؟ تو بلدی بنویسی. رمان نوشتن که کاری نداره برای تو.»
شاپور: «من از یک جمله بلندتر نمی‌تونم بنویسم.»
آیا هدف شاپور از نوشتن این همه جمله با چیزی که نیما یوشیج وقتی گونی گونی رباعی و شعر کلاسیک می‌نوشت یکی بود؟ نیما سرفصل تازه‌ای در شکل و شیوه‌ی شعر بنیان نهاد و در دیوار سفت و سخت سنت دریچه‌ای نو ساخت که به تغییر زاویه‌ی دید شاعر نسبت به جهان انجامید و تاریخ شعر فارسی را به پیش و پس از خودش تقسیم کرد.
به نظر هدف شاپور تولید مفهوم یا ساخت معنای خاصی نیست، چون در انبوه نوشته‌های او مفاهیم متناقض کم نیست. و این اتفاق مثلا در فاصله دو یا سه کتاب نیفتاده که جهان‌بینی نویسنده عوض شده باشد. پیدا کردن مفاهیم کاملا متناقض در یک صفحه از یک کتاب او کار زیاد سختی نیست. به نظر می‌رسد او تلاش می‌کرده همچون نیما به قوانینی برای ساختاری که ابداع کرده برسد، برای همین، دغدغه معنایی یا اصراری بر انتشار یک مفهوم معین نداشته است.
ابداع نام کاریکلماتور که ترکیبی از دو کلمه کاریکاتور و کلمه است پیشنهاد احمد شاملو بوده، اما اگر چنین نامی ساخته نمی‌شد برای دسته‌بندی موضوعی این آثار امروز به مشکل برنمی‌خوردیم؟ کاریکلماتور محصول ادبی با ممارستی مثال‌زدنی در خلق و تولید آن است که شاپور با حوصله به نوشتن آن مشغول بود. اما این گونه ادبی خاص شخص شاپور بود. همزمان با او و لابد به این دلیل ساده که نوشتن یک خط زحمت زیادی ندارد خیلی‌ها به کاریکلماتورنویسی رو آوردند. در مجلات ستون نوشتند و کتاب چاپ کردند. اما جز کاریکلماتورهای شاپور کدام کاریکلماتور دیده و یا خوانده شد؟
در هجده سالگی که پا به مجله گل‌آقا گذاشتم، جایی که چندی پیش‌تر پرویز شاپور رفت و آمد داشته، وقتی توی کتابخانه می‌نشستم و نمونه‌های کاری شاپور را در ماهنامه گل‌آقا یا در کتاب‌هاش می‌خواندم، فکر می‌کردم اگر پرویز شاپور زندگی رازآلود نداشت و همسر سابق فروغ فرخ‌زاد نبود آثارش با چنین اقبالی روبه‌رو می‌شد؟ آیا من به ادبیات شاپور علاقه داشتم یا به توهمی که از او در ذهن پرورانده بودم. آیا روز اول که با اثری از شاپور مواجه شده بودم، برای معرفی اثر، نشنیده / نخوانده بودم که کاریکلماتور را پرویز شاپور، همسر سابق فروغ فرخزاد، می‌نویسد؟ شنیده / خوانده بودم. اگر کاریکلماتور را پرویز شاپوری که از شاخصه همسر سابق فروغ‌بودن برخوردار نبود نوشته بود، باز هم برای من چنین علاقه‌ای ایجاد می‌کرد؟ علاوه بر شاخصه همسری سابق فروغ آیا این موضوع که کلمه کاریکلماتور را احمد شاملو ساخته است، در ذهن شبیه تبلیغ کتونی آدیداس توسط دیوید بکام نبود؟
چنین سوالی نه برای بی‌اهمیت‌جلوه‌دادن شاپور و کاریکلماتور که به نیت آشنایی‌زدایی از مفاهیم یا باورهاست. سوالی است که در تمام سال‌ها به آن اندیشیده‌ام که شاپور بی‌فروغ و بی‌تاییدیه شاملو تا چه حد و چگونه روی پای خود می‌ایستاد؟ اما با آوردن چند مثال برای نشان دادن ورود نگاه پرویز شاپوری و کاریکلماتورهایش در داستان‌نویسی و در شعر جدی امروز فارسی، می‌توان از تلخی و تیزی سوال مطرح‌شده کاست.
کاریکلماتور را می‌توان شیوه شخصی پرویز شاپور در ادبیات دانست. شیوه‌ای کاملا خصوصی که خودش شروع و تمامش کرد. تاثیر کاری که شاپور انجام داد نه در فرم که در تغییر نگاه و زاویه دید در خلق اثر ادبی است. امروزه نوشتن کاریکلماتور شبیه نوشتن دوبیتی است. هر چقدر خوب بنویسی به نام باباطاهر تمام می‌شود و اگر بد بنویسی مورد تمسخر خلق قرار می‌گیری که «دوبیتی گفتن هم کاری داره توش موندی؟»

توضیح: این یادداشت پاراگراف‌هایی از تحقیق بلندتری پیرامون کاریکلماتور است که به دلیل جلوگیری از اطناب از نمونه آوردن در موضوعاتی که مطرح شده چشم‌پوشی کردیم.


منتشرشده در روزنامه اعتماد