داماد خواهر شخصیت اجرایی کشور آمد و گفت: «من را ببر روی کاناپه.»
ما یک نگاه کردیم اینور یک نگاه کردیم آنور دیدیم کسی نیست. گفتم: «شما کارت چییه پسرم؟»
داماد خواهر شخصیت اجرایی کشور گفت: «من داماد خواهر شخصیت اجرایی کشور هستم.»
گفتم: «آفرین. خسته نباشی. دیگه چی کارها بلدی؟»
گفت: «البته من دوشغله هستم. شغل دوم این است که معاون معاون محمود احمدینژاد هم هستم.»
احمدینژاد؛ کارآفرین برتر سال
ما گفتیم: «آفرین. یعنی ما امسال آقای احمدینژاد را به عنوان کارآفرین برتر معرفی خواهیم کرد. چقدر شغل ایجاد شده، شغلهای مهمی مثل مشاور، معاون، معاون معاون، مشاور مشاور، معاون مشاور معاون، مشاور معاون معاون مشاور و همینطوری بگیر برو جلو. حالا میفهمیم این چند میلیون شغلی که دولت میگوید در این چند سال ساخته چی است.»
به گزارش فارس د.خ.ش.ا.ک (مخفف داماد خواهر شخصیت اجرایی کشور) در جمع شش هفت هزار مشاور دیگر آقای احمدینژاد گفت: «بنده تشکر خودم را خدمت جناب مهندس مشایی که در جمع حضور ندارند اعلام میکنم.»
3 دلیل دوست داشتن رحیم مشایی
ما پرسیدیم: «چرا؟ واقعا چرا از رحیم مشایی تشکر میکنی جناب آقای داماد خواهر شخصیت اجرایی کشور؟»
د.خ.ش.ا.ک (کماکان مخفف داماد خواهر شخصیت اجرایی کشور) گفت: «به سه دلیل. 1 – آخه دوستش دارم دست خودم نیست. 2- آخه دکتر هم مهندس را دوست دارد و دست خودش نیست. 3- آخه من دکتر را هم دوست دارم دکتر هم که مهندس را دوست دارد پس من مهندس را دوست دارم و این قضیه دست هیچکداممان هم نیست.»
ما دیدیدم دیگر حرفی با این جوان مشاور نداریم.
د.خ.ش.ا.ک گفت: «ما که شغلمان تشریفاتی است توی ستون طنز هم که تشریفاتی آمدیم. این باعث افسردگی آدم میشود. آه... آه... من افسرده شدم.»
ما گفتیم: «ببین پسر جان. در تاریخ مطبوعات خنکترین ستون طنز دقیقا همین است. شما برای اینکه سوژهی خوبی باشی باید یک حرکتی بزنی. حداقل یک کاری کن که بامزه باشد مثل کارهایی که آقایی مشایی میکند. یا یک حرفهایی بزن که محیرالعقول باشد مثل حرفهای فاطمه رجبی. یا یک سخنرانیای بکن که دور هم شاد شویم مثل دکتر حسن عباسی. یک کاری کن جوان. یک کاری کن. افسرده نباش. از همین الان شروع کن.»
د.خ.ش.ا.ک ایکیوسانوار رفت توی فکر و یک دفعه گفت: «یافتم... یافتم...» و همانطوری از کاناپه بلند شد و رفت بیرون.
اژدها وارد میشود
دقایقی بعد از توی طبقه ششم ساختمان کوثر که زیرمجموعهی نهاد ریاست جمهوری است و تحت مدیریت رحیم مشایی، یک دفعه سر و صدا بلند شد. ما دویدیم بیرون دیدیم یک صندلی روی هوا است، یک گلدان دارد به سمت پنجره میرود، یک جاچسبی نزدیک سقف است، یک لنگه کفش به صورت کاتدار مشغول پرواز است... خلاصه بلبشویی بود. بعد گفتیم چی شده؟
که یکی گفت: «بین داماد خواهر شخصیت اجرایی کشور و یکی از مشاوران جوان درگیری فیزیکی به وجود آمده. بر پایه همین گزارش شدت این درگیری در حدی است که منجر به جرح و خونریزی فک و دهان د.خ.ش.ا.ک شده است. این درگیری در نهایت با دخالت نیروهای حراست پایان مییابد.»
ما همینطور هاج و واج مانده بودیم و داشتیم فکر میکردیم چه مشاوران جوانی اکشنی دارد نهاد ریاستجمهوری. که یکدفعه د.خ.ش.ا.ک (کماکان مخفف داماد خواهر شخصیت اجرایی کشور) من را دید و داد زد: «دیدی متفاوت ظاهر شدم؟ فکم را نگاه پیاده شده. آیا حالا میتوانم سوژه شوم؟ حالا میشود دربارهی من هم طنز بنویسند؟ آیا من چهرهی سال خواهم شد؟ آیا معروفم؟ آیا سلبریتی شدم؟»
ما همینطور هاج و واج مانده بودیم حتا داشتیم فکر هم نمیکردیم. کار از فکر کردن گذشته است.
این طنز در روزنامهی اعتماد، 26 بهمن 90، منتشر شده است.
(طنزها را همانطور که در مطبوعات منتشر میشود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر میکنم.)