چند روز پیش وظیفهی سنگین و مهمی روی دوش ناتوان من گذاشته شد. الان تعریف میکنم؛ در یک عصر زمستانی آقایی آمد دفتر روزنامه صفحهی آخر و گفت: « من نیامدم بروم روی کاناپه. من آمدم به مردم خدمت کنم. من آمدم افشا کنم.» و دست کرد جیبش و یکهو افشا کرد؛ دو نوار کاست 45 دقیقهای. گفت: «از جلسه محرمانه برخی از سیاسیون که علیه بنده و آقای مشایی حرف زدهاند، این دو نوار 45 دقیقهای را داریم.»
ما گفتیم: «خب.»
او گفت: «حال اگر این دو نوار 45 دقیقهای منتشر شود و مردم بفهمند چه کسانی در حال "توطئهچینی" علیه دولت هستند، چه واکنشی نشان میدهند؟ آن وقت آن سیاسیون در عرصه سیاسی که هیچ، آیا جایی در این کشور خواهند داشت؟» بعد نوارهای کاست را سپرد به من و آنها را گذاشت روی میز و رفت. من با خودم خیلی کلنجار رفتم و اما دست آخر کاستها را گوش کردم، شما هم گوش کنید:
کاست اول، زمان: 45 دقیقه
یک ربع اول کاست خالی است و هوا پخش میکند.
بعد بنان، الهه ناز میخواند. آخرهای الهه ناز قطع میشود و روش من از راه اومدم تو از بیراههها رفتی تو چشم سیاه کجا رفتی... ضبط شده است. بعد از آن دو ترانه از علیرضا افتخاری است. در انتهای کاست اول صدای علی لاریجانی میآید که دارد با علی مطهری حرف میزند و میگوید: «برو اون زغال رو از صندوق عقب بیار.»
مطهری پاسخ میدهد: «چرا من؟ چرا هر کاری هست به من میگی؟ به اون توکلی بگو. داره با موبایلش بازی میکنه.»
لاریجانی: «بازی نمیکنه. داره قیمت طلا و دلار رو چک میکنه.»
مطهری: «خب من چک میکنم. توکلی بره زغال بیاره.»
لاریجانی: «یه روز اومدیم جای مصفا ناهار جوجه بزنیم ها. اگه گذاشتید.»
در این لحظه صدای توکلی میآید که میگوید: «علی آقا، میخوای یک اساماس بدم ببینم قیمت دلار میره بالا یا نه؟»
لاریجانی: «به حرف دیگران تیکه میندازی؟ من و باهنر یک هفته هر چی اساماس زدیم هیچی بالا نرفت.»
کاست دوم، زمان: 45 دقیقه
پنج دقیقه اول این کاست هم خالی است و هوا پخش میشود.
بعد دوباره آهنگهایی در ژانر حماسی، عاشقانه، شش و هشت، بندری، ورزشی، ایروبیک و ... از علیرضا افتخاری پخش میشود که صدایی با آن همخوانی کرده است. بعد متوجه میشویم صدای همخوان متعلق به غلامحسین الهام است چون اسفندیار رحیم مشایی از دور صدا میکند: «الهام... الهام... اینقدر ورزش نکن... بیا چایی بخوریم.»
الهام میگوید: «صدبار گفتم توی جمعهای خودمانی من را به اسم کوچکم صدا بزنید.»
بعد مشایی میگوید: «من نمیخوام رییسجمهور شم. میخوام تو سایه باشم. چرا که شاعر دربارهی تنهایی آدمهای اندیشمند سروده است: «توی ده شلمرود / مشایی تک و تنها بود / تنها روی سهپایه / نشسته بود تو سایه...» میبینی الهام؟ میبینی چه شعر غنیای است؟ هم به تنهایی من اشاره داره، هم به سهپایه، هم توی سایه بودنم. من از بچگی سهپایه دوست داشتم. دوست داشتم بزرگ شدم بروم توی کار سهپایه. تا صدام کنند: «اسفندیار سهپایهای.» حالا اینطوری صدام میکنند «اسفندیار تو سایه.» میبینی؟ آه.»
مشایی آه میکشد.
در این لحظه صدای جوانفکر ... میآید که مشغول حرف زدن است (مشخص است که بیهوا دستش به دکمهی ضبط صدا خورده.) جوانفکر میگوید: «آقا چرا میگین دوتا کاست؟ یه کاست داریم که ته تهش سه دقیقه رفتن پیکنیک علی مطهری با موبایل صدا ضبط کرده. همین. کاست دومی در کار نیست که.»
جواب میشنود: «عیب نداره. همین کاست که روش نوشته "گلچین افتخاری و یساری" را بردار همراهت باشد.»
نتیجهگیری
- چه خوب که آدم هر حرفی هر جا بزند بعد میتواند برود متن ضبط شدهاش را بگیرد!
- چه بد که آدم هر حرفی بخواهد بزند یادش بیفتد نوارش ممکن است به زودی وارد بازار بشود.
این طنز در روزنامهی اعتماد، 20 بهمن 90، منتشر شده است.
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)